مسیحیت



گزیده کتاب

تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران / ویلیام‌ مک الوی میلر / علی نخستین
اصول تعالیم مسیح
عیسی مسیح نه فقط مانند خدا که ابراهیم را خواند، بنی اسرائیل را به خود دعوت نمود تا با هم یکی گردند، بلکه همچنان که خدا به وسیله موسی قوانینی به اسرائیل بخشید، مسیح نیز به همان‌طور اصولی برای زندگانی متحدی شاگردانش عطا فرمود. ولی بین شریعتی که خدا به وسیله موسی به اسرائیل بخشید و اصولی که مسیح به اسرائیل جدید تعلیم فرمود، تفاوت بزرگی بود. شریعت حضرت موسی هم سیاسی و هم روحانی بود، ولی اصول عیسی مسیح فقط روحانی است. علت این اختلاف بسیار واضح است. در زمان حضرت موسی بنی اسرائیل هم به خدای حی حقیقی ایمان داشتند و هم برای خود طایفه و ملتی بودند، و لازم بود که خدا هم قوانین سیاسی و هم احکام روحانی به ایشان ببخشاید تا تجاوزکنندگان از شریعت نیز تنبیه شوند. ولی مسیح ابداً نمی‌خواست که تشکیل مملکتی دهد و میل نداشت مثل اسرائیل قدیم که در کنعان بودند این اسرائیل جدید را نیز به زمین مخصوصی برساند. او خیال نداشت که سلطنت او چون امپراطوری ایران و روم مملکت جداگانه‎ای در دنیای زمان وی بوده باشد. پس مصمم گردید که از تمامی ملل روی زمین تشکیل یک مجمع روحانی دهد که هر ملتی برای خود تابع قوانین سیاسی مملکت خود باشد ولی همه ملل در ملکوت وی مسیح را خداوند بدانند و همدیگر را چون برادر محبت نمایند. یهودیان زمان او می‌خواستند که مسیح هم مانند داود تشکیل حکومت ملی بدهد. ولی مسیح این تقاضا را رد نموده سلطنت بر یک جمعیت روحانی و جامع یعنی کلیسای عام را بر تشکیل حکومت ترجیح می‌داد. اگر مسیح برای پیرامون خود تعیین قوانین سیاسی می‌نمود، بدون شک تا کنون چندین مرتبه لازم می‌شد که چون قوانین موسی اصلاح شود، نظر به اینکه احتیاجات سیاسی بنی نوع بشر در هر قرن تغییر پذیر است. ولی مسیح برای پیروان خود وضع اصول قوانینی نمود که همه وقت تغییر ناپذیر باشد، چون اصول او عمومی است و در هر وقت و هر مکان برای مردم همه ملل قابل اجرا می‌باشد. پاداش عالمین شریعت خود را حیات ابدی و عقوبت تجاوزکنندگان را محرومیت از ملکوت خود تعیین نمود و فرمود که در عالم آتیه آن‌ها را با غضب الهی تنبیه خواهد نمود.
تعمید و عشای ربانی
در شریعت موسی هر ذکوری لازم بود که مختون گردد تا عضویت وی در قوم بنی‌ اسرائیل به رسمیت شناخته شود. ولی برای اعضای اسرائیل جدید خود عیسی آیین تعمید را مقرر فرمود. یحیی تعمیددهنده کسانی را که نزد وی آمده و توبه می‌نمودند، تعمید داده و بدین قسم آشکار می‌نمود که از گناهان گذشته خود پاک گردیده و از برای دخول در ملوک خدا حاضر شده‌اند. بیشتر از شاگردان مسیح شاید به توسط یحیی تعمید دهنده تعمید یافته بودند و بعد از الحاق به مسیح لازم نبود دوباره تعمید یابند. چون نیقودیموس یکی از رؤسای یهود در شب نزد عیسی آمد و گویا می‌خواست تا در خفا یکی از پیروان مسیح گردد، عیسی به وی تأکید فرمود که «هرگاه کسی از آب و روح مولود نگردد، ممکن نیست که داخل ملکوت خدا شود» یعنی بایستی تعمید یابد. عیسی مسیح مایل بود که پیروانش علناً ایمان خود را اقرار نمیاند و بدین وجه ضرور گردید تا همه علناً تعمید گیرند. پیش از صعود، مسیح رسولان خود را امر فرمود که ایمان آورندگان را تعمید داده و در مجمع وی داخل گردانند ولی البته فقط این تعمید جسمانی را باعث نجات مردم نمی‌دانست.
آیین دیگری را که مسیح برقرار فرمود عشای ربانی می‌باشد که عبارت از غذایی است که همه افراد مجمع وی در آن شرکت می‌نمایند. بنی اسرائیل به یادگاری خروج از مصر عید فصح را نگاه می‌داشتند و در ازای این عید مسیح عشای ربانی را برقرار فرمود تا به یادگاری مرگ وی از برای گناهان ما نگاهداری شود. در این عشا نان به منزله جسم مصلوب مسیح در راه نجات ما می‌باشد پیاله نشانه ریختن خون وی می‌باشد که چون مهری بر عهد جدید است (خروج 24: 8 و لوقا 22: 20). مسیحیان به توسط شرکت در این غذا بستگی خود را به مسیح اظهار می‌دارند.
دوازده رسول
مسیح از میان شاگردانش دوازده نفر را به ملازمت و همراهی خویش انتخاب کرد تا ایشان را برای وعظ و راهنمایی مردم اعزام بدارد (مرقس 3:14). این اشخاص چون بعد از قیام مسیح از مردگان مأمور انتشار کلام وی به تمامی دنیا گردیدند، لذا «رسولان» خوانده شده‌اند» (ص 10: 2). در عهد جدید معمولاً ملقب به دوازده رسول‌اند. چنان‌که بنی اسرائیل از دوازده پسران یعقوب به وجود آمدند، مسیح نیز به توسط انتخاب دوازده رسول آشکار فرمود که تشکیل اسرائیل جدیدی می‌دهد و این دوازده پدران اسرائیل جدید بوده  تمامی اعضای کلیسای مسیح از فرزندان روحانی ایشان تشکیل می‌یابند. از این دوازده بعضی جاه‌طلب بوده، آرزوهای دنیوی بسیاری داشتند و منتظر بودند که مسیح تشکیل سلطنتی داده ایشان را به مناصب عالیه برگمارد. از این سبب پیوسته لازم بود که مسیح ایشان را از بخل و حسد و تکبر و سایر گناهانی که غالباً متصدیان مناصب را فرو می‌گیرد، آگاه سازد.
خلاصه
حال اطلاعاتی را که راجع به کلیسا در اناجیل مشاهده نموده‌ایم، خلاصه می‌کنیم. خداوند ما عیسی مسیح مصمم بود که مجمعی در جای اسرائیل قدیم تشکیل دهد. این مجمع را به «کلیسا» یعنی به همان اسمی که قبلاً به مجمع اسرائیل اطلاق می‌شد موسوم گردانید، ولی لازم بود که این مجمع جدید در موارد ذیل از انجمن بنی اسرائیل متفاوت بوده باشد: اول آنکه به نژاد معینی مختص نباشد بلکه عمومی باشد، دوم آنکه کاملاً روحانی و مجزی از دولت و امور سیاسی باشد. اعضاء این مجمع کسانی هستند که از صمیم قلب مسیح را چون خداوند و سلطان خود می‌دانند و این اشخاص را لازم است که تعمید گرفته بدین طور رسماً داخل کلیسای مسیح شوند و با هم چون برادر بر حسب دستورات وی عمل نمایند. همچنین مقرر فرمود که به یادگاری مرگ وی با شرکت یکدیگر عشای ربانی را صرف نموده، بدین طور یگانگی خود را با وی ظاهر سازند. مسیح کلیسا را مختار فرمود که به انتظامات خود بر وقف اقتضای هر زمانی رسیدگی نماید و همچنین وعده فرمود که روح القدس را به تمامی شاگردانش ببخشاید تا در هر قدم هادی و رهنمای ایشان باشد. دوازده نفر از شاگردانش را به ملازمت خویش خواند و آنها را رسولان نامیده و تعیین فرمود که آنچه از وی شنیده‌اند به تمام ملل موعظه نمایند، یعنی ایشان را نه جانشین و خلیفه بلکه مؤسسین و پیشوایان کلیسا قرار داد. خود عیسی مسیح خداوند حی سرمدی است و ویرا جانشین لازم نیست.



نگاهی به تاریخ جهان / جواهر لعل نهرو / احمد تفضلی

سرگذشت عیسی یا مسیح و نامش در قسمت « عهد جدید» انجیل آمده است تو درباره آن مطالبی می‌دانی. در قسمت‌های مختلف انجیل درباره دوران جوانی مسیح مطالب بسیار مختصری گفته شده است که در «ناصره» متولد گردیده و در «گالیه» موعظه خود را آغاز کرد و موقعی که سی ساله بود به بیت‌المقدس آمد و به زودی از طرف حاکم رومی آنجا که «پونتیوس پیلات» نام داشت محاکمه گردید و اعدام شد.
روشن نیست که مسیح پیش از آنکه دعوت و موعظه خود را آغاز کند چه می‌کرد و در کجا بود.
در سراسر نواحی آسیای مرکزی، در کشمیر و لاداخ و تبت و حتی نواحی دورتر شمالی هنوز هم اعتقاد عجیبی وجود دارد که مسیح یا عیسی در آنجاها سفر کرده است. بعضی‌ها عقیده دارند که مسیح حتی هند را هم دیده است. در این مورد نمی‌توان هیچ مطالبی را به طور قطع و یقین گفت. اغلب اشخاص صلاحیتدار که در زندگی مسیح مطالعه کرده‌اند عقیده ندارند که او به هند یا آسیای مرکزی هم آمده باشد. اما غیر ممکن نیست که او به چنین سفرهایی هم پرداخته باشد. در آن زمان‌ها دانشگاه‌های بزرگ هند مخصوصاً دانشگاه شهر « تاکشاشیلا» دانشجویان و طلاب مشتاق را از نواحی بسیار دور دست به خود جلب می‌کردند و ممکن است که مسیح هم در جستجوی، دانش و معرفت به آنجا آمده باشد. در هر حال تعلیمات مسیح به اندازه‌ای به تعلیمات «گوتاما» (بودا) شباهت دارد که خیلی محتمل به نظر می‌رسد که او با این افکار آشنایی عمیق و فراوانی داشته است. از طرف دیگر آیین بودایی در آن زمان در کشورهای دیگر هم انتشار داشت و ممکن است مسیح بدون آنکه به هند آمده باشد با آن آشنا شده باشد.
همانطور که هر شاگرد مدرسه‌ای هم می‌داند مذاهب موجب اختلافات و تصادمات و منازعات بسیار شدید شده‌اند. اما بسیار جالب است که ببینیم مذاهب جهان چگونه آغاز شده‌اند و آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم. در مذاهب مختلف آنقدر چیزهای شبیه به هم فراوان هست و در تعلیمات آنها به قدری چیزهای مشابه وجود دارد که انسان به تعجب می‌افتد و از خود می‌پرسد که با وجود این همه شباهت‌ها و قدر مشترک‌ها چرا مردم آنقدر ابله هستند که به خاطر جزئیات و چیزهای بی‌اهمیت با یکدیگر به نزاع می‌پردازند. اما معمولاً تعلیمات اولیه مذاهب تغییر یافته و چیزهای دیگری به آنها اضافه شده است که شکل آنها را به کلی عوض کرده است به طوری که دیگر شناختن صورت اصل آنها هم دشوار است. به جای معلمان و راهنمایان اولیه، مردمان تنگ نظر و متعصب کوچک فکری نشسته‌اند که نسبت به عقاید دیگران هیچگونه تحمل و بردباری ندارند.
چه بسیار که مذهب آلت دست سیاست‌ها شده و برای خدمت به امپریالیسم و استعمار به کار رفته است. سیاست رم قدیم این بود که خرافات را در میان رواج دهد تا از آن بهره‌مند شود یا به عبارت بهتر مردم را مورد بهره‌کشی و استثمار قرار دهد زیرا وقتی که مردم نادان و خرافاتی هستند خیلی آسان‌تر می‌توان بر آنها مسلط شد. اشراف رومی به فلسفه می‌پرداختند و خود را با آن سرگرم می‌ساختند.
مسیح یک نفر یهودی بود و یهودیان مردمانی بسیار با استقامت هستند. آنها از یک دوران افتخار در روزگار «داود» و «سلیمان» به تیره روزی و مذلت افتادند. حتی آن دوران افتخار هم در واقع چیز بسیار مهم و بزرگی نبود اما در تخیل آن دوران به قدری عظمت یافت که در نظرشان صورت یک نوع «عصر طلایی» گذشته را پیدا کرد و تصور می‌کردند که یک بار دیگر آن دوران عظمت تجدید خواهد شد و یا زمانی فرا خواهد رسید که قوم یهود بزرگ و نیرومند بشود. یهودیان در سراسر امپراطوری رم و نقاط دیگر پراکنده شدند اما همواره مراقب یکدیگر بودند و اعتقاد استواری هم داشتند که دوران افتخار آنها باز خواهد آمد و یک نفر «مسیح» موعود ظهور خواهد کرد و چنین دورانی را فراهم خواهد ساخت. واقعاً یکی از عجایب تاریخ این است که چگونه قوم یهود بدون داشتن یک کانون ملی یا یک پناهگاه در حالی که تقریباً در همه جا تحت فشار و محدودیت فراوان بوده‌اند و حتی کشته می‌شده‌اند توانسته‌اند در طول 2000 سال خصوصیت خود را حفظ کنند و با یکدیگر باقی بمانند.
به طوری که گفتیم یهودیان در انتظار یک «مسیح» بودند و شاید هم در ابتدای کار به عیسی مسیح همین امید را داشتند و او را مسیح موعود می‌شمردند اما به زودی از او ناامید شدند. زیرا مسیح به شکل عجیبی حرف می‌زد و به قیام بر ضد وضع اجتماعی موجود پرداخت. مخصوصاً او مخالف ثروتمندان و ریاکارانی بود که دین را به صورت یک رشته آداب و رسوم و تشریفات میان تهی درآورده بودند. مسیح به جای آنکه مردم ثروت و رفاه و آسایش مادی وعده بدهد آنها را تشویق می‌کرد که دار و ندارشان را نیز در راه یک «سلطنت  آسمانی» افسانه‌ای و مبهم صرف کنند. هرچند که او با زبان حکایات و تمثیل سخن می‌گفت اما خوب پیداست که او یک شورشی واقعی بود که نمی‌توانست اوضاع و احوال موجود زمان خود را تحمل کند و می‌کوشید آن را تغییر دهد. قوم یهود این قبیل چیزها را نمی‌خواستند و به این جهت اکثر آنها از او روگردان شدند و برضد او قیام کردند و او را دستگیر ساختند و به مقامات رمی تسلیمش کردند.
مردم رم درمورد مذهب کم تحمل نبودند زیرا امپراطوری رم تمام مذاهب را تحمل می‌کرد و روا می‌شمرد و حتی اگه کسی از مذهب عادی سرپیچی می‌کرد و نسبت به یکی از خدایان کفر و ناسزا می‌گفت تنبیه نمی‌شد، «تیبریوس» یکی از امپراطوران رم می‌گفت «اگر خدایان مورد بی‌احترامی قرار گرفته‌اند باید خودشان چاره‌ای بیندیشند و از خودشان دفاع کنند». بدین قرار «پونتیوس پیلات» حاکم رمی بیت‎المقدس هم که مسیح در برابر او محاکمه شد نمی‌توانست از نظر مذهبی نسبت به مسیح حرفی داشته باشد و جنبه مذهبی موضوع برایش اهمیت نداشت. او از نظر سیاسی به مسیح اهمیت می‌داد زیرا در نظر او و یهودیان او یک نفر شورشی بود که بر ضد وضع موجود اجتماعی قیام کرده بود و به همین جهت هم او را محاکمه و محکوم کردند و در روی تپه «گلگوتا» به صلیبش کشیدند. حتی بهترین پیروانش در لحظات پیش از مرگش به او خیانت کردند و از او روگرداندند و با خیانت خود رنج او را به صورت تحمل‌ناپذیری درآوردند به طوری که پیش از مرگ این کلمات هیجان‌انگیز و عجیب را به زبان آورد که : «خداوندا ! خداوندا ! چرا مرا رها کرده‌ای؟»
مسیح کاملاً جوان بود و در موقع مرگش کمی بیش از سی سال داشت. در کتاب انجیل داستان تأثیرانگیز مرگش را که به شکل زیبایی نقل شده می‌خوانیم و از آن به هیجان می‌آییم. رشد و توسعه مسیحیت که در قرون بعد از او صورت گرفت سبب شده است که میلیون‌ها نفر هرچند هم که به ندرت از تعلیمات او پیروی می‌کنند نام مسیح را با احترام یاد می‌کنند. اما باید به خاطر داشته باشیم که در موقعی که او را به صلیب کشیدند در خارج از فلسطین تقریباً هیچ‌کس نام او را نشنیده بود. مردم رم هیچ‌چیز درباره او نمی‌دانستند و حتی «پونتیوس پیلات» هم برای آن واقعه که اتفاق افتاده بود اهمیت زیاد قائل نمی‌شد.
نخستین پیروان و شاگردان مسیح از ترس مجازات منکر آشنایی با او شدند اما پس از مرگ مسیح به زودی شخص دیگری به نام «پل» (بولس) آمد که شخصاً مسیح را ندیده بود و به انتشار آنچه به نظر او دعوت و پیام مسیح بود پرداخت. بسیاری اشخاص تصور می‌کنند که آن مسیحیتی که «پل» موعظه می‌کرد و انتشار می‌داد با تعلیمات خود مسیح خیلی تفاوت داشت.
«پل» شخصی شایسته و دانشمند بود اما مثل خود مسیح یک نفر شورشی نبود که بر ضد وضع اجتماعی قیام کرده باشد. در هر حال پل موفق شد و مسیحیت تدریجاً انتشار بیشتری یافت. در آغاز کار رومی‌ها اهمیت زیادی به آن نمی‌دادند. آنها فکر می‌کردند که مسیحیت هم یک شاخه از آیین یهود است. اما کم کم مسیحیان روش تجاوزآمیزی پیش گرفتند آنها نسبت به سایر مذاهب دشمنی می‌ورزیدند و مخصوصاً از ستایش و پرستش مجسمه‌ های امپراطوران رم جداً خودداری می‌کردند. رمی‌ها نمی‌توانستند طرز تفکر آنها را درک کنند  و رفتار مسیحیان در نظرشان سفیهانه بود. آنها مسیحیان را مردمی وسواسی و کینه‌جو و بی‌فرهنگ می‌شمردند که با ترقی انسانی مخالف هستند. ممکن است که رمی‌ها از نظر مذهب مسیحیان را تحمل می‌کردند و به ایشان اهمیتی نمی‌دادند اما از آنجا که مسیحیان حاضر نبودند به مجسمه‌های امپراطور احترام بگذارند و آنها را ستایش کنند این امر در نظر رمی‌ها یک نوع جرم سیاسی محسوب می‌شد که مستوجب عقوبت و مرگ بود. همچنین مسیحیان از نمایش‌های گلادیاتورها و کشتارهای آنان به شدت انتقاد می‌کردند. به این جهات فشار و سخت‌گیری نسبت به مسیحیان آغاز گشت. اموال آنها ضبط گردید و خودشان در سیرک‌ها پیش شیرهای درنده می‌انداختند.
ممکن است داستان‌هایی درباره این شهدای مسیحیت خوانده باشی و شاید در سینما هم فیلم‌هایی از آنها دیده باشی. در هر صورت وقتی که کسی خود را برای مردن در راه عقیده‌اش آماده کرده باشد و به یک چنین مرگی افتخار کند هرگز نمی‌توان او یا عقیده‌ای را که او مظهر آن است از میان برداشت. امپراطوری رم هم نتوانست مسیحیت را از میان ببرد بلکه در آن مبارزه مسیحیت فاتح و پیروز بیرون آمد تا به جایی که در اوایل قرن چهارم بعد از مسیح یکی از امپراطوران رم مسیحی شد و در مسیحیت به صورت دین رسمی امپراطوری درآمد. این امپراطور گنستانتین (قسطنطین) بود که شهر قسطنطنیه را بنیان نهاد، بعدها به او هم خواهیم رسید و از او مفصل‌تر سخن خواهیم گفت.
به همان نسبت که مسیحیت رشد می‌کرد مباحثات شدیدی هم درباره الوهیت مسیحی توسعه می‌یافت، لابد به خاطر داری که برایت گفتم چگونه «گوتاما» (بودا) علناً می‌گفت که او خدا نیست اما کار پیروان او به جایی رسید که او را مانند خدا ستایش می‌کردند و یکی از «آواتار» (خدایان) می‌شمردند به همین شکل مسیح هم مدعی الوهیت نبود. او بارها گفته و تکرار کرده است که فرزند خداست و فرزندی خدا هم حتماً معنیش این نیست که شخص مدعی داشتن یک وجود الهی و مافوق بشر باشد. اما موجودات انسانی دوست دارند که مردان بزرگ خود را به صورت خدا درآورند و عجب آنکه وقتی به آنها جنبه خدایی دادند از پیروی ایشان هم خودداری می‌کنند! ششصد سال پس از میلاد هم محمد پیغمبر اسلام یک مذهب بزرگ دیگر را شروع کرد اما ظاهراً با استفاده از این تجربه او بارها علناً تکرار کرد که یک انسان است و خدا نیست.
بدین قرار مسیحیان به جای آنکه تعلیمات مسیح را درست بفهمند و دنبال کنند به مباحثه و مجادله درباره الوهیت مسیح و درباره «تئلیث» پرداختند هر دسته از مسیحیان دسته دیگر را بدعت‌گذار و مرتد می‌شمرد و تحت فشار قرار می‌داد و سرهایشان را می‌برید. موقعی رسید که در میان فرقه‌های مختلف مسیحی اختلاف عظیمی به وجود آمده بود که همه فقط بر سر تلفظ یک کلمه بود. یک دسته می‌گفتند که در موقع قرائت یکی از دعاها باید کلمه «هومو – اوسیون» را تلفظ کرد و دسته دیگر معتقد بودند که تلفظ صحیح آن «هومویی – اوسیون» است و این کلمه با الوهیت و خداوندی مسیح ارتباط داشت. بر اثر همین یک کلمه چه جنگ‌های وحشیانه که در گرفته و چقدر مردم بیچاره کشته و قتل عام شده‌اند.
هر چه بر قدرت کلیسا افزوده می‌شد این اختلافات داخلی هم افزایش می‌یافت به طوری که هنوز هم در میان فرقه‌های مختلف مسیحیان ادامه دارد.
شاید هیچ ندانی که دین مسیح مدت‌ها پیش از آنکه به انگلستان و به غرب برود و حتی در موقعی که در رم هم هنوز یک مذهب ممنوع به شمار می‌رفت به هند راه یافت. در واقع در ظرف همان صد سال اول پس از مرگ مسیح یا در حدود آن زمان‌ها مبلغان مسیحی از راه دریا به جنوب هند آمدند. در هند از ایشان با ادب و مهربانی استقبال شد. به آنها اجازه دادند که عقیده جدید خود را تبلیغ و موعظه کنند و آنها توانستند عده زیادی را به خود معتقد سازند. اولادهای آنها هم مدت‌های دراز تا امروز در هند زندگی کرده‌اند. بیشتر آنها یک فرقه مسیحی می‌باشند که دیگر در اروپا وجود ندارد و بعضی از آنها اکنون مرکز روحانیشان در آسیای صغیر است.

کمتر


فرهنگنامه

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


واژگان

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


تارنما

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


کتاب

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


پایان نامه

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


مقاله

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


سینما

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


ویدئو

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


اخبار

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر


کتاب گزیده

این بخش هنوز در دست ساختمان است

بیشتر