آرامگاه استر و مردخای








چون سخن از آرامگاه‌های قدیسین بنی اسرائیل در ایران است اولین نکته ای که جلب توجه می کند این است که بیشتر این آرامگاهها در خوزستان سرزمین ایلام، که جزیی از ایران قدیم بوده است، قرار دارند، ولی آیا این امکان عقلی هست که این قدیسین در این منطقه که هم از سرزمین سنتی بنی اسرائیل دور است و هم با در نظر گرفتن وسایط نقلیه آن روزگار به بابل قرب جوار ندارد، در خوزستان دفن شده باشند. استدلال استاد درباره دفن دانیال در شوش به این دلیل که وی به رهبری جماعتی از یهودیان که به اسارت در بابل بوده اند به شوش آمده باشد تا به اورشلیم باز گردد یا در آن شهر بماند مورد تأیید نمی تواند باشد، چه در آن روزگار اگر چه جوانان از بابل دل نمی‌کندند و حاضر نبودند به فلسطین باز گردند، اما دانیال از این گروه نبوده و بدون شک باید جزو نخستین گروه مهاجر به سوی اورشلیم باشد و در این صورت لزومی نداشته که برای رفتن به فلسطین و یا ماندن در شوش، بدین گونه عمل کند که این دومی مورد قبول نمی‌تواند باشد. بنابراین می‌توان گفت که اساسا تامدارک قابل اطمینان تری به دست نیامده باید با شک و تردید به این آرامگاه و آرامگاه‌های دیگر قدیسین بنی اسرائیل در ایران، نظر انداخت. در این میان تنها آرامگاهی که در اصالت آن شک کمتری می‌توان کرد آرامگاه استر و مردخای است.


تنها بنای یادبود ملی‌ای که یهودیان در ایران دارند مقبره استر در همدان یا اکباتان قدیم است. از قدیم‌ترین زمان‌ها یهودیان به زیارت این محل می‌‌آیند. در آن‌جا در وسط محله یهودیان ساختمان کوچکی است با قبه‌ای که بر فراز آن لک‌لکی لانه کرده است. قسمت اعظم مدخل ساختمان را دیوار کشیده‌اند، فقط سوراخ کوچکی هست که تنها در حال خم شدن می‌‌توان از آن گذشت. این سوراخ با تخته سنگ متحرکی به جای در بسته می‌شود و این تمهیدی است برای جلوگیری از حملات و شبیخون‌هایی که به تکرار رخ می‌‌دهد. زائر به هشتی کوچکی وارد می‌شود، در آن‌جا نام بسیاری از زائران و سال مرمت بقعه حک شده است. از هشتی به یک تالار کوچک چهار گوش که از پنجره کوچک آن نور ضعیفی به داخل می‌‌تابد وارد می‌شود. در این تالار دو ضریح بلند از چوب بلوط وجود دارد و این‌ها قبور استر و مردخای است. دورتادور آن به زبان عبری آیاتی تقر شده است، از آخرین فصل کتاب استر به همراه نام سه طبیب که مرمت بنا به خرج آن‌ها بوده است. به دلایل زیر در صحت قصه استر و انتساب آن گور به او تردید نباید کرد:
1. یهودیان از زمان اسارت بابل در ایران زندگی می کنند؛ مشکل است بتوان مطلبی را که به همه قوم و ملتی مربوط می شود به آنان تحمیل کرد.
2.وصف خیمه ها  و غذا در مدخل کتاب چنان عالی است که به اقرب احتمال می توان گفت نویسنده خود در آنجا و مقام بوده است.
3.  پادشاهان در شوش اقامت داشته اند و این شهر در عربستان (خوزستان) قرار دارد؛ در زمستان اقامت در آن دیار بسیار مطبوع است و در عوض به شهادت بسیاری از شهود و بخصوص خانلر میرزا در تابستان درنگ در آنجا قابل تحمل نیست؛ حرارت به اندازهای است که در طول روز هیچ حیوان وحشی از لانه اش خارج نمی شود. در نتیجه این رسم ایرانی بوجود آمده که شاه در ناحیه ای کوهستانی خیمه و خرگاه برپا کند. به این منظور در آن حوالی جائی مناسب تر از همدان در دامنه کوه الوند که از آن نهرهای متعددی به دشت جاری می شود و آن دشت را بارور می کند نمی توان یافت. ایرانیها امروز نیز آنجا را در شمار ییلاقها یعنی محل اطراق تابستانی چادر نشینان محسوب می دارند. یهودیان در نزدیک شهر تپه ای همواره شده را به من نشان دادند که مصلی نامیده می شود و خیمه و خرگاه شاه آهاس و روس  قاعدتا باید در آنجا برپا می شده است. پس این احتمال هست که استر به هنگام اقامت در ییلاق مرده باشد و او را آنجا دفن کرده باشند.
4.  طبق عادات و رسوم شرقی هیچ غیر عادی نیست که شاه در حال مستی یا از روی هوس دستور کشتن زنی را بدهد و بعد زنی اثر جاذبه تن یا هوش فوق العاده چنان بر وی تأثیر کند که در امور مملکتی هم دارای نفوذ کلام بشود، هیچ استبعاد ندارد.
5. به همین ترتیب است ماجرای هامان که وزیری مقتدر با همه خانواده اش به عذر اینکه چشم وی به همسر سلطان افتاده است به دیار نیستی فرستاده می شوند. چنین داستانی که امکان تکرار آن هر روز در مشرق زمین هست در مدت اقامت من به همان صورت رخ داد. ناصر الدین شاه از میان مردم عادی و عامی زنی گرفت به نام جیران خاتون؛ بزودی کار نفوذ وی بر شاه چندان بالا گرفت که همه زنان دیگر از نظر شاه افتادند و پسر وی به عنوان وارث قانونی برگزیده شد. وزیر اعظم میرزا آقا خان بود. همین که چندی بعد ولیعهد به بستر بیماری افتاد مادرش حق نظر، طبیب کلیمی را برای مداوای وی فراخواند. جیران مشکوک شد که مبادا ولیعهد به دخالت وزیر اعظم مسموم شده باشد و طبیب ظن وی را تأیید کرد. کودک مرد. حال دیگر وزیر اعظم در صدد بود که انتقام خود را از طبیب بگیرد و خانواده اش را هم از بن براندازد. اما مادر متنفذ، وی را در حمایت خود گرفت و کار را به جائی رساند که وزیر از کار برکنار شد. فقط براثر تصادف بود که این وزیر توانست جان خود را نجات دهد. شاه از همسر خود پرسید دیگر چه آرزو دارد؟ وی پاسخ گفت: «بچه ها، برادران و عموهای وزیر سد راه من اند.» همه آنها البته مانند پسران هامان بر سر دار نرفتند اما مورد شکنجه قرار گرفتند، دارائی آنها به تاراج رفت و سرانجام به تبعید فرستاده شدند. «و مردخای (در این مورد همان حق نظر) در بین قوم خود بزرگ و نام آور بود.
بسیاری از اطبا یا یهودیند یا از اخلاف یهودیان، و مثلا می توان گفت که در کردستان و ترکستان کار طبابت منحصرا در دست یهودیان است. و این طور بنظر می آید که از قدیم کار بر این منوال بوده است، حد اقل در لوحه ای بر قبر استر واقع در همدان چنین آمده است که این مقبره در قرن سیزدهم توسط سه برادر که همه طبیب بوده اند مرمت شده است. در تهران نیز چهار برادر از یک خانواده کلیمی در شمار پر مشغله ترین اطبای شهر بشمار می روند. یکی از آنان به نام حق نظر برای مدتی طبیب مخصوص شاه سابق، محمد شاه بوده است و این نکته که هم خود شاه و هم فرزند دلبند شاه فعلی که به ولایتعهدی نیز منصوب شده بود هر دو تحت معالجه وی بودند و جان سپردند و او هنوز هم در قید حیات است، هر چند گویای حذاقت وی در معالجات نیست، ولی نشانی از زرنگی و سیاستمداری وی است. از قانون ابن سینا چاپ خوبی به زبان عبری وجود دارد. ایرانیان توقع دارند که هر کس ادعای داشتن سواد و فرهنگی دارد، از علوم طبی نیز مطلع باشد همچنان که قیمت اسب و شال را نیز باید بداند. به همین دلیل در تمام کتابخانه های خانگی کتب طبی نیز بچشم می خورد. اینها که با خواندن این کتابها ذهنشان مغشوش شده است، تصور می کنند که حق دارند در موارد بیماری اعضای خانواده اظهار نظر کنند و به معالجه بپردازند. حتی خانم‌ها نیز می پندارند حق دارند دارو تجویز کنند.


در ایام اَخشورُش (خشایارشا) این امور واقع شد . این همان اَخشورُش است که از هند تا حبش بر صد و بیست و هفت ولایت سلطنت می‌کرد. در آن ایام حینی که اَخشورُش پادشاه بر کرسی سلطنت خویش در شوش نشسته بود، در سال سوم از سلطنت خویش، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود برپا نمود و محتشمان فارس و مادی از امرا و سروران ولایت ها به حضور او بودند پس شاه به مدت مدید یک‌صد و هشتاد روز جلال سلطنت خویش و حشمت و عظمت سلطنت خویش را جلوه می‌داد، بعد از انقضای آن روزها پادشاه برای همه آن کسانی که در دارالسلطنه شوش از خرد و بزرگ یافت شدند، ضیافت هفت روزه در عمارت باغ قصر برپا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمان‌های سفید و ارغوان در حلقه‌های نقره بر ستون‌های مرمر سفید آویخته و تخت های طلا و نقره بر سنگ فرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و در و مرمر سیاه بود. آشامیدن از ظرف‌های طلا بود و ظرف‌ها را از اشکال مختلفه و شراب‌های ملوکانه برحسب گرم پادشاه، درباره همه بزرگان خانه‌اش، چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار نماید. و وَشتی ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه خسروی اَخشورُش پادشاه برپا نمود. در روز هفتم چون دل پادشاه از شراب خوش شد، هفت خواجه‌سرا یعنی مهومان و بِزتا و حربونا و بِغتا و آبغَتا و زاتر و کرکس را که در حضور پادشاه خدمت می‌کردند امر فرمود که وَشتی ملکه را با تاج ملوکانه به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به خلایق و سروران نشان دهد زیرا که نیکو منظر بود. اما وَشتی ملکه نخواست که برحسب فرمانی که پادشاه به دست خواجه‌سرایان فرستاده بود بیاید، پس پادشاه بسیار خشمناک شده غضبش در دلش مشتعل گردید. آن گاه پادشاه به حکمایی که از زمان‌ها مخبر بودند تکلم نموده (زیرا که عادت پادشاه با همه کسانی که به شریعت و احکام عارف بودند چنین بود. و مقربان او کَرشَنا و شیتار و اَدماتا و ترشیش و مَرَس و مرسا و مموكان هفت رییس فارس و مادی بودند که روی پادشاه را می‌دیدند و در مملکت به درجه اول می‌نشستند) گفت مطابق شریعت به وَشتی ملکه چه باید کرد چون که به فرمانی که اَخشورُش پادشاه به دست خواجه سرایان فرستاده است عمل ننموده. آنگاه مموكان به حضور پادشاه و سروران عرض کرد که وشتی ملکه نه تنها به پادشاه تقصیر نموده بلکه به همه روسا و جمیع طوایفی که در تمامی ولایت‌های اَخشورُش پادشاه می‌باشند. زیرا چون این عمل ملکه نزد تمامی زنان شایع شود آن‌گاه شوهرانشان در نظر ایشان خوار خواهند شد حینی که مخبر شوند که آخشوش پادشاه امر فرموده است که وشتی ملکه را به حضورش بیاورند و نیامده است. و در آن وقت خانم‌های فارس و مادی که این عمل ملکه را بشنوند به جمیع روسای پادشاه چنین خواهند گفت و این مورد بسیار احتقار و غضب خواهد شد. پس اگر پادشاه این را مصلحت داند فرمان ملوکانه از حضور وی صادر شود و در شرایع فارس و مادی ثبت کردند تا تبدیل نپذیرد که وشتی به حضور اَخشورُش پادشاه دیگر نیاید و پادشاه رتبه ملوکانه او را به دیگری که بهتر از او باشد بدهد. و چون فرمانی که پادشاه صادر گرداند در تمامی مملکت عظیم او مسموع شود آنگاه همه زنان شوهران خود را از بزرگ و کوچک احترام خواهند نمود و این سخن در نظر پادشاه و رؤسا پسند آمد و پادشاه موافق سخن مموكان عمل نمود. و مکتوبات به همه ولایت‌های پادشاه به هر ولایت مطابق خط آن و به هر قوم موافق زبانش فرستاد تا هر مرد در خانه خود مسلط شود و در زبان قوم خود آن را بخواند. باب دوم بعد از این وقایع چون غضب أخشوش پادشاه فرونشست وَشتی و آنچه را کرده بود و حکمی که درباره او صادر شده بود به یاد آورد و ملازمان پادشاه که او را خدمت می‌کردند گفتند که دختران باکره نیکو منظر برای پادشاه بطلبند. و پادشاه در همه ولایت‌های مملکت خود وکلا بگمارد که همه دختران باکره نیکومنظر را به دارالسلطنه شوش در خانه زنان زیر دست هیجای که خواجه سرای پادشاه و مستحفظ زنان است جمع کنند و به ایشان اسباب طهارت داده شود. و دختری که به نظر پادشاه پسند آید در جای وَشتی ملکه بشود. پس این سخن در نظر پادشاه پسند آمد و همچنین عمل نمود. شخصی یهودی در دارالسلطنه شوش بود که به مردخای بن یائیربن شِمعی مسمی بود. و او از اورشلیم جلای وطن شده بود با اسیرانی که تِکُنیا پادشاه یهودا جلای وطن شده بود که نبوکد نصر پادشاه بابل ایشان را به اسیری آورده بود. و او هَدَسَّه یعنی اِستَر دختر عموی خود را تربیت می‌نمود چونکه وی را پدر و مادر نبود و آن دختر خوب صورت و نیکو منظر بود و بعد از وفات پدر و مادرش مردخای وی را به جای دختر خود گرفت. پس چون امر و فرمان مادر پادشاه شایع گردید و دختران بسیار در دارالسلطنه شوش زیر دست هیجای جمع شدند استر را نیز به خانه پادشاه زیر دست هیجای که مستحفظ زنان بود آوردند. و آن دختر به نظر او پسند آمده در حضورش التفات یافت پس به زودی اسباب طهارت و تحفه‌هایی را به وی داد و نیز هفت کنیز را که از خانه پادشاه برگزیده شده بودند که به وی داده شوند و او را با کنیزانش به بهترین خانه زنان نقل کرد. و استر قومی و خویشاوندی خود را فاش نکرد زیرا که مردخای او را امر فرموده بود که نکند. و مرد خای روز به روز پیش صحن خانه زنان گردش می‌کرد تا از احوال استر و از آنچه به وی واقع شود اطلاعی یابد…
برای این‌که در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه به ماه دوازدهم در آمد. بعد هامان به شاه چنین گفت: مردمی هستند در مملکت تو که در اطراف و اکناف آن پراکنده‌اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین تو را اطاعت نمی‌کنند، اجازه بده آن‌ها را بکشند. من ده هزار وزنه نقره به تو می‌دهم. شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را به تو دادم هر چه خواهی بکن. پس از آن هامان پسر همدآثای آگاگی به تمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودی‌ها را از مرد و زن بزرگ و کوچک بکشند. مردخای از قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم زیاد لباس‌های خود راکنده کیسه‌ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت. استر چون حال او را را چنین دید جهت آن را پرسید او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد و گفت. این است سبب غم و اندوه من. حالا آن‌چه توانی برای نجات همکیشان خود بکن. استر جواب داد رسم این است که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود محکوم به اعدام می‌گردد، مگر این‌که شاه دست خود را به طرف او دراز کند با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است یهودی‌ها سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباس های ملوکانه خود را در بر کرده به اتاق درونی شاه داخل شد، شاه دست خود را به طرف او دراز کرده گفت: استر ترا چه می‌شود، استر گفت من از شاه خواستارم که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه شراب زیاد نوشید، رو به استر کرد و گفت خواهش تو چیست؟ بگو تا به جا آورم، اگر نصف مملکتم را بخواهی می‌دهم، استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد. اما هامان سپرده بود داری برای به دار آویختن مردخای به بلندی ۵۰ آرش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود تا سالنامه‌های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید به جایی که درباره کشف کنکاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی به مردخای در ازای این خدمت دادم. خدمه گفتند پاداش ندادی. در این وقت هامان وارد شد. شاه از او پرسید چه باید کرد درباره چنین کسی که شاه می‌خواهد سرافرازش کند. هامان به تصور این‌که مقصود شاه خود اوست، گفت چنین کس را باید بفرمایی لباس شاه را بپوشد بر اسب شاه سوار شود، تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد در بار در پیش او حرکت کرده به مردم بگوید: چنین کند شاه چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهایی که گفتی درباره مردخای بکن. هامان چنان کرد و بعد بی‌اندازه مهموم و مغموم به خانه برگشت. پس از آن خواجه سرایان آمده او را به میهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلبت چیست؟ آنچه خواهی بخواه. ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم، حیات من و ملتم را تأمین کن. چه ما دشمنی بی رحم داریم. شاه پرسید که این دشمن کیست؟ ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه‌ای بگوید و چشمان خود را به زیر‌انداخت. پس از آن شاه غضبناک برخاست و داخل باغ شد. هامان نیز برخاست و از ملکه تمنا کرد او را از مرگ نجات دهد زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده پس از لحظه‌ای شاه برگشته و دید که هامان به بستری که استر بر آن بود افتاده. شاه گفت عجب او در خانه من و در حضور من به ملکه زور می‌گوید، همین که این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه‌ای پوشانیدند، این علامت حکم اعدام بود. یکی از خواجه سرایان به شاه گفت: چوبه داری هست که هامان برای مردخای تهیه کرده. شاه جواب داد: الان او را به همان چوبه دار بکشید. در همین روز مردخای به حضور شاه آمد. چه استر اعتراف کرد که این مرد از اقربای اوست. پس از آن استر به پای شاه افتاد با چشمان پر از اشک درخواست کرد که از اجرای فرمانی، که هامان صادر کرده بود، جلوگیری کند. شاه گفت حکمی، چنانکه خواهی، خطاب به یهودی‌ها بنویسان و به مهر من برسان. معمول مملکت این بود که کسی نمی‌توانست در مقابل چنین حکمی، که به اسم شاه صادر شده و به مهر او رسیده بود مقاومت کند. بعد بی‌درنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی به یهودیها و بزرگان و حکام ۱۲۷ ولایت که تابع شاه و از هند تا حبشه بودند بنویسند. این حکم را به زبان‌ها و خط‌های گوناگون نوشتند تا در ولایات بتوانند بخوانند. حکم را چابک سوارانی که بر اسب‌های ممتاز سوار بوده حرکت می‌کردند و به ایالات مختلف رسانیدند و یهودی ها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده زیادی از آنها را در شوش کشتند.»

کتاب استر گويای اين حقيقت است که خدا بر آنچه در جهان می‌گذرد تسلط دارد. استر طالب رضای خداست، لذا خداوند نيز او را در جهت رهايی قوم اسرائيل از يک قتل عام حتمی به كار می‌گيرد و توسط او آنان را نجات می‌دهد. خشايارشا، پادشاه پارس، از همسر خود ملكه وشتی بسيار عصبانی می‌شود زيرا او از آمدن به ضيافت ملوکانه سر باز زده بود. بنابراين، پادشاه ملكه را خلع میکند و بجای او استر را که يک دختر يتيم يهودی بود به همسری بر می‌گزيند. مردخای، پسر عموی استر، که در ضمن قيم استر نيز بود، به استر نصيحت می‌کند که يهودی بودنش را از مردم پنهان سازد. خشايارشا رئيس الوزرايی داشت به نام هامان. هامان مردی متكبر بود و از همه انتظار داشت در مقابلش تعظيم کنند. هنگامی که مردخای از تعظيم کردن او امتناع میورزد، هامان سخت خشمگين میشود و درصدد تلافی بر می‌آيد. او پادشاه را برآن میدارد تا دستور قتل عام يهوديان را صادر کند. پادشاه، غافل از موضوع يهودی بودن استر، دستور را صادر می‌کند. هامان فوری دست به كار می‌شود و يک دار برای اعدام مردخای تهيه می‌بيند. مردخای برای استر پيغام می‌فرستد و او را از موضوع آگاه می‌سازد. استر جان را بر کف می‌نهد و به پادشاه اعلام میدارد که يهودی است و جزو کسانی است که مطابق فرمان شاه بايد قتل عام شوند. پادشاه چنان عصبانی می‌شود که دستور می‌دهد هامان را روی چوبه داری که برای مردخای تهيه کرده بود اعدام کنند. سپس مردخای را به جای هامان به مقام رئيس وزرا منصوب می‌کند. امروزه يهوديان به يادگار آن روز که به همت استر از قتل عام رهايی يافتند، جشن پوريم را همه ساله برگزار می‌کنند.


هووخشتر بدون شک نه‌تنها از پادشاهان بزرگ ایران باستان، بلکه از فرماندهان عالی‌مقام مشرق‌زمین و از مردان تاریخی شرق قدیم است که نخستین بار امپراتوری بزرگی به نام «ماد بزرگ» را تشکیل داد که شامل تمام قسمت‌های شمالی و غربی ایران به‌اضافۀ اورارتو و ارمنستان و کپدوکیه و قسمتی از کشور سکاها و عیلام و آشور بود و به شاهان هخامنشی مقیم انزان و پارس نیز فرمانفرمایی داشت.
دربار او بسیار باشکوه و پرتشریفات و هگمتانه به سهم خود یکی از پایتخت‌های معروف و ثروتمند و باشکوه عصر خود بود و تا زمان ساسانیان توانست اهمیت و موقعیت خود را نگاه دارد.
بسیاری از دانشمندان و باستان‌شناسان اخیر آغاز پادشاهی و تاریخ درخشان ایران باستان را از این زمان دانسته‌اند و سال 612 ق.م را که سال فتح آشور است، ابتدای تاریخ ماد نامیده‌اند.
تحول سریع و شگرفی که بر اثر طلوع و گسترش ماد و انقراض آشور، در نواحی آسیای غربی صورت گرفت، دنیای آن روز را به چهار کشور بزرگ در دست چهار پادشاه مقتدر منحصر ساخت.
ماد بزرگ با رهبری هووخشتر.
بابل به پادشاهی بخت‌النصر.
لیدیه تحت نفوذ الیات.
مصر در دست نخائو.
ولی محور هگمتانه، سارد، بابل بر سرنوشت سایر کشورهای آسیای غربی و اقوام سامی و آریایی حکمفرما بود و در ظاهر اتحاد و اتفاقی بین آنها وجود داشت که وصلت‌ها و مسائل سیاسی و ترس از یکدیگر ضامن اجرایی آن بود.
داریوش از بزرگ‌ترین پادشاهان تاریخ 2700سالۀ پادشاهی ایران است.
او برای ادارۀ امور شاهنشاهی پهناور هخامنشی و وصول مالیات‌ها تشکیلات صحیح و مرتبی ایجاد کرد که تا آن زمان بی‌سابقه بود و امروزه نیز مورد تقلید بسیاری از کشورهای بزرگ و مترقی جهان است.
راه‌های شوسۀ مهم و فراوانی ساخت، چاپاری سریع‌السیر، ضرب سکه‌هایی به نام داریک، احداث کاخ‌های مجلل در تخت جمشید، شوش، همدان از کارهای برجستۀ این شهریار سیاست‌مدار است.   

شهر بزرگ معروفی است. در تاریخ تبرستان در ضمن بنای گرگان مسطور است که بنای استرآباد را گرگین میلاد نموده به این معنی که گرگین در سفری به همراهی بیژن به ارمنیه برای کشتن گرازها رفت و از بیژن شجاعت‌های فوق‌العاده دیده و بر او رشک برده او را به عذر و مکر در بند مهر منیژه دختر افراسیاب و بالمآل به چنگ افراسیاب سلطان توران انداخت، و بیژن بعد از زحمات پیران از قتل جسته در چاه‌گاه زنجیره و محبوس شد. گرگین ایران به ایران مراجعت نمود و دروغی چند در فقدان بیژن به هم بیاراست، ولی مطلب معلوم شد. گودرزیان خواستند او را به قصاص بیژن بکشند و کیخسرو نگذاشت و گرگین را محبوس ساخت و پس از چندی به شفاعت رستم مستخلص شد و بعد از کوشش‌های چند سراغی از بیژن در ترکستان و حبسش فهمیده شد. رستم به لباس تاجران به سفر توران رفت، بیژن را خلاص نموده با منیژه به ایران آورد، ولی گرگین همواره از گیو و گودرز به جهت این مکر خایف بود. در تاریخ طبرستان می‌نگارد که ری به تصرف گرگین میلاد بود، زمستان‌ها را ییلاق او در کرج بوده و تپه‌ای که در آنجاست اثر عمارت اوست و قشلاقش در لار بود و بدان غدر در حبس کیخسرو بود و گیو در قم و گودرز اصفهان وطن داشت و گرگین در آن قرب جوار نمی‌توانست زیست کند. پس از استخلاص از قید کیخسرو و درخواست کرده به گرگان آمده و آن شهر را بنیاد نهاد.
مساحت گرگان چهار فرسخ و موطن مرزبانان تبرستان بود و گرگین میلاد که در گرگان مقام داشت زیستش میسر نشد، لهذا آن شهر را خراب کرده در موضع معروف به عرق اسیران استرآباد را بنا و این شهری که الان هست بساخت و به مرور دهور عمارت آن مضاعف گشت و چون شاه در فارس بود، به بساط بوسی رفته لار فارس را عمارت کرد و در آن مقیم شد و اولاد او نیز اکنون از احکام ولایت لار رستمدار از آن تاریخ ویران شد.
بنای این شهر قدیم و لفظش مرکب است از استر و آباد و استر مخفف استاره یعنی کوکب و آباد عمارت است. در زمان زردشت که عجم اجرام منیره را مظاهرالنوار قدسیه می‌شمرده‌اند کواکب را زایدالوصف معظم می‌شمرده، لهذا این شهر را بنا کرده به این نام نامیدند.
یمکن بهمن معروف به اردشیر دراز دست استر برادرزادۀ مردخای یهودی که دختر صاحب جمالی بوده، چون به جبالۀ نکاح خود درآورده، یهود را آزادی داده این شهر را بنا کرده و به اسم زوجه خود نامیده باشد و یحتمل این اتفاق در بنای آستره باشد. استر و مردخای از طایفۀ یهود در زمان یکی از بخت‌النصرهای اینها را به بابل آورده‌اند. اردشیر که استر را به زنی گرفت بی نهایت به او میل داشته سطری از آن مرقوم می‌شود. بالجمله به عقیدۀ بعضی از فرنگی‌ها امیر تیمور گورکانی این شهر را فتح و قتل عام کرد.


پلاک 1
نسب نامه که با پانزده واسطه به حضرت یعقوب نبی می رسد
در کوتاه سنگی از داخل
در کوتاه سنگی از بیرون
محوطه جنوبی
جبهه جنوبی گنبد

تصویرشناسی، تلاشی است برای شناخت دقیق و بهتر قضاوت دیگران درباره خود و نیز کنار زدن لایه هایی از متن و فهم واقعیت ها یا تحریف ها، دیگر سازی ها، و دریافت های خاصی که درک اثر ادبی را به عنوان جلوه گاه اندیشه ها و برداشت های ذهنی نویسنده برای مخاطب ممکن می سازد. هدف این مقاله، تبیین تاریخی فرهنگی تصویر هایی است که ادوارد پولاک، سفرنامه نویس آلمانی، از سبک زندگی، اوضاع معیشتی، آداب و رسوم، سنت ها، عادت ها و هنجارهای اجتماعی ایرانیان دوران قاجار ترسیم کرده است. این مقاله مبتنی بر «خوانش متن در پرتو رویکرد تصویرشناسی» به روش توصیفی تحلیلی است. پژوهش حاضر، ابتدا خوانش خود را بر روایت پولاک در دو سطح کلی و به صورت نگاه مثبت و نگاه منفی مطرح کرده است، سپس مصداق های تصویر های متن با نگاه مثبت را در قالب همسان انگاری و تحسین گری «من» از جغرافیای «غرب» به فرهنگ «دیگری» (ایران) در «شرق»، بررسی کرده است. و در سطح دوم، با درنظر گرفتن نگاه منفی وی که مبتنی است بر الگوی رایج شرق شناسی در ابعاد تضاد و تقابل های شناخت شناسانه میان دو هویت «من» و «دیگری» با توجه به موقعیت «غرب» و «شرق» در ابعاد کلیشه پردازی و تعمیم سازی، بزرگ نمایی تقابل ها، و تحقیر و توهین، به خوانش تصاویر پرداخته است.

تصویرشناسی، تلاشی است برای شناخت دقیق و بهتر قضاوت دیگران درباره خود و نیز کنار زدن لایه هایی از متن و فهم واقعیت ها یا تحریف ها، دیگر سازی ها، و دریافت های خاصی که درک اثر ادبی را به عنوان جلوه گاه اندیشه ها و برداشت های ذهنی نویسنده برای مخاطب ممکن می سازد. هدف این مقاله، تبیین تاریخی فرهنگی تصویر هایی است که ادوارد پولاک، سفرنامه نویس آلمانی، از سبک زندگی، اوضاع معیشتی، آداب و رسوم، سنت ها، عادت ها و هنجارهای اجتماعی ایرانیان دوران قاجار ترسیم کرده است. این مقاله مبتنی بر «خوانش متن در پرتو رویکرد تصویرشناسی» به روش توصیفی تحلیلی است. پژوهش حاضر، ابتدا خوانش خود را بر روایت پولاک در دو سطح کلی و به صورت نگاه مثبت و نگاه منفی مطرح کرده است، سپس مصداق های تصویر های متن با نگاه مثبت را در قالب همسان انگاری و تحسین گری «من» از جغرافیای «غرب» به فرهنگ «دیگری» (ایران) در «شرق»، بررسی کرده است. و در سطح دوم، با درنظر گرفتن نگاه منفی وی که مبتنی است بر الگوی رایج شرق شناسی در ابعاد تضاد و تقابل های شناخت شناسانه میان دو هویت «من» و «دیگری» با توجه به موقعیت «غرب» و «شرق» در ابعاد کلیشه پردازی و تعمیم سازی، بزرگ نمایی تقابل ها، و تحقیر و توهین، به خوانش تصاویر پرداخته است.

مطالب مرتبط