قلندر







عکس از کتاب آثار ایران آندره گدار
عکس از کتاب آثار ایران آندره گدار



در یک گفته عطار از منزلگاه قلندر چنان یاد می‌شود که گویی خرابات را در نظر دارد – جایی که در آن شراب می‌خورند و قمار می‌کنند. داستان آن عرب که در سرزمین عجم افتاد و او را به قلندر خانه رهنمون شدند در منطق الطیر هست: در آنجا عرب را مست می‌کنند و وقتی تمام زرش را در قمار می‌بازد او را از آنجا بیرون می‌اندازند بعدها چون به دیار خویش باز می‌گردد از قلندرخانه هیچ چیز به یاد ندارد جز آنکه دایم به وی می‌گفته‌اند: درآی. درین داستان عطار در واقع قلندر و قلندرخانه رمزی‌است از از جهان اما داستان نشان می‌دهد که در آن زمانها قلندرانی اهل خرابات بوده‌اند و اگر شاعران عصر از آن جماعت تعبیر به رندان می‌کردند از آن روی بود که آنها در کار ملامت برهر چه ننگ و نام بود احیاناً پشت پا می‌زدند. با این‌همه از فحوای کلام مولانا در مثنوی و از اخبار مناقب العارفین برمی آید که در روزگار مولانا جلال الدین قلندران در قونیه خانقاه مخصوص داشته‌اند، وغالبا هم با سر بی‌مو به سان طاس و طشت در کوچه و بازار می‌گشته‌اند.
احوال قلندران و آغاز پیدایش آن طریقه هنوز مجهول است و حتی ریشه و اشتقاق لفظ قلندر نیز خالی از ابهام نیست. آیا اصل کلمه حاکی از وجود یک گروه یا طبقه جامعه بوده است : نظیر رند، گدا، دریوز (= درویش)، و دوره گرد؟ در قدیم‌ترین متون فارسی که اولین بار این لفظ به کار می‌رود ظاهرأ نظیر این گونه معنی‌ها هست. در این که اساس طریقت وعمل آنها نیز – از خیلی قدیم – عبارت بوده است از ترک تعلق و حتی ترک هرگونه تقید به آداب و رسوم جاری تقریبا جای تردید نیست. به نظر می‌آید که در این ترک تعلق یک نوع بی‌قیدی افراط آمیز از مقوله آنچه به حکماء کلبی قدیم یونان، منسوب است نیز داشته‌اند و شاید از همین سبب بوده است که از آنها گه گاه نیز تعبیر به «رند» می‌کرده‌اند، یعنی کسی که قیدی به ننگ و نام ندارد – بیعار. البته طبقات «غازیان» یا «مطوعه» که عنوان غزو و جهاد غالبا در نزد آنها بهانه‌‌ای می‌شد برای هرج و مرج طلبی، ممکن است بی تعلقی به شهر و دیار و بی قیدی به آداب اجتماعی را که در زندگی «عیاری» بدان خو کرده بودند در یک شکل عامیانه مذهب ملامت وارد کرده باشند و از آن رسم و راه قلندری را بوجود آورده باشند. در واقع همین بی‌تعلقی بود که این طبقه با بعضی افراد آن را در جریان انقلابات اجتماعی، به سیا حت دائم و نوعی دوره گردی وگدایی می‌کشانید وگویا عنوان «درویش» و «فقیر» در حق عوام صوفیه تا حدی نیز از همین جاست. ظاهر آن است که طبقه معروف به بنی ساسان هم که از هر حیله و وسیله یی جهت ادامه کسب گدایی خویش استفاده می‌کرده‌اند. در بعضی مواقع با این طبقات، مربوط وخلوط یا مشتبه می‌شده‌اند. آیا بقایایی از درویشان و دوره گردان مانوی و بودایی که از قبل از اسلام در عراق و خراسان و ماوراء‌النهر بوده‌اند نیز درین جریان جذب شده‌اند؟ ظاهرأ بعید نیست! از آن گذشته آمدن اسلام دولت اغنیای بنی ساسان را برانداخت اما گدایان بنی‌ساسان و دولتشان نه برانداختنی بود نه شکست پذیر.











این شهر که یک‌حصار کلی دور آن را احاطه کرده جمعیت زیادی ندارد ولی در عوض بیش از سیصد مغازه در آن یافت می‌شود که هر کدام فقط هفته ای دو بار باز است و محل آمدوشد ایلات چادر نشین و همچنین برزگران کشورهای مجاور میباشد . شهر متعلق بامیر الامراء است و باغهای آن بسیار مورد پسند ماواقع شد. در حینی که رفقا سر فرصت مشغول انجام معاملات خود بودند من به  قلندرخانه‌ای که در مقابل تنها دروازه شهر واقع است مراجعت کردم و در آنجا چندین درویش را دیدم که در اثر استعمال مفرط افیون که بنگ نامیده می‌شود بصورت یکپارچه استخوان در آمده بودند . هر کدام در گوشه‌ای از حجره تاریک خود روی زمین نمناک دراز افتاده و قیافه‌هایشان طوری از شکل برگشته بود و طوری منگ بودند که از دیدن آنها انسان به رقت می‌آمد. در موقع ورود بمن سلام دادند و برای مزید تعارف نان و میوه جلویم گذاشتند. وقتی خواستم پولی بعنوان سهمیه خود آنها بپردازم قبول نکردند و با خنده گفتند چندین سال یعنی قریب به بیست سال میشود که غالبشان دست به پول نزده‌اند. مخارج این دراویش از طرف اهالی محل تأدیه می‌گردد.




«شاپور ذوالاکتاف در بیست و شش سالگی به رسم رسل به روم رفت. قیصر او را شناخت. بگرفت و محبوس کرد و به ایران آمد و خرابی بسیار کرد و در این ممالک متمكن شد. شاپور از زندان قیصر به مدد کنیزکی ایرانی که نگهبان او بود و بر او عاشق خلاصی یافت و با آن کنیزک بگریخت و به ایران آمد و تا به سرزمین قزوین هیچ جای آرام نگرفت. در آن زمین به باغی که اکنون (یعنی زمان مستوفی) به شاپوران مشهور است و شاپور ساخته و در آن وقت باغی کوچک و صومعه یزدان‌پرستی بود نزول کرد و از حال ایران استكشافی می‌نمود. از آثار شاپور شارستان شهرستان قزوین که اکنون محلتی است از آن و مسقط رأس و مقام و مولد مؤلف این کتاب (یعنی مستوفی) است… بساخت». و نیز در فصل سوم از باب ششم در ذکر چگونگی بناء عمارت قزوین آورده است: بقعه ای که پیوسته است به محل شهرستان و گورستان، برون دهک منسوب قدیمی‌ترین عمارت قزوین آن است و سبب قدمت بنای آن بانی آن معلوم نشده و مشهور است که شهرستان قزوین که محلتی است در میان شهر، شاپور ذوالاکتاف ساخته، آن زمان که از روم گریخته به ایران آمد، تا بدانجا رسیدن هیچ آرام نداشت. آنجا بر کنار رودخانه صومعه یزدان پرستی بود اکنون (زمان مستوفی) قلندرخانه است، نزول کرد، اتفاقاً وزیرش و جمعی از امرا که از بیم قیصر گریخته بودند و در کوه‌ها و رودخانه‌ها بودند بدو پیوستند و با او به جنگ قیصر رفتند و مظفر شدند. شاپور ذوالاکتاف چون به پادشاهی رسید، زمین قزوین بر خود مبارک دانست، فرمود که آنجا شهری بسازند. معماران به عمارت مشغول شدند. دیلمان مزاحم ایشان بودند، هرچه ایشان به روز می ساختند دیلمان به شب خراب می‌کردند. معماران حال به حضرت شاپور انها کردند. شاپور به دفع اعراب و دیگر طامعان ملک مشغول بود با کار دیلمان نمی‌پرداخت، جواب فرستاد که دیلمان را به مال مشغول کنید و شهر بسازید. چنین کردند و شهرستان بساختند.



يکي از جلوه هاي مهم شعر عرفاني به کار بردن مضامين قلندري و رندي است. اين گونه اشعار به طور رسمي با سنايي آغاز مي شود. استفاده کردن از مضامين رندانه و مفاهيم قلندرانه در شعر فارسي چنان جايگاهي دارد که پس از سنايي، شاعراني هم چون عطار، مولوي،سعدي و حافظ آن مضامين را در اشعار خود بسيار به کار برده اند. با بررسي اشعار قلندرانه عطار و غزليات رندانه حافظ به عنوان برجسته ترين نمونه هاي شعر قلندري و رندي، مي توان به وجوه اشتراک و شباهت در هويت قلندر و رند در شعر آن دو سخن سرا پي برد. قلندر در شعر عطار جلوه هاي منفي و مثبتي دارد. قلندر او گاه در صدر مي نشيند و گاه خواري مي بيند. اين خصوصيت در مورد رند حافظ هم مصداق دارد به طرزي که مصاحبت با رند افتخاري بس بزرگ است اما گاهي مراودت با او چيزي جز بدنامي به دنبال ندارد. بررسي اين مساله، بحث در ريشه لغوي، مقايسه مفاهيم دو اصطلاح قلندر و رند در شعر عطار و حافظ، شاخصه هاي اصلي تفکر قلندري و بنيان هاي اساسي انديشه رندي را در ادبيات فارسي و متون عرفاني تبيين مي کند. اين موضوع در مقاله پيش رو بررسي شده است


در شعر عرفانی عواطف و عوالم درونی انسان از جمله عواطف و اندیشه‌های عاشقانه و عارفانه با زبانی شاعرانه و نمادین به رشته بیان و تصویر کشیده شده است. ابزار بیان در این زبان علاوه بر الفاظ عام شاعرانه، اصطلاحات و نمادهای خاص شعری است؛ این مصطلحات گاه معنایی حقیقی دارند و گاهی نیز حامل معنایی مجازی و نمادین و رمزی‌اند که شاعران عارف از آن، معنا یا معانی دیگری اراده می کنند تا به بیان عواطف و احساسات و اندیشه‌های درونی خویش بپردازند. یکی از این اصطلاحات واژه «قلندر» است که برخلاف معنای ظاهربینانه و صوفیانه در شعر عرفانی با زبان نمادین و سمبلیک در معنایی حقیقی و کاملاً متفاوت به کار رفته است. شعرای عارف از این واژه و تعابیر دیگری مثل قلاش، اوباش، کمزن و… با بیانی رمزی و مجازی سخن گفته‌اند. کشف معنای نمادین و سمبلیک این واژه در شعر عرفانی بویژه شعر سنایی، عطار، مولانا و حافظ می‌تواند در فهم و تفهیم بسیاری از اندیشه‌ها و تعالیم عرفانی در شعر فارسی تأثیر گذار باشد. قلندران عموماً بر چهار اصل مهم در بیان عقاید و اندیشه های عرفانی خود تأکید داشتند: 1. تبتّل و انقطاع الی الله، 2. رندی و خاموشی، 3. عشق و مستی، 4. فنا و خرابی. آنان در شعر عرفانی دارای صفاتی خاص اند از جمله: رندی، قلاشی، کمزنی، ملامتی، مقامری، زناربندی، ترسایی، دیرنشینی، خداگونگی، اهل میکده بودن، اهل خرابات بودن و… . کلید واژه: قلندر، عرفان، شعر عرفانی، صور شعری و معنایی.

مطالعه آثار بر جا مانده از فرهنگ ایران قبل از اسلام و پس از آن، گویای این واقعیت است که داشتن موی سر و صورت در فرهنگ ایرانیان نکته منفی محسوب نمیشده است. چهره بزرگان و مردم عوام ،پادشاهان هخامنشی و پادشاهان و روحانیان ساسانی نشان میدهد که در ایران قبل از اسلام تراشیدن موهای سر و صورت، بجز موارد معدود، تقریبا ناشناخته بوده است. در قرون اولیه پس از اسلام نیز باتوجه به گزارشهای مربوط به توصیف سیمای پیامبر اکرم (ص) و نیز تأثیرپذیری ایرانیان از این سنت،پذیرش رواج رسم چهارضرب در میان ایرانیان تازه مسلمان ممکن نیست. اما با ظهور قلندران، باافرادی روبرو میشویم که موهای سر، صورت و ابروان خود را تراشیده و در اصطلاح چهارضرب می-کردند. دلایل متعددی همچون حضور بوداییان در شرق ایران در قرون اولیه اسلامی و پایبندی ایشان به چهارضرب، شناخت ایرانیان مسلمان و قلندریه از ایشان، نیت تقریبا مشابه هر دو گروه از عمل چهارضرب و حمل سنگ و استره توسط هر دو گروه نشان میدهد که به احتمال قوی چهارضرب قلندریه تحت تأثیر دین بودایی و راهبان آن بوده است

مطالب مرتبط