هخامنشیان






خشونت سیاسی
ناصر فکوهی

دسترسی

خشونت سیاسی
ناصر فکوهی

هخامنشیان (۵۵۰ تا ۳۳۱ پیش از میلاد)

بیشتر

پارسی‌ها تا مدتی طولانی زیر سلطه قدرت ماد بودند، اما در اواسط قرن ششم پیش از میلاد، کورش شاه انشان با شورش خود علیه مادها، آستیاگ را در سال ۵۵۰ برکنار کرد و سلسله هخامنشی را بنیان گذاشت (۴).
هخامنشیان با ایجاد یک تمرکز دولتی بسیار قدرتمند نخستین امپراتوری ایران را در گستره‌ای منطبق و بزرگ‌تر از حدود کنونی ایران برپا کردند. این قدرت دولتی بر پایه‌ای اجتماعی استوار بود که در آن سه طبقه اصلی جوامع هند و اروپایی یعنی جنگجویان (ارتشتاران)، روحانیون (آتوربانان)، و کشاورزان (واستریوشان) قابل مشاهده بودند(۵). شاه هرچند از طبقه جنگجویان انتخاب می‌شد، دارای قدرتی کاریزماتیک (فرمند) بود که او را بر فراز طبقات سه گانه قرار می‌داد. مغ‌ها یا روحانیون یکی از قبایل ماد بودند که وظیفه انجام مراسم و مناسک مذهبی را بر عهده داشتند و در امپراتوری هخامنشی نیز همین رسالت را ادامه دادند. اما قدرت آن‌ها به نسبت شاه هنوز بسیار محدود بود. وقایعی که در زمان کامبیز دوم (۵۲۹ تا ۵۲۲) مشاهده شدند این نکته را تأیید می‌کنند. زمانی که کامبیز تصمیم گرفت به مصر لشکرکشی کند برادر خود بردیا را مخفیانه به قتل رساند تا در غیاب او ادعای سلطنت نکند اما زمانی که در مصر بود فردی که ظاهرًا از مغان بود خود را بردیا معرفی کرد و علیه كامبیز قیام نمود (سال ۵۲۲). کامبیز در راه برگشت به ایران درگذشت. اما داریوش اول (۵۲۱ تا ۴۸۶) توانست توطئه بردیای دروغین را خنثی کند و پس از این ماجرا مغ‌ها به شدت سرکوب شدند. هرودوت، مورخ یونانی، حتی عنوان کرده است که از این سال به بعد جشنی به نام «مغ کشی» در ایران برگذار می‌شده است که در آن روز مغ‌ها حق بیرون آمدن از خانه خود را نداشته‌اند. هر چند ایرانشناسان متخصص دین زرتشت، از جمله مری بویس، داستان بردیای دروغین و به خصوص جشن مغ کشی را چندان موثق نمی‌دانند (۶). و در آن بیشتر نوعی توطئه از سوی داریوش را مشاهده می‌کنند اما طرح این داستان به این گونه خود گویای قدرت محدود مغان در این زمان است. بردباری مذهبی هخامنشیان نیز می‌تواند دلیل دیگری در اثبات این امر باشد.
خشونت سیاسی در دوره هخامنشی تا اندازه زیادی درون قدرت سیاسی حاکم وجود داشت. از میان بردن رقبای سیاسی درون خانواده پادشاهان به کرات در این دوران مشاهده می‌شود. با این همه و به رغم تمرکز سیاسی بسیار قدرتمندی که به وسیله هخامنشیان ایجاد شد، آن‌ها نسبت به پایه‌های اجتماعی و به خصوص نسبت به مردم کشورهای زیر سلطه خود با مدارای زیادی رفتار می‌کردند. رفتار کورش در فتح بابل با احتراز از کشتار مردم که در آن زمان رسمی رایج بود، با آزاد کردن یهودیان و با ادای احترام به خدایان بابلی، و حتی رفتار کامبیز در مصر و داریوش اول در برابر قیام شهرهای یونانی (سال۵۰۰) در این مورد گویا هستند. اعمال قدرت سیاسی در این دوره صورت فدراتیو داشت و با استفاده از حاکمان محلی یا ساتراپ‌ها انجام می‌گرفت که هرچند اطاعت سیاسی مطلقی نسبت به مرکز داشتند، در قوانین، آداب و رسوم و اعتقادات دینی خود (در ملل غیر ایرانی) از آزادی نسبی برخوردار بودند.
اما به دو نکته باید توجه داشت:
نخست آن که وجود یک سیستم دینی واحد یعنی دین زرتشت که در آن شاه نماینده پروردگار (اهوره مزدا) به شمار می‌آمد درون سرزمین مادر، محور اصلی انسجام قدرت سیاسی بوده است.
و سپس آن که کنترل سیاسی قدرتمندی از طریق یک نظام اطلاعاتی با عنوان «چشم‌ها و گوش‌های شاه» بر مردم و مسئولان رده‌هایی مختلف انجام می‌گرفته است.
استقلال سیاسی نسبی پاره‌ای از ساتراپ‌ها یا شاهان محلی باید در چارچوب یک نظام سیاسی بزرگ که در آن لقب شاه شاهان )در یونانی basileus basileon)به پادشاهان ایران داده می‌شد، درک گردد(۷). گرایش عمومی هخامنشیان به بردباری ناشی از نوعی تفکر جهان‌وطن نیز بود که آن را در ترکیب هنر و معماری این دوره به خوبی می‌توان مشاهده کرد. به هر رو وجود این گرایش عمومی به بردباری نسبت به پایین، رفتار بعضی از شاهان هخامنشی را که با این گرایش فاصله گرفته‌اند نظیر خشایار اول (۴۸۶ تا ۴۶۵) که در سرکوب خشونت‌آمیز قیام مصر (سال ۴۸۶) و قیام بابل سال ۴۸۲) و همچنین در تسخیر و سوزاندن شهر یونانی آکروپلیس در سال ۴۸۰) به چشم می‌خورد را به صورت مواردی استثنایی و برجسته درآورده که به همین عنوان نیز در تاریخ به ثبت رسیده‌اند. هخامنشیان بنا بر منابع یونانی توانسته بودند قانونمندی را به صورت اصلی پذیرفته شده در آورند و میان دو گروه از قوانین محلی و قوانین سلطنتی سازش ایجاد کنند. با این حال، علاوه بر استفاده از خشونت درونی در هیأت حاکم، هخامنشیان نیز همچون اغلب اقوام باستانی از جنگ به عنوان یک ابزار مطمئن در تداوم بخشیدن به قدرت سیاسی خود استفاده می‌کردند و به این منظور یک ارتش دائمی (سپاه جاویدان با ده هزار نفر نیروی ثابت) تأسیس کردند که در مواقع جنگ با بسیج گروه‌های بزرگی از مردم تقویت می‌شد.

کمتر


آریایی‌ها

 اواخر هزاره دوم ق.م گروه‌هایی از شاخه شرقی هندواروپاییان که خود را آریایی می‌نامیدند (به معنای «نجیب زاده»، به یونانی آریستوس، دارای بهترین اصل و نسب و مقام»، ریشه واژه آریستوکراسی در مناطق بین حوضه آبریز جیحون – سیحون، در کوه‌های هندوکش، دریاچه‌هامون و رشته کوه البرز ساکن شدند. قبایل آریابی عبارت بودند از مادها(نیاکان بسیاری از ایرانیان به ویژه کردها)، پارسیان، هیرکانیان، پارت‌ها، خوراسمی‌ها(خوارزمیان) سکاها، سغدی‌ها، بلخی‌ها، درانگی‌ها، (درانگای‌ها، سیستانی‌ها)، هراتی‌ها، آراخوسی‌ها، قندهاری‌ها، و ساتاگیدی‌ها(ثت گوش‌ها). هرچند فاصله جغرافیایی باعث تمایز دینی و زبانی شده بود، همگی از خویشاوندی خود خبر داشتند و عاقبت نام خود را به سرزمین تازه یعنی ایران (از آریانام، حالت ملکی صفت جمع آريا)، «سرزمین (۱۹۲) آریاییان»، ارزانی داشتند و در همان حال اسامی خاص خود را در مناطقی که ساکن بودند حفظ کردند. به این ترتيب غرب ایران ماد شد و جنوب ایران /پارسه پارس. پارس به شدت تحت تأثیر ایلامیان قرار داشت. در نتیجه پارسیان بخش عمده ای از فرهنگ ایلامی را به ویژه در امور اداری و هنری برگرفتند.
از اواسط سدۀ هشتم ق.م، زمانی که حملات آشور به منطقه زاگرس شدت گرفت، قبایل ایرانی تازه اسکان یافته شروع به تشکیل دولت‌های محلی کردند، هر یک به سرکردگی جنگجویان نجیب زاده با محوریت یک رئیس. مادها سرکرده ای قابل اعتماد و آزموده به نام دیا اكو را به پادشاهی خود برگزیدند و در پایتخت خود /اکباتان همدان دولتی به وجود آوردند که پارسیان و بیشتر ایران امروزی را در بر می‌گرفت. به همین ترتیب پارسیان نیز گرد بيرق هخامنش گرد آمدند و او سلسله هخامنشی را بنیاد نهاد. پسر و جانشین او چیش‌پش ظاهراً قلمرو خود را میان دو پسرش تقسیم کرد، انشان را به کوروش اول داد و بخش شرقی را به آریارمنه. تا سال ۶۴۰ ق.م آشور ایلام را از میدان به در کرده و بسیاری از فرمانروایان کم اهمیت همجوار از جمله کوروش اول را مجبور به دادن باج و خراج کرده بود. کوتاه زمانی بعد مادها برتری نظامی یافتند و تحت فرمان فرمانروای خود هووخشتره ارتشی منظم به وجود آوردند، با بابل متحد شدند و توانستند قدرت مهلک آشور را از میان بردارند. به این ترتیب ماد به عنوان یکی از شش قدرت اصلی سده ششم ق.م در کنار بابل، مصر، لیدی، باکتریا(باخترا (۱۹۳)و سکا سر برآورد. هووخشتره لقب «شاه شاهان» را برای خود برگزید؛ از حمله سکاهای قفقاز و آسیای مرکزی به ایران، که خویشان شمالی او بودند، جان سالم به در برده و سرانجام با لیدی، امپراتوری نوظهور آناتولی، وارد جنگ شد. پسرش ایشتوویگو ( آستیاگ) مقدمات ازدواج تنها فرزندش شاهدخت ماندانا را با کمبوجیه اول «شاه پارسیان»، پسر کوروش اول، فراهم کرد. حاصل این ازدواج کوروش دوم، یا همان کوروش کبیر، بود که وارث تاج و تخت ماد و پارس شد. در سال ۵۵۰ ق.م کوروش علیه پدربزرگ مستبد خود شورید و او را از قدرت ساقط کرد. از سندی مربوط به آن زمان، معروف به سالنامه نبونید، و گفته‌های هرودوت چنان فهم می‌شود که اشراف ماد ناراضی از ایشتوویگو، به رهبری فرماندهی به نام ‌هارپاگ، به کوروش پیوستند و او را به عنوان وارث مشروع تاج و تخت پذیرفتند. به این ترتیب شاهنشاهی هخامنشی – یا اولین امپراتوری ایران – به وجود آمد که در آن مادها در حکومت با پارسیان مشارکت داشتند، به همین دلیل بود که یونانیان اغلب پارسیان را«مادها» می‌نامیدند و اصطلاح «مادی شده» را ساختند که اشاره به «جامعه پیشاپارسی» یا «سرسپرده پارسی» داشت.
 
کوروش
 
کوروش در تاریخ نظامی و سیاسی ایرانیان و همسایگان آن آغازگر عصری جدید بود. برای درک اعمال او لازم است تنها به نقشه غرب آسیا نگاهی بیندازیم. جغرافیای ایران از یک سو به آسیای مرکزی و غرب دره سند محدود می‌شد و از سوی دیگر به قفقاز، آناتولی و بین النهرین. هر گونه تحرک قومی و فرهنگی در این مناطق برحيات ساکنان فلات ایران اثر می‌گذاشت. در بین النهرین و مصر، و تا اندازه ای در آناتولی و باختر، رودخانه‌های بزرگ و تراکم جمعیت موجب پیشرفت‌های فرهنگی زودهنگام و شهرنشینی به شکل دولت‌های متمرکز شده بود. اما در ایران فقدان رودخانه‌های بزرگ و وجود کوه‌های فراوان باعث منطقه گرایی شد و قبایل بیش از شهرها در فلات ایران و در سکونتگاه‌های گوناگون مستقر شدند. تنها ايلاميان سرزمین‌های پست جنوب غربی از ابتدا دولتی متمرکز به وجود آورده بودند. هرچند آن‌ها نفوذ فرهنگی خود را بر سراسر فلات گسترانده بودند، بر سر جاه طلبی‌های نظامی با بابلی‌ها و آشوری‌هایی که همواره در منطقه زاگرس تاخت و تاز می‌کردند، و سرانجام نیز دولت ایلام را در سال ۶۴۰ ق.م تحت الشعاع خود قرار دادند رقابت داشتند. کوروش دریافت نه زمان کافی دارد و نه تعداد ایرانیان به قدری است که یک امپراتوری جهانی را از صفر خلق کند. برای به وجود آوردن چنین دولتی در فلات ایران می‌بایست همسایگان شهرنشین غربی و مراکز بدوی شرق و شمال در هم ادغام می‌شد.
از این رو، پس از سرنگون ساختن پدربزرگش و تثبیت جایگاه خود در مقام فرمانروای برگزیده مادها و پارس‌ها، نقشه دقیقی طرح کرد با هدف تسخیر و استیلا بر مناطقی که از حوضه آبریز جیحون – سیحون و سند تا مدیترانه و نیل را در بر می‌گرفت. او نیازی به یافتن دستاویز برای اجرای نقشه‌اش نداشت. کرزوس شاه لیدی، برادرزن ایشتوویگو، به مقابله با کوروش برخاست، و این در حالی بود که یهودیان تبعید شده در بابل و حتی بابلیان از سیاست دینی نبونید ناراضی و با اشتیاق تمام در انتظار حمله کوروش به بابل بودند و به نفع پارس تبلیغ می‌کردند. کرزوس علیه کوروش با یونانیان شرقی (ایونی‌ها)، اسپارت‌ها، مصری‌ها و بابلی‌ها متحد شد، اما قبل از آن که متحدانش از راه برسند راهی شرق شد(تنها برخی از یونانیان شرقی در کنار وی بودند) و در پتریا(نزدیک بغازکوی کنونی) اردو زد، به این امید که فرارسیدن زمستان مانع حملۀ کوروش خواهد شد. اما کوروش راهی ارتفاعات شد و شمال بین النهرین را ضمیمه ساخت، کیلیکیه (که سلسله‌های بومی آن حفظ شد)، ارمنستان و کاپادوکیه داوطلبانه سر تسلیم فرود آوردند، او کرزوس را درگیر جنگی بی نتیجه کرد، شاه لیدیایی به پایتخت خود سارد گریخت. با وجود زمستان، کوروش او را تعقیب و سارد را پس از محاصره ای چهارده روزه تسخیر کرد (۵۴۷ ق.م). کرزوس به اسارت درآمد، اما با او محترمانه رفتار شد، به عنوان «مهمان سلطنتی در دربار کوروش و جانشینش، کمبوجیه دوم، ماند(گزارشی از خودکشی یا قتل او به دست نیامده است)، سارد پایتخت غربی شاهنشاهی هخامنشی شد، کوروش بسیاری از صنعتگران لیدیایی و ایونیایی را برای ساخت بناهای پاسارگاد، پایتخت خود در قلب پارس، به کار گرفت. پس از آن کوروش به زادگاهش بازگشت و به تدارک عملیات در شرق پرداخت که منجر به الحاق هیرکانیا، پارت، کارمانیا (کرمان)، درانگیانا(سیستان)، آریا (هرات)، ساتاگید، قندهار، باکتریا، خوراسميا، و سغد شد. به نظر می‌رسد چند قبیله سکایی را نیز مقهور ساخت (جانشینانش «سکوتيا» را به ارث بردند). در این زمان، سرداران مادی او، مازارس و هارپاگ، با زور یا اقناع سراسر آسیای غربی را تحت انقیاد درآوردند. در سال ۵۴۰ ق.م کوروش رهسپار بابل شد.
 
بابل
 
اوضاع بابل خوب نبود. خاستگاه شاه نبونيد شمال بين النهرین بود و از این رو به چشم بیگانه ای نگریسته می‌شد که اوقات بسیاری را دور از بابل به سر می‌برد. او دلبستگی تعصب آمیزی به سین(۱۹۴) رب النوع ماه حرآن – داشت اما به آیین مردوک، خدای ملی، بی توجه بود، حتی گاه برای رژه سال نو به معبد اسگیله (۱۹۵) که به این خدا تعلق داشت می‌رفت. از این گذشته، نارضایتی میان رعایایی که کمرشان زیر بار فشارها خم شده بود و اعقاب اقوامی مانند یهودیان تبعیدی که به اجبار کوچانده شده بودند به شدت زیاد شده بود. مردم در انتظار یک منجی بودند. در استوانه کوروش آمده:«مردوک به تمامی کشورها نگريست، در جستجوی فرمانروایی عادل… آن گاه کوروش را به نام خواند، شاه انشان، و او را فرمانروای سرزمین‌ها نامید.»(1)
 
کتاب مقدس تورات
 
امید و انتظار عمومی به شکل کامل تری در کتاب مقدس منعکس شده است. اشعیای نبی(۴۰-۴۴) آمدن کوروش را نه به عنوان فاتحی معمولی بلکه همچون مسیح می‌ستاید، رهایی بخشی که مسیح خداوند بود:
من یهوه (۱۹۶) کسی را از شمال برانگیختم و او خواهد آمد و کسی را از مشرق آفتاب که اسم مرا خواهد خواند و او بر سروران مثل بر گل خواهد آمد و مانند کوزه گری که گل را پایمال می‌کند. (۲)|
در قطعه ای دیگر، برای کوروش جایگاهی شریف و استثنایی و مأموریتی الهی قابل است: (يهوه) (۱۹۷) درباره کوروش می‌گوید، او شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید، و درباره اورشلیم می‌گوید «بنا خواهد شد» و درباره هیکل که بنیاد تو نهاده خواهد گشت». و می‌گوید یهوه به مسبح خویش یعنی به کوروش که دست راست او را گرفتم  تا به حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم، و کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازه‌ها دیگر بسته نشود، پیش روی تو خواهم خرامید، و جای‌های ناهموار را هموار خواهم ساخته و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید، و گنج‌های ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من بهوه که تو را به اسمت خوانده ام خدای اسرائیل می‌باشم.(۳)
آنچه باعث شد مردمان بسیاری کوروش را به چشم رهایی بخش بنگرند نتیجه اعمال او در بابل بود. کوروش با یک حرکت استراتژیک درخشان ارتش بابل را غافلگیر کرد و سپس در ژوئيه ۵۳۰ ق.م، در پیس، کنار رود دجله، آن‌ها را قاطعانه شکست داد؛ ماه اکتبر سربازانش بابل را تصرف کردند. خود او ۲۹ اکتبر وارد شهر شد و در مقام رهایی بخشی که مردوک او را تدهین کرده بود از وی استقبال شد:«ساکنان شادمان شاخه‌های سبز بر راه او گستردند.» با نبونید اسیر محترمانه رفتار شد(به او تیولی در کارمانیا داده شد) و مردم شادمانی کردند. کوروش خود را وارث مشروع آشوربانیپال و نبوکدنصر معرفی کرد تا بین النهرینی‌های مغرور را آرام کرده باشد، به تمام بابلیان درود فرستاد، تمامی تبعیدیان و بندگان را آزاد کرد و خدایان اقوام گوناگونی را که شاهان بین النهرین ربوده و به بابل آورده بودند به جایگاه اصلی خود بازفرستاد. حتی شروع به مرمت دروازه‌ها، معابد و کوی‌های ویران شده شهر کرد. یک سند بابلی(«گزارش منظوم نبونید») جماعات مغلوب را چنین توصیف کرده است:به ساکنان (۱۹۸) بابل اکنون امید داده شده است؛ آن‌ها همچون زندانیانی هستند (۱۹۹) که درهای زندان به رویشان گشوده شده است؟ به آن‌هایی که ظلم و جور محصورشان کرده بود آزادی بازپس داده شد) (۲۰۰) همه شادمان (۲۰۱) او را به چشم پادشاه می‌نگرند. (۴)
 
استوانه کورش
 
کوروش تصرف صلح آمیز و منضبط بابل را در استوانه کوروش ثبت کرده است، بیانیه ای به زبان بابلی و خط میخی، که برخی سعی کرده اند آن را پس از فرامین سلطنتی آشور و بابل  ترفندی تبلیغاتی معرفی کنند. اما برخلاف اسناد معبد، که بدون هیچ هدف یا تأثیر خاص زبر دیوار یا جایی امن پنهان می‌شد، این مورد سیاستی تازه را به مردم ارائه می‌کرد که حکایت از رواداری دینی و فرهنگی داشت، چرا که همه از آن سود می‌بردند و مقامات پارسی بدان عمل می‌کردند. از این رو واقعا منشور تاریخی مهمی به حساب می‌آید. پس از سقوط بابل، فنیقیه و فلسطین به امپراتوری ملحق شد. در این زمان کوروش بنایی در زادگاه خود ساخت و آن را به نام قبیله خود پاسارگاد نامید. بقایای آن در فاصله ۱۳۵ کیلومتری شمال شرق شیراز برجای مانده است. اکنون تنها یک رقیب اصلی برای دست و پنجه نرم کردن باقی مانده بود: مصر، که زمان آماسیس (احمس دوم) با کمک سربازان مزدور یونانی به قدرتی نظامی تبدیل شده و با لیدی علیه کوروش متحد شده بود. اما کوروش مجبور به لشکرکشی تنبیهی برای مقابله با عموزادگان بیابانگرد خود یعنی سکاهای آسیای مرکزی شد، همان‌هایی که شمال شرق قلمرو او را تهدید می‌کردند؛ او در جنگ با آن‌ها کشته شد و کار تسخير مصر را برای بزرگ‌ترین پسر و جانشینش کمبوجیه دوم باقی گذاشت. کوروش با تأسیس شاهنشاهی هخامنشی آغازگر عصری تازه شد: پیروی سفت و سخت از قانون، رواداری دینی و فرهنگی، و ارج نهادن به دستاوردها و مهارت‌های اقوام تابعه. به این ترتیب، خاطره ای بسیار خوشایند از خود برجای گذاشت. ایرانیان او را«پدر» می‌نامیدند، یونانیان او را فردی می‌دانستند که «خدایان به او بخت نیک ارزانی داشته اند و دوستدار اویند. یهودیان او را«مسیح یهوه»، و بابلی‌ها«تدهین شدہ مردوک» می‌دانستند.
 
کمبوجیه
 
کمبوجیه خرد و خویشتنداری پدر را نداشت. می‌ترسید تنها برادرش، بردیا (سمردیس)، شاهزاده ای دلیر که مردم بسیار دوستش داشتند، قدرت را در غياب او به چنگ آورد. کمبوجیه او را در خفا به قتل رساند و افسری مورد اعتماد، یکی از نجبای قبیله مغ (نه یک موبد) به نام اوروپاستس (اهورا۔ اوپاشتو، «کسی که اهورامزدا حافظ اوست»)، را به عنوان پیشکار خاندان خود(نایب السلطنه شاهنشاهی) گمارد، هرودوت از او با عنوان پاتیزئیتس یاد کرده است (در فارسی باستان پاتیخشایاثیا، (۲۰۲) که احتمالاً عنوان یک مقام رسمی بوده) او راهی مصر شد(۵۲۵ ق.م). آماسیس درگذشته بود، کمبوجیه پسر جوان او به نام پسامتیک سوم را شکست داد و به زندان افکند، اما پس از کشف دسیسه ای مرگبار که او طراحش بود دستور قتلش را داد. هخامنشیان لیبی و بخش‌هایی از اتیوپی را نیز تسخیر کردند، اما بر اثر طوفان شن در مصر بخشی از سپاه خود را از دست دادند. این تلفات و غیاب طولانی مدت پادشاه (که فرزندی نداشت و ارتش در ایران، فرصت را برای مردی که در خانه برجای گذاشته بود و مسئول خاندان خود کرده بود فراهم آورد تا تاج و تخت او را تصاحب کند. از آن جا که اوروپاستس از شاهزادگان هخامنشی نبود و بردیا وارث مشروع مخفیانه به قتل رسیده بود، نایب السلطنه مادی برادر خود گئومات را بر تخت نشاند و مدعی شد او همان بردیا پسر کوروش است. تنها چند تن از افراد مورد اعتماد از این امر خبر داشتند، و گئومات خود را در یک قلعه دورافتاده مادی پنهان کرده بود تا هویتش معلوم نشود. در واقع او دست به قتل کسانی زد که از سرنوشت بردیای واقعی مطلع بودند. سه سال بخشودگی مالیاتی داد؛ حرکتی زیرکانه از سوی فرمانروایی نامشروع که در پی کسب محبوبیت و در عین حال نابودی منابع مالی شاهنشاهی هخامنشی بود. وقتی خبر این رویدادها به گوش کمبوجیه و افرادش رسید شاه با عجله راهی خانه شد تا یاغی را گوشمالی دهد، اما مرگ بر او پیش دستی کرد.

داریوش
 
کمبوجیه در بستر مرگ شاهزادگان هخامنشی به ویژه داریوش (ده ره یه اوشه در فارسی باستان) پسر ویشتاسپ و نوه آرشام را که «نیزه دار» شاه بود و دیگر قدرتمندان پارسی را موظف ساخت به ابن قائله خاتمه دهند و تاج و تخت هخامنشی را اعاده کنند. شش تن از این مردان قدرتمند به رهبری داریوش به قلعه مادی راه یافتند و یاغیان را به قتل رساندند(سپتامبر ۵۲۲ ق.م)، آن گاه داریوش پادشاه شد (این دیدگاه که گئومات بردیای راستین بود و داریوش یک شورشی شاه کش که مدعی بود از خویشان کوروش است، تخیلات مورخان تجدیدنظرطلب شیفته و احساس‌گراست). در دوران آشوب، چند ایالت شاهنشاهی هخامنشی سر به شورش برداشتند و جداسری و استقلال پیشه کردند. داریوش قاطعانه شورش‌ها را سرکوب کرد و جزئیات آن را در کتیبه سه زبانه (به بابلی، ایلامی و فارسی باستان) روی صخره ای در کوه بیستون ثبت کرد که تصویر داریوش و دوتن از «دستیاران» او را در پیروزی بر نه «شاه» شورشی نشان می‌دهد. در سال ۵۱۹ ق.م، داریوش برای مقابله با سکاهای «کلاه نوک تیز» که سر به شورش برداشته بودند به آسیای مرکزی لشکر کشید و از نو آن‌ها را مقهور ساخت و سکونگا، شاه آن‌ها را که اسیر شده بود با خود به همراه آورد. پس از آن ستون پنجم را به زبان فارسی باستان به کتیبه بیستون افزود و نقش سکونخا را در کنار شاهان شورشی روی صخره تصویر کرد.
داریوش در سال‌های اول زمامداری خود یک امپراتوری واقعی خلق کرد، نه تنها با حکومت بر اساس رفتار فاضلانه و عقلانیت فردی، بلکه بیشتر با استفاده از ارتش، دیوان سالاری درست و استوار، و گماردن افراد وفادار به سلطنت – نه وفادار به حوزه قدرتشان بر مسند امور. او می‌دانست یک امپراتوری فقط زمانی قدرتمند می‌شود که ارتشی حرفه ای و سیستم مالی و حقوقی استوار داشته باشد. از این رو شاهنشاهی هخامنشی را از نو سازماندهی کرد شالوده‌های آن را استوار ساخت و پایه‌های اقتصاد و نیروی نظامی آن را مستحکم کرد. همچنین قوانین، پول رایج سلطنتی و یک خط ملی (خط میخی فارسی باستان) به وجود آورد و مرزهای شاهنشاهی را با الحاق برخی نواحی در دره سند، ماوراء النهر و شمال غربی دریای سیاه گسترش داد. بناهای بسیار در شوش، تخت جمشید و پایتخت‌های دیگر ساخت و اسناد رسمی زیادی به زبان‌های مختلف در قلمرو خود برجای گذاشت. تنها به برخی از این اقدامات به صورت مفصل و با جزئیات می‌پردازیم.
 
تصرف مصر
 
هرودوت در کتاب خود به علاقه عمیق داریوش به اکتشافات جغرافیایی اشاره کرده است. (۵) او در آرزوی شناسایی دلتای سند و امکان ایجاد مسیری دریایی بین هند، ایران و منطقه مدیترانه، «افرادی را که به آن‌ها اعتماد داشت، از جمله اسکولاکس کاریایی، از جنوب شرق افغانستان راهی پایین دست رود کرد تا به بررسی حوضه آبریز آن و مسیرهای دریایی غرب بپردازند. آن‌ها«پس از سفری سی ماهه» به دریای سرخ در نزدیکی زقازيق کنونی (۲۰۳) رسیدند. «سپس داریوش بر هندیان مستولی شد و از دریای آن نواحی استفاده کرد. در واقع او به مصر سفر کرد و دستور داد دریای سرخ به نیل متصل شود. آبراهه ای از زقازيق کنونی، از میان وادی تومیلات و پایین دریاچه تلخ بزرگ، در نزدیکی سوئز حفر شد. به روایت هرودوت، «طول آن به اندازه چهار روز سفر است و عرض آن چنان که دو کشتی جنگی در کنار هم پارو بزنند». (۶) پادشاه به یاد این رویداد کتیبه ای حاوی نامه سخنان و تصویرش از خود برجای گذاشت. نوشته ای به فارسی باستان که با نیایش اهورامزدا شروع می‌شود و حاوی نام و القاب داریوش و عبارات زیر است:
 
منم داریوش شاه: من پارسی هستم. از پارس مصر را گرفتم. فرمان کندن این ترعه را دادم، از رودخانه ای به نام نیل، که در مصر جاری است، تا دریایی که از پارس می‌رود. پس از آن این ترعه کنده شد، چنان که فرمان دادم و کشتی‌ها از مصر و از میان این ترعه به سوی پارس روانه شدند، چنان که خواست من بود.
 
لشکر کشی به اروپا
 
رویداد اصلی دوران سلطنت داریوش لشکرکشی او به اروپا بود. اوکراین و جنوب روسیه زادگاه قبایل شمالی ایرانی بودند که در مجموع سکا(سکوتیان) نامیده می‌شدند. گروهی از آن‌ها به ماد حمله کرده بودند، (۷) گروهی دیگر کوروش را به قتل رسانده بودند، (۸) و برخی در زمان نشستن داریوش بر تخت پادشاهی در برابر او سر به عصیان برداشته بودند. تا وقتی خصومت می‌ورزیدند سرزمین ایران در معرض خطر تاخت و تاز مداوم آن‌ها قرار داشت و تجارت میان آسیای مرکزی و سواحل دریای سیاه در خطر بود. سرزمین سکا کمابیش ناشناخته بود و لشکرکشی از طریق بالکان و اوکراین برای تثبیت قدرت ایران امری محتمل به نظر می‌رسید. داریوش با فرستادن ناوگانی اکتشافی برای بررسی سواحل دریای سیاه، از روی پلی شناور ساخته ماندروکلس، مهندس ساموسی، (حدود ۵۱۳ ق.م) به اروپا رسید(شاهکاری که تا سال ۱۹۷۳ رقیب نداشت که ادامه جاده شاهی در اروپا بود. آن گاه راهی شمال شد و به سوی مصب رود دانوب رفت که بالادست آن ناوگانش به کمک ایونی‌ها روی رودخانه پل زده بودند، (۹) او وارد سکوتیا سرزمین سکاها شد و به تعقیب آن‌ها پرداخت، آن‌ها آشکارا از درگیری مستقیم اجتناب کردند و هنگام عقب نشینی به داخل سرزمین خود دست به تخریب زدند. داریوش پس از یک ماه پیشروی به دشتی باز رسید و آن جا هشت قلعه مرزی ساخت. اما سکاها سربازان وی را به ستوه آوردند، زمستان داشت نزدیک می‌شد، داریوش سنجيده تصمیم به عقب نشینی از روی پل دانوب گرفت. کوتاه زمانی بعد فرماندهش مگابیزوس، تراكيه غني از طلا و چند شهر یونانی را در شمال اژه تسخیر کرد، اما مقدونیه داوطلبانه سر تسلیم فرود آورد. در این اثنا، آریاندس، ساتراپ مصر، کورنه (در لیبی) را ضمیمه ساخت.(10)
 
لشکرکشی یونان
 
فصل مهم دیگر دوران سلطنت داریوش به روابط او با يونان مربوط می‌شود. در سال ۵۱۰ ق.م، یونانیان آسیایی و بسیاری از جزیره نشینان فرمانروایی ایران را پذیرفته بودند و جبارانی که بر آن‌ها حکومت می‌کردند خراجگزار داریوش بودند. همچنین دسته‌ها و گروه‌های هوادار پارسیان نیز بودند، «یونانیان مادی شده در خود یونان، به ویژه در آتن. (۱۱) داریوش از این موضوع استقبال می‌کرد و در گنجینه‌ها و دربار خود را به روی یونانیانی که می‌خواستند به عنوان سرباز، صنعتگر، دریانورد و سیاستمدار در خدمت او باشند گشوده بود. اما یونان از قدرت رو به رشد ایران هراس داشت و دلخوری ایران از دخالت یونان در ایونی و لیدی منجر به درگیری بزرگی شد. در سال ۵۰۰ ق.م حاکم عزل شده تاکسوس دست به دامان آرتافرنس ـ برادر داریوش و ساتراپ لیدی ـ شد تا او را دوباره به مقام خود بازگرداند. آریستاگوراس، جبار ميلتوس، به تلافی شروع به سازماندهی «شورش ایونی» کرد. ارتريا و آتن برای کمک به او به ایونی کشتی فرستادند و به سمت سارد پیشروی کردند و آن جا را به آتش کشیدند. عملیات نظامی و دریایی شش سال ادامه یافت و با اشغال دوباره تمام جزایر ایونیایی و یونانی به دست ایرانیان به پایان رسید. آرتافرنس سیاست دوراندیشانه ای پیشه کرد، او ایونی را از لحاظ سیاسی و مالی از نو سازماندهی کرد. وقتی گروه‌های ضدایرانی در آتن دست بالا را گرفتند و اشراف هوادار ایران را از آتن و اسپارت تبعید کردند، داریوش با فرستادن ناوگان و سپاه تحت فرمان دامادش مردونیه به آن سوی هلسپونت واکنش نشان داد. هنگامی که مردونیه بر اثر طوفان شدید و حرکات ایذایی تراکیه ای‌ها شکست خورد، دومین نیروی گسیل شده (حدود 500 , ۲۰ نفر) تحت فرمان داتیس مادی ارتريا را تسخیر کرد و به کمک هیپیاس، جبار تبعیدشده آتن، اواخر تابستان ۴۹۰ ق.م در ماراتون آتیک پیاده شد و آن جا از ۹۰۰۰ پیاده نظام سنگین اسلحه آتنی (با حمایت ۶۰۰ پلاته ای و حدود 10000 «ملازم» سبک اسلحه) تحت فرمان میلتیادس شکست خورد.
در این زمان، داریوش سرگرم برنامه‌های عمرانی خود در تخت جمشید، شوش، مصر و جاهای دیگر بود. طرح بزرگ او اتصال نیل به دریای سرخ از طريق«آبراه سوئز» بود، دیگر برنامه او ساخت مقبره ای صخره ای در نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، برای خود و افراد بلافصل خانواده اش بود. پس از رویداد ماراتون، داریوش تصمیم گرفت شخصا به یونان حمله کند و دشمن را گوشمالی دهد، اما وضعیت جسمانی رو به افول او و شورش مصر این نقشه را ناتمام گذاشت.
 
خشایارشاه

داریوش در نوامبر ۴۸۶ ق.م درگذشت و در مقبره صخره ای خود دفن گردید. او از قبل خشایارشا، بزرگ‌ترین پسرش از ملکه آتوسا، دختر کوروش کبیر، را به جانشینی خود برگزیده بود.خشایارشا ابتدا مصر را مقهور ساخت و برادر تنی خود هخامنش را به ساتراپی آن گمارد. پس از آن به بابل رفت که سر به شورش برداشته بود و با خشونت آن را سرکوب کرد، گرچه خود روز به روز بابلی‌تر می‌شد(چند تن از همسران او بابلی بودند). در کتیبه ای به زبان فارسی باستان می‌گوید وقتی بر تخت نشست، پرستش اهورامزدا را برای ساکنان منطقه ای نامعلوم که خدایان دروغین (دیوها) را می‌پرستیدند اجباری کرد. به نظر می‌رسد تغییری در سیاست تساهل دینی رخ داده بود، اما نمونه دیگری در دست نیست و معلوم است که او آیین اهورامزدا را صرفا در جایی اعاده کرده بود که ایزدان باستانی، که زرتشت آن‌ها را ناروا می‌شمرد، دوباره تقدس يافته بودند.
 
لشکرکشی به یونان
 
خشایارشا فردی بلندنظر، دارای قریحه هنری و دوستدار زیبایی، به ویژه معماری فاخر بود. سعی داشت از جنگ با یونان اجتناب کند، اما فرماندهان پدرش، و در رأس آن‌ها خویشاوندش مردونیه، او را متهم به بزدلی کردند، از این رو مجبور شد برنامه داریوش برای لشکرکشی به یونان را دنبال کند. سه سال صرف گردآوری ارتشی بزرگ و ناوگانی سهمناک از بخش‌های مختلف شاهنشاهی شد. هرودوت روایتی زنده از این نیروها به دست داده و به جزئیات تمام اقوام شرکت کننده، لباس‌ها و جنگ افزارهای آنان پرداخته است. اما شخصیت‌های اول و دیگر مؤلفان یونانی در مجموع به شدت اغراق آمیز هستند. ارتش با سیستم ده دهی سازماندهی شده بود و از آن جا که هرودوت از شش فرمانده نام برده، به نظر می‌رسد این ارتش دارای شش سپاه 10000 نفری پیاده بوده است. به این همه باید گارد برگزیده سلطنتی را افزود: «گارد جاویدان» که 10000 پیاده نظام و چیزی حدود 100۰۰ سواره نظام داشت. بنا به برآوردهای امروزی شمار سپاهیان 80000 جنگجو بوده که برای آن دوران ارتشی بسیار بزرگ محسوب می‌شد. طبق برآوردها ناوگان ایرانی ها دارای ۶۰۰ کشتی جنگی بوده، بیشتر این کشتی‌ها از نوع قدیمی و کندرو بودند، اما کشتی‌هایی که تمیستوکلس، سرکرده آتنی، فراهم کرده بود جدید و محکم بودند. هر کشتی جنگی ۱۷۰ پاروزن و حدود ۳۰ جنگجو روی عرشه داشت. ارتش از سارد راه شمال غرب آسیای صغیر شد و از روی پل موقتی که برای این منظور روی هلسپونت اداردانل امروزی ساخته شده بود وارد اروپا شد. در این زمان یونانیان اختلافات همیشگی خود را کنار گذاشته و برای مقابله با مهاجمان تا حد امکان نیرو جمع کرده بودند، چیزی حدود 40000 پیاده نظام آموزش دیده مسلح و سنگین اسلحه با هوپلیت، و تعداد زیادتری سرباز سبک اسلحه تحت رهبری آتن و اسپارت. آن‌ها ناوگانی قدرتمند با بیش از 65000  نیرو برای مقابله با ناوگان سلطنتی در مواضع کلیدی آماده کردند. یونانیان بر آن بودند خشایارشا را در گذرگاه باریک ترموپیل متوقف سازند و با ناوگان او در آرتمیسیوم در همان نزدیکی رو به رو شوند. نقشه خشایارشا رسیدن به شمال یونان بود، از این رو در امتداد ساحل به سمت جنوب برگشت و آتن و پلوپونز را گرفت، در این حال به ناوگان دستور داده شده بود به موازات مسیر پیاده حرکت کند و ارتش را تأمین و از آن پشتیبانی نماید. دست کم دوسوم یونانی‌ها طرف ایران بودند، از جمله دماراتوس، شاه سابق اسپارت، که امیدوار بود خشایارشا دوباره او را ساتراپ زادگاهش کند. در این لشکرکشی سه عملیات بزرگ صورت گرفت. ایرانیان در ترموپیل با هوپلیت‌های اسپارتی رو به رو شدند اما گذرگاه را دور زدند، ۳۰۰ تن از آن‌ها را به دام انداختند و کشتند(رویدادی که یونانیان متعاقبا به داستانی قهرمانانه از «آخرین ایستادگی لئونیداس» تبدیل کردند و پس از آن راهی آتن شدند. شهر به حال خود رها شده بود و ناوگان یونانی(تحت رهبری تمیستوکلس) در تنگه باریک جزيره سالامیس رو به روی آتن موضع گرفته بود. در جنگی که رخ داد یونانیان ناوگان ایران را به آب‌های کم عرض کشاندند و تعداد زیادی از کشتی‌های آن‌ها را نابود کردند و این در حالی بود که بقیه کشتی‌ها بر اثر هرج و مرج به وجود آمده، هنگام پیشروی یا عقب نشینی صدمه دیدند(۴۸۰ ق.م). پس از آن خشایارشا بهترین نیروی جنگنده خود را به مردوئیه سپرد و خود راهی سارد شد. مردونیه به طرف بالا پیشروی کرد و با نیروی بزرگی از آتنی‌ها و اسپارت‌ها به رهبری شاه پائوسانیاس اسپارتی در دشت پلاته مواجه شد (۴۷۹ ق.م). او کشته شد و سپاهش تار و مار گردید. ایرانیان در این حمله شکست خوردند و پس از آن تلاشی برای حمله نکردند. بدتر از آن این که یونانی‌ها به حمله ادامه دادند و بخش‌های بزرگی از قلمرو ایران در اژه و غرب آسیای صغیر را تسخیر کردند، مقادیر زیادی وجه نقد از غنایم و فدیه و فروش افراد اسیر به دست آمد. جالب آن که ایران هنوز برای رهبران یونانی جذاب بود؛ پائوسانیاس زمانی که در راه دربار خشایارشا بود تا واسال او شود دستگیر شد، اما تمیستوکلس یک ساتراپ پارسی شد. یونانیان خیلی زود اتحادشان را از دست دادند چرا که آتن و اسپارت بر سر استیلا بر دیگر دولت شهرها با هم به رقابت پرداختند، آن‌ها سالانه از «متحدان خود به نام «دفاع» در مقابل ایران مبلغی می‌گرفتند. سرانجام رقابت سیاسی منجر به شروع عداوت نظامی شد(۴۳۱ ق.م) و این امر فرصت دخالت در امور یونان را با دستاویز کمک به اسپارت‌ها و آتنی‌ها به صورت متناوب برای ایران فراهم کرد. سی سال پس از جنگ پلاته، وقتی اسپارت‌ها به کمک طلای ایران آتن را تسخیر و غارت کردند، ایرانیان انتقام خود را گرفتند.
 
تخت جمشید
 
خشایارشا پس از بازگشت، زندگی خود را صرف ساخت بناهای مختلف کرد، کاخ‌هایی را که ساخت آن‌ها در دوران حیات پدرش آغاز شده بود کامل کرد و قصرهای تازه بدان‌ها افزود. او در سال ۴۶۶ ق.م در نتیجه دسیسه ای درباری کشته شد، مرگ وی جنگ داخلی را در پی داشت.
 
اردشیر اول
 
سرانجام جوان‌ترین پسر او، اردشیر اول، فرمانروای بلامنازع ایران شد و چهل سال با «رأفت و بلندنظری»حکومت کرد. (۱۲) او بیشتر وقت خود را صرف ساختن کاخ کرد. ساتراپ او _ به نام مگابیزوس شورش مصر را، که آتنی‌ها از آن پشتیبانی می‌کردند، سرکوب کرد و پس از مناقشات طولانی، در سال ۴۴۹ ق.م معاهده صلحی میان ایران و آتن بسته شد(صلح کالیاس) که ایرانیان را ملزم می‌کرد در امور یونان دخالت نکنند و یونانیان به اراضی ایران حمله نکنند.
 
داریوش دوم
 
در سال ۴۲۴ ق.م اردشیر درگذشت و پسرانش به توطئه علیه یکدیگر پرداختند و سرانجام یکی از آن‌ها به نام اوخوس با نام داریوش دوم بر تخت سلطنت جلوس کرد. بیشتر تلاش او صرف سرکوب ساتراپ‌های شورشی شد که نیروی اصلی شان را مزدوران یونانی تشکیل می‌دادند. آتنی‌ها به کمک یکی از این ساتراپ‌ها به نام هیستاسپس لیدیایی آمدند. داریوش دست به تلافی زد، به پسر کوچک‌ترش کوروش که امور ساتراپی‌های غرب را در دست داشت اجازه داد از اسپارت قاطعانه حمایت کند، به نحوی که اسپارت در سال ۴۰۴ ق.م بر آتن چیره شد. کوروش شاهزاده ای جنگجو و بلندپرواز بود. موقعیت مستحکم او پس از مرگ پدر به وی فرصت داد ارتشی از یونانیان (بیشتر مزدوران اسپارتی) و غیر یونانیان گرد آورد و مدعی تاج و تخت شود. برادر بزرگ‌ترش اردشیر دوم با او در کوناکسا کنار رود فرات در شمال بابل رو در رو شد. کوروش در جنگ کشته شد(۴۰۱ ق.م). گزنفون، مورخ و سرباز آتنی، مزدوران یونانی را به سوی خانه راهبر گردید، شاهکاری بزرگ که نتیجه ضعف ایران تلقی شد. از بخت خوش ایران بود که اختلاف میان یونانیان همچنان ادامه داشت. اما اردشیر برای انتقام از اسپارت نیروهای آتنی را از نو بازسازی کرد و به واسطه آن‌ها شکست سختی بر اسپارت وارد کرد. اما خیلی زود با آتنی‌ها اختلاف پیدا کرد و به حمایت از اسپارت پرداخت. سرانجام معاهده صلحی(«صلح شاه» در سال‌های ۳۸۷-۳۸۶ ق.م بسته شد که حاکمیت ایران بر قبرس و شهرهای یونانی آسیای صغیر را به رسمیت می‌شناخت. با این حال نشانه‌های ضعف همه جا به چشم می‌خورد و شورش ساتراپ‌ها در دوران سلطنت اردشیر امری عادی بود. مصر دهه‌ها مستقل باقی ماند و ساتراپ‌های ایرانی مانند داتامس، فرنابازوس و اورونتس – روز به روز بیشتر به مزدوران یونانی اتكا می‌کردند. مزدوران یونانی به نحو فزاینده ای با استقبال دربار مواجه می‌شدند و در مقام فرمانده و دستیار فرماندهان ارتش و نیز در ناوگان سلطنتی به کار گرفته می‌شدند
 
اردشیر سوم
 
به رغم تمام مشکلات، سازماندهی شاهنشاهی هخامنشی چنان دقیق و بی عیب و نقص بود که نهادهای مرتبط با آن به کار خود ادامه دادند. در واقع وقتی اردشیر سوم (۳۶۸- ۳۳۸ ق.م) به تاج و تخت رسید امپراتوری تا حدی احیا شد. سپاهیان او شورش‌های لوانت و قبرس را سرکوب کردند و یک بار دیگر مصر را ضمیمه امپراتوری ساختند. اما قتل او و آشوب‌هایی که به دنبال آن به وجود آمد تمام امیدها را برای تجدید حیات از بین برد. درست در همان زمان، فیلیپ دوم مقدونی سلطه خود را بر یونان گسترش می‌داد و برنامه حمله به ایران را می‌ریخت. پس از قتل او پسرش اسکندر مقدونی این برنامه را با کمک بهترین ارتش حرفه ای که دنیا تا آن زمان به خود دیده بود عملی کرد.
 
داریوش سوم
 
داریوش سوم چند بار تلاش کرد در مقابل آن‌ها ایستادگی کند، اما سپاه وی با نیروهای مقدونی که به بهترین نحو فرماندهی می‌شدند و به بهترین شکل تجهیز شده بودند برابری می‌کرد. شاه ایران شکست خورد و به شرق گریخت تا در قلب سرزمین ایران مقاومت را سازماندهی کند. اما فرماندهانی که از رهبری او ناراضی بودند وی را به قتل رساندند و جنگ هشت سال دیگر به درازا کشید.
 
اسکندر     
 
در سال ۳۳۰ ق.م اسکندر با غارت و آتش زدن تخت جمشید به کار شاهنشاهی هخامنشی پایان داد و پس از آن با قساوت تمام هرگونه مقاومت ایرانیان شرقی را در هم شکست. با این همه، امپراتوری خود او پس از مرگش در بابل به سال ۳۲۲ ق.م تکه پاره شد. هفتاد سال بعد پارتیان شمال ایران شروع به بازپس گیری سرزمین ایران از دست مقدونیان کردند و در سال ۱۴۰ ق.م موفق شدند امپراتوری ایرانی دیگری بنیان گذارند که با روم رقابت داشت. آن‌ها تا سال 224 قدرت را در دست داشتند. پس از آن ساسانیان جای آن‌ها را گرفتند.
 
 
 
 
 

هنر

هخامنشیان به صناعات هنری، با هر خاستگاهی، علاقه داشتند، به ویژه نوع تجملی آن، هدف هنر آن‌ها تصویر دنیای زیبای اهورامزدا(frasha) به بهترین شکل بود. خشایارشا چهار متن سه‌زبانه روی ستون های «دروازه خود در تخت جمشید نقش کرد که شامل اعلاميه زیر است:|
به خواست اهورامزدا این دالان همه کشورها را من ساختم. بسیار چیزهای زیبای دیگر در این )شهر) پارس) تخت جمشيد (کرده شد، که من کردم و پدر من کرد. هر کاری که به دیده زیباست آن همه را به خواست اهورامزدا کردیم.
از آن جا که شمار پارسیان در مقایسه با تعداد زیاد اتباع خود اندک بود، و تنها در فاصله زمانی سی ساله یک «امپراتوری جهانی به وجود آورده بودند، نه نیروی انسانی کافی داشتند نه زمان کافی تا سبک هنری مشخص «پارس» را به وجود آورند، از این رو طبیعی بود که هنرمندان و صنعتگران اقوام دیگر را به کار گیرند. از این گذشته، همان طور که هرودوت حکایت کرده، پارسیان با اشتیاق رسوم بیگانگان را می پذیرفتند و به محض این که درباره چیزی تجملی اخباری به گوششان می رسید فورا از آن اقتباس می کردند». (۳۰) این طرز تفکر آن ها را قادر ساخت از مصنوعات فرهنگی و هنری اقوام باستانی خاور نزدیک استفاده مناسب کنند. شاهان بزرگ و ساتراپ ها هنرمندان و صنعتگران ملل تابعه را به کار می‌گرفتند و برای طراحی و ساخت کاخ های مراکز مختلف امپراتوری مزدهای نسبتا سخاوتمندانه می‌دادند. به این ترتیب، فرهنگ‌ها و سبک‌های هنری مختلف با هم درآمیخت، و تأثیر متقابل بر هم گذاشت. از درآمیختن ایده‌ها و سبک‌ها تحت نظارت و برنامه ریزی اربابان پارسی، سبک هنری به اصطلاح سلطنتی پدید آمد که سادگی و ظرافت آن روح بخش، و شکوه و غنای آن حیرت انگیز بود. سبک سلطنتی در دوران کوروش کبیر، داریوش اول و دو جانشین او شکوفا شد، و تمام ملل تابعه در به وجود آمدن آن مشارکت داشتند هرچند گاهی در مورد تأثیرگذاری ایونی‌ها اغراق شده است. به این ترتیب، شاید به حق گفته شود که «هنر سلطنتی هخامنشی»هنر خاور نزدیک باستان تحت مدیریتی نو بوده است. این امر به بهترین نحو از کتیبه‌ای که داریوش بزرگ زیر دیوارهای کاخ بار خود در شوش قرار داده معلوم می‌شود. داریوش پس از نیایش به درگاه اهورامزدا و معرفی خود می‌گوید:
این کاخ که در شوش بکردم از راه دور زیور آن آورده شد…. و زمینی که کنده شد و شفته که انباشته شد و خشتی که مالیده شد، قوم بابلی، او این کارها را کرد. الوار کاج، این کوهی لبنان نام، از آن آورده شد. قوم آشوری، او آن را تا بابل آورد. از بابل کاری‌ها و یونانی ها تا شوش آوردند. چوب یکا(۲۱۰) از گدار و کرمان آورده شد. طلایی که در این جا به کار رفته از سارد و از بلخ آورده شد. سنگ قیمتی لاجوردی و عقیق شنگرف که در این جا به کار رفته، این از سغد آورده شد. سنگ قیمتی غیرشفاف (کدر- گویا فیروزه باشد که در این جا به کار رفته از خوارزم آورده شد…. ستون های سنگی که در این جا به کار رفته، دهی آبیرادوش نام در خوزستان، از آن جا آورده شد. مردان سنگتراشی که سنگ حجاری می کردند، آن ها یونانیان و ساردیان بودند. مردان زرگری که طلاکاری می کردند، آن ها مادیان و مصریان بودند. مردانی که چوب نجاری می کردند. آن ها ساردیان و مصریان بودند. مردانی که آجر می پختند، آن ها بابلیان بودند. مردانی که دیوار را تزیین می دادند، آن ها مادیان و مصریان بودند. داریوش شاه گوید: در شوش کار بسیار باشکوهی دستور داده شد. کار بسیار باشکوهی به وجود آمد. (۲۱۱)
داریوش به نحوی مشابه روی دیوار جنوبی ایوان تخت جمشید ساخت تخت جمشید را در چهار کتیبه ثبت کرده است. متن بابلی گواهی است بر آن  که «ملت های بسیار در ساخت این بنای تاریخی شرکت داشته اند، و متن ایلامی هدف و ماهیت آن را توصیف می کند:
به خواست اهورامزدا این ارگ را من ساختم. و اهورامزدا و تمامی ایزدان را خواست این بود که این بنا ساخته شود. از این رو من آن را ساختم، و آن را
استوار و زیبا و دلپذیر ساختم، چنان که خواست من بود.
اولین فرمانروایان هخامنشی عمارت‌سازانی خستگی‌ناپذیر بودند. کوروش کبیر پاسارگاد را ساخت که در حکم پایتخت تشریفاتی شاهنشاهی هخامنشی و محل تاج‌گذاری پادشاه بود. پس از آن داریوش تخت جمشید را در قلب قلمرو خود ساخت، نه به عنوان «پایتخت» سیاسی و اقتصادی، بلکه به عنوان اقامتگاه سلطنتی در فصل بهار(شوش و بابل اقامتگاه سلطنتی زمستانی و اکباتان اقامتگاه تابستانی بود)، و آن را برای بزرگداشت جشن بزرگ ملی و مذهبی نوروز آماده کرد. یونانیان «پارسه» را به «پرسپولیس» تبدیل کردند به معنی «شهر پارسیان». از این شهر تنها ارگی ویران باقی مانده است، اما حتی در وضع و حال کنونی همچون جواهری بر تارک هنر هخامنشی می‌درخشد.
این کاخ ها در مرودشت زمینی به مساحت 000 ۱۲۵ مترمربع را در بر می گیرند و ارتفاع آن ها به ۱۸ متر از سطح مرودشت می رسد. کاخ ها روی دماغه کوهی که قبلا کوه مهر(«کوه میترا») نامیده می شد، و اخيرا کوه رحمت خوانده می شود، قرار دارند. نام قدیمی نشان از تقدس محل دارد؛ در کل مردم دوران باستان کوه ها را مکان هایی مقدس می‌دانستند. داریوش چند کاخ این محوطه را طراحی کرد و ساخت و پسرش خشایارشا و نوه اش اردشیر اول کار ساخت را به پایان رساندند. اما مرمت و ساخت بناهای جدید و پاره ای تغییرات در بناها در دوران هخامنشی ادامه یافت. آرامگاه صخره ای دو تن از پادشاهان هخامنشی، اردشیر دوم و سوم، در تپه سمت شرقی ایوان قرار دارد. در سال ۳۳۰ ق.م اسکندر مقدونی تخت جمشید را تسخیر کرد، ساکنان شهر را قتل عام و خانه‌ها و کاخ‌های آن را غارت کرد و سپس شهر را آتش زد. به گزارش دیودوروس:
اسکندر شهر را در اختیار سربازانش گذاشت تا آن را غارت کنند، همه شهر جز کاخ‌ها را. این شهر ثروتمندترین شهر زیر آسمان بود و خانه‌های شخصی طی سالیان متمادی به انواع و اقسام وسایل مجهز شده بود. مقدونیان شتابان وارد شهر شدند، هر که را دیدند کشتند و خانه ها را غارت کردند؛ بسیاری از خانه ها متعلق به مردم معمولی بود و(با این همه لوازم خانه و جامه به وفور و از هر نوع در آن ها دیده می‌شد. نقره فراوان به چنگ آمد و طلا نیز اندک نبود، و جامه های گرانبهای بسیار به رنگ های ارغوانی یا زربفت پاداش فاتحان شد. کاخ های باشکوهی که در سراسر دنیای متمدن شهره بودند ویران شدند
ویرانه های تخت جمشید گواه دستاورد فرهنگی یک امپراتوری جهانی است که برای ساخت آن از هنرمندان ملت های گوناگون کمک گرفته شد، ستون ها، سرستون ها، گچبری ها، پیکره ها و سبک و سیاق این کاخ ها شبیه دیگر بناهای کهن یادبود هستند؛ با این همه، آثاری ایرانی شناخته می شوند و این به دلیل طرح‌ها، سوژه‌های پیکرتراشی، استفاده از فضا و ارتباط کارکردی تک‌تک بناهاست.
دین

داریوش و جانشینانش مزداپرست بودند. این آیین را حدود ۱۰۰۰ ق.م زرتشت در میان ایرانیان شرقی ترویج کرده بود؛
مبانی سه گانه آن عبارت بودند از:
برتری خالقی به نام اهورامزدا،
اختیار مطلق بشر برای انتخاب میان خیر و شر،
و روز داوری.
اراده آزاد بشر بود که سرانجام کفه ترازو را به نفع اهورامزدا سنگین می‌کرد و پادشاهی او را پس از روز داوری برقرار می‌کرد، زمانی که همگی ما برای گزارش اعمالمان فرا خوانده می‌شویم. این آیین بر عشق به راستی تأکید داشت و در طلب خردمندی، ثروت و شادی بود، و همواره بر اهمیت «گفتار نیکه پندار نیک و کردار نیک» تأکید می‌کرد. دین مزدیسنا در غرب گسترش یافته بود و تا آمدن اسلام در سده هفتم میلادی دین ایرانیان بود. کتیبه‌های هخامنشی اغلب با این دعا شروع می شود:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، خدایی که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، بشر را آفرید، شادی را برای انسان آفرید، همو که… را شاه کرد، شاهی از میان بسیاری.»
هر کاری که شاهان می‌کردند به کمک اهورامزدا» انجام می‌گرفت و داریوش در دعایش می‌گفت:
«باشد که اهورامزدا این سرزمین را از دشمن، خشکسالی و دروغ حفظ کند.»
در کتیبه‌های داریوش سرسپردگی فردی شدید توأم با وظیفه احساس می شود. وقتی اهورامزدا«این سرزمین را غرق آشوب دید، آن را به من ارزانی داشت، مرا شاه کرد. من شاه هستم، به یاری اهورامزدا آن را در جایگاه خود قرار دادم» «اهورامزدا از آن من است؛ من از آن اهورامزدا». این احساسات بازتاب کلام زرتشت است و گواه پارسایی داریوش. با توجه به رواداری دینی هخامنشیان، داریوش از ادیان و معابد بیگانه «تا زمانی که دارندگان آن فرمانبردار و آشتی‌جو باشند» پشتیبانی می‌کرد. به این ترتیب برای مرمت معبد یهودیان که در اصل کوروش فرمان آن را داده بود سرمایه لازم را تأمین کرد، (۲۸) به آیین های یونانی مساعدت کرد (که در نامه‌اش به گاداتاس تأیید شده است)، مناسک مذهبی مصر را مجاز شمرد و از کاهنان ایلامی حمایت کرد. پارسیان نه تنها از تحمیل دین و آیین خود به دیگران پرهیز داشتند بلکه در سرزمین های بیگانه به آیین‌های محلی و عبادتگاه‌های آن‌ها احترام می‌گذاشتند.
روحانیون ایرانی، که مغ (

ایران در عهد باستان در تاریخ اقوام و پادشاهان
محمد جواد مشکور

در کتاب حاضر بدون آنکه مانند محققان این بحث تنها نظر به تاریخ پنج دولت: ماد، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی داشته باشد، کوشیده است تمام وقایع مهمی را که قبل از اسلام در فلات ایران در اعصار مختلف روی داده است با شرح احوال پادشاهان و نامدارانی که قهرمانان این ماجراها در این صحنه پهناور بوده اند، به رشته تحریر در آمده است.
دوران ایران باستان دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله عرب به ایران است. (..۶ ق.م. تا ۶۵۲ م) پیش از مهاجرت آریایی‌ها به فلات ایران، اقوامی با تمدن‌های متفاوت در ایران می‌زیستند. سرزمین کنونی ایران بخش بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شده‌است، بی‌گمان تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بوده‌است که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کرده‌اند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی و تمدن خود را آفریده‌اند.
سلسله های پادشاهان ایران در پیش از اسلام:
ایلامیان
مادها
هخامنشیان
سلوکیان
اشکانیان
ساسانیان

دسترسی


پیش از ورود اقوام آریایی به فلات ایران بومیانی در این سرزمین می‌زیستند که با تمدن و فرهنگ عیلام و بابل و آشور ارتباط داشته و از آن بهره‌مند شده بودند. سلاطین ماد و هخامنشی و اشکانی و ساسانی نزدیک به چهارده قرن براین مملکت فرمانروایی کردند و برای نخستین بار دودمان هخامنشی باعث وحدت ایران و بانی شاهنشاهی بزرگی شد که نظیر آن تا آن زمان به وجود نیامده بود چون تمام دنیای متمدن آن عصر را دولت هخامنشی در زیر لوای خود گرفت و امنیت و قانون و مسکوک واحد و شاهراه‌های تجارتی به وجود آورد و محیط مساعدی برای بسط و توسعه و پیشرفت فرهنگ و بازرگانی و کشاورزی و صنایع در جهان آن روز فراهم آورد. شاهنشاهان هخامنشی توجه زیادی به اخلاق و مذهب و مخصوصاً توحید داشتند و در نتیجه نسبت به قوم یهود مساعدت و بزرگواری نشان دادند و باعث بقاء ملت و دولت و مذهب یهود شدند مذهبی که مقدمه و طلیعه مسیحیت بود. بنابراین سیاست دولت هخامنشی دنیا را در طریق توحید به طرفی سوق داد که از آن زمان پیموده است.



مطالب مرتبط