آرامگاه دانیال نبی




چون سخن از آرامگاه‌های قدیسین بنی اسرائیل در ایران است اولین نکته ای که جلب توجه می کند این است که بیشتر این آرامگاهها در خوزستان سرزمین ایلام، که جزیی از ایران قدیم بوده است، قرار دارند، ولی آیا این امکان عقلی هست که این قدیسین در این منطقه که هم از سرزمین سنتی بنی اسرائیل دور است و هم با در نظر گرفتن وسایط نقلیه آن روزگار به بابل قرب جوار ندارد، در خوزستان دفن شده باشند. استدلال استاد درباره دفن دانیال در شوش به این دلیل که وی به رهبری جماعتی از یهودیان که به اسارت در بابل بوده اند به شوش آمده باشد تا به اورشلیم باز گردد یا در آن شهر بماند مورد تأیید نمی تواند باشد، چه در آن روزگار اگر چه جوانان از بابل دل نمی‌کندند و حاضر نبودند به فلسطین باز گردند، اما دانیال از این گروه نبوده و بدون شک باید جزو نخستین گروه مهاجر به سوی اورشلیم باشد و در این صورت لزومی نداشته که برای رفتن به فلسطین و یا ماندن در شوش، بدین گونه عمل کند که این دومی مورد قبول نمی‌تواند باشد. بنابراین می‌توان گفت که اساسا تامدارک قابل اطمینان تری به دست نیامده باید با شک و تردید به این آرامگاه و آرامگاه‌های دیگر قدیسین بنی اسرائیل در ایران، نظر انداخت. در این میان تنها آرامگاهی که در اصالت آن شک کمتری می‌توان کرد آرامگاه استر و مردخای است.




شعبی همی روایت کند که چون ابوموسی اشعری شهر شوش بگشاد در عهد عمر … و اندر قلعه شهر رفت که آن را ماذونیال خواندندی و همی‌گردید در خان‌ها و خزینه‌ها را قبض همی‌کرد و عرض (عوض) همی داد تا به در خانه‌ای برسید پرده بر او آویخته اثر روغن بر او بود و در خانه بسته بود، بفرمود تا باز گشایند، آن گروه سوگند عظیم خوردند که در این خانه هیچ مال و نعمت نیست. ابوموسی گفت على الحال باز باید گشادن تا بنگرم، باز گشادند به ضرورت آبزنی دید از رخام مانند حوضی و در آن جای مردی پیر همی خوابانیده بر قفا و زنخ بر زانو نهاده و پوست بر استخوان خشک شده، ابوموسی پر سید از حال وی گفتند این شخص دانیال پیغامبر است از جمله اسیران بخت نصر و در این شهر بمرد، و وی را در این آبزن نهادند و هر وقتی که به باران حاجت افتد بیرون برندش و دعا کنند به وی، پس همان وقت باران ببارد و در آن آبزن کتابی عبرانی بیافتند و آن را مردی از بنی سهم بخرید از قسمت غنایم به چهار درهم… حاوی همه سیر خلفا و قصه‌ها و هر چه خواهد بودن در عالم تا روز قیامت… ابوموسی خطاب را خبر داد و عمر از جهودان تهامه باز پرسید او را از قصه دانیال خبر دادند. پس عمر بفرمود ابوموسی را که او را غسل مکن همچنان کفن سازش و حنوط و به دست معتمدی دفن کن چنان‌که کس نداند و او را رنجه دارد…

و زمین خوزستان‌هامون است. آب‌های روان دارد. بزرگ تر رودی در خوزستان رود شوشتر ست، و ملک سابور درین رود سدی کردست – آنرا شاذروان خوانند. به حکم آن کی شوشتر بر بلندی نهادست، سابور این شاذروان بفرمود تا آب بالا گیرد و به زمین شهر بر آید. این رود از لشکر به اهواز آید و به رود سدره افتد و به حصن مهدی به دریا رسد. و از ناحیت شوشتر رودی می‌رود آنرا نهر المسرقانه خوانند و چون به لشکر رسد جسری عظیم برو بسته‌اند. و درین آب از لشکر به اهواز روند و مسافت هشت فرسنگ باشد و چون شش فرسنگ بروند.آب همه بر کار گرفته باشند به نیشکر و کشتزارها، و دو فرسنگ رودخانه خشک ماند. و در همه خوزستان هیچ جایی آبادان تر از مسرتان نیست. و آبهای خوزستان از اهواز و دورق و شوشتر و هر چه درین حدود خیزد همه به حصن ۔ مهدی جمله شود و آنجا رودی عظیم گردد و به دریا افتند. و در خوزستان دریا نیست مگر‌اندك مایه از دریای پارس کی ازماهی رویان تا نزدیکی سلیمانان برابر عبادان باشد.



از کتاب ایران قدیم مهد تمدن جهان

مطالب مرتبط