باوندیان نوشته شده در نوامبر 18, 2020به روز شده در سپتامبر 9, 2023توسط omidjavidaniدسته بندی ها:تاریخ, سلسله های ایرانی, گذشته ویکی پدیا اطلس تاریخی ایران گزیده تارنما: دانشنامه جهان اسلام کتابهای وابسته: اخبار وابسته: گزیدهی کتاب: گزیدهی مقاله: قارن وندیان و باوندیان در تاریخ ایران شهناز رازپوش در باب حکومتهای محلی کرانههای دریای خزر، سلسلههای محلی باوندیان در فریم، آمل و ساری؛ قارن وندان در کوه قارُن و بادوسپانیان در گیلان و رویان، در سدههای اول تا سوم هجری در طبرستان از ارزش ویژهای برخوردار است، چرا که در اوج کشورگشاییهای تازیان و تسلط بیچون و چرای آنان، طبرستان حدود دویست سال به تسخیر درنیامد و عربها در سراسر این مدت با پایداری مردم روبرو بودند. وضع جغرافیایی ویژه این سرزمین نیز عامل مهمی برای تسخیر ناپذیری آنجا بود. عربها فقط در دوره عباسیان توانستند بر دشت طبرستان تسلط پیدا کنند، اما تا مدتها از دستاندازی به کوهستانها که در اختیار خاندانهای محلی بود، ناتوان ماندند. با اینکه هر یک از خاندانها، در تاریخ ایران نقش برجستهای داشتهاند به دلیل کمبود منابع، از سوی تاریخنویسان چندان مورد توجه قرار نگرفتهاند و در گمنامی ماندهاند. در این مقاله سعی شده است که وضع و جایگاه دو خاندان باوند و قارنوند در طبرستان بررسی شود. اصلیترین منابع در این نوشتار، کتاب تاریخ طبری و تاریخ طبرستان ابناسفندیار است. به طور کلی در دوره پیش از اسلام، حکمرانان طبرستان از سوی دربار ساسانی برگزیده میشدند. پس از فروپاشی خاندان جُشنسف یا گُشنسب داز که از واپسین سالهای دوره اشکانی بر طبرستان حاکمیت داشتند، قباد ساسانی، پسرش کیوس (کاوس) را به طبرستان فرستاد و او توانست اوضاع ناآرام آنجا را که در نتیجه حمله ترکان به وقوع پیوسته بود، سامان بخشد. پس از مرگ قباد، کیوس ادعای سلطنت کرد اما برادرش، انوشروان، او را از میان برداشت و حکمرانی بخشی از طبرستان را به قارن داد که او پایه گذار دودمان قارنوند در طبرستان شد. نیای این خاندان (قارن وندیان) به سوخرا یا سوفرا از دودمان سوخراییان، یکی از هفت خاندان معتبر دوره اشکانیان، میرسد. نام کامل او «سوخراویشاپور – کارن» (قارن) است و گویا واژه «کارن» نه اسم خاص، بلکه رتبه محسوب میشده است. به گفته فردوسی در شاهنامه، سوخرا اصلاً شیرازی بود و در سیستان منصب مرزبانی داشت. قارن در زمان ساسانیان از صاحب نفوذان دربار پیروزشاه به شمار میرفت. هنگامی که پیروز از خشنواز، پادشاه هتیاله، شکست خورد و کشته شد، سوخرا به کینخواهی به جنگ او رفت و او را شکست داد. پس از این رویداد، قباد به همراهی سوخرا به سلطنت رسید. اما چندی نگذشت که سوخرا دستخوش حسادت اطرافیان شد و قباد به کشتن او فرمان داد. تا اینکه انوشروان، پسر قباد که در جستجوی پسران سوخرا بود، آنان را پیدا کرد و حکمرانی وندا و میدکوه، آمل، لفور و فریم را به قارن داد و بدینسان قارن سلسله قارن وندیان را پایهگذاری کرد. اینان، گویا تا زمان گیل گیلانشاه مشهور به «گاوباره» که در سال 358 تاریخ یزدگردی، مطابق 45 قمری، حاکم مطلق طبرستان شد، در سرزمینهایشان حکومت مستقلی داشتند اما از آن به بعد به خدمت خاندان بادوسپانیان درآمدند. پس از فروپاشی خاندان بادوسپانیان به سال 142 و فتح طبرستان به دست مسلمانان تا مدتها نامی از قارن وندیان در تاریخهای طبرستان نبود. اما در مورد باوندیان، نیای آنان «باو»، فرزند شاپور، فرزند کیوس است که نخست به خدمت خسروپرویز درآمد. اما با مرگ خسروپرویز و به سلطنت رسیدن شیرویه، دارای باو تاراج شد و او به استخر تبعید شد. دیری نپایید که یزدگرد سوم (11- 31ق) بر تخت نشست. در این موقع حملههای ترکان و مسلمانان به مرزهای دولت ساسانی بیشتر شد از این رو، یزدگرد، باو را به خدمت گرفت. او برای مدتی به کوسان، قریهای نزدیک مرزنآباد، رفت تا بعد در گرگان به یزدگرد بپیوندند، اما با قتل یزدگرد در 31 هجری، باو در همانجا ماندگار شد. باو پس از چندی از سوی مردم طبرستان که از آزار ترکان به ستوه آمده بودند، به عنوان پادشاه برگزیده شد. او 15 سال حکومت کرد تا این که به دست ولاش نامی که احتمالاً همان آذرولاش، والی طبرستان از سوی یزدگرد بود، کشته شد. البته گزارش منابع درباره زمان حکومت باو و تاریخ درگذشتاش قابل اعتماد نیست. بدین قرار که گاوباره پس از تسخیر طبرستان به گیلان باز میگردد و آذرولاش که در زمان او، حاکم طبرستان بود، در همانجا ماندگار میشود، تا اینکه حدود سال 31 هجری، باو حاکم طبرستان میشود. در اینجا نکتهای قابل ذکر است و اینکه برخی از تاریخنویسان مانند مرعشی که آغاز حکومت باو را سال 45 هجری ذکر کردهاند، ظاهراً به خطا رفتهاند، زیرا به گفته ابناسفندیار، آغاز سلطنت باو فاصله چندانی با کشته شدن یزدگرد نداشته است یعنی، حدود سال 31 هجری میباید به حکومت رسیده باشد. از طرفی در منابع آمده که گاوباره در سال 45 حاکم مطلق طبرستان بوده است، بنابراین حکومت با پیش از این سال بوده است. تاریخ درگذشت باو نیز مبهم است. به گفته ابن اسفندیار، آذرولاش در سال 35 یزدگردی، مطابق 45 قمری درگذشته است. اما همو در دو صفحه بعد کشتن باو را به ولاش نسبت میدهد، و میگوید که پس از این حادثه ولاش 8 سال دیگر نیز پادشاهی میکرده است. در اینجا دو مطلب متصور میشود یا هم زمان دو ولاش وجود داشته که حاکم بودهاند و این موضوع کمی بعید است، یا ابناسفندیار دستخوش تناقضگویی شده است. به هر روی، پس از باو، پسرش، سهراب، در فریم به سلطنت رسید. از سرگذشت اولاد او آگاهی دقیقی نیست جر آنکه آنان در زمان فرخان بزرگ، نوه گاوباره، در دهستان میانهرود (نزدیک ساری) روزگار میگذراندند. البته مرعشی، نام اولاد سهراب را همراه با مدت حکومتشان ذکر کرده است، اما معلوم نیست منبع او در این مورد چه بوده است؟ زیرا ابناسفندیار که پیش از مرعشی بوده از اولاد سهراب نامی نبرده است. بدین قرار تا سال 45 قمری باوندیان در طبرستان قدرت داشتند. اما از وضع آنان و قارن وندیان تا سال 166 قمری که طبرستان به دست والیان مسلمان میافتد، اطلاعی در دست نیست. در این سال اهالی طبرستان که از آزار والیان عرب به ستوه آمده بودند، در زمان عبدالحمیدِ مضروب که از سوی مهدی، خلیفه عباسی، والی آنجا شده بود، به ونداد هرمزد (پسر فرخان قارنوند) شکایت بردند. ونداد هرمزد پس از مشورت با شروین باوندی در فریم و مصمغان ولاش در میاندورود و اطمینان از حمایت آنان به عربهایی که در دشت طبرستان بودند، حمله برد و حتی ایرانیان مسلمان شده نیز از گزند او ایمن نگشتند و کشته شدند. از این رو، خلیفه، سالم فرغانی، مشهور به شیطان فرغانی را برای سرکوب آنان فرستاد، اما او به دست ونداد اومید، کشته شد. پس از آن مهدی، فراشه و سپس پسرش موسی را به جنگ ونداد هرمز و شروین فرستاد ولی نتیجه نگرفت. بدینسان تا زمان درگذشت مهدی، والیان و فرستادگان او نتوانستند کوهستانهای تحت تصرف این دو خاندان را فتح کنند و آنان را فرمانبردار سازند. هارونالرشید نیز به نوبه خود در 176 والیانی را به طبرستان گسیل کرد که بیثمر بود. از این رو برای حل این مشکل طرحی ریخت. در سال 189 هارون به ری رفت و از شروین و ونداد هرمزد برای مذاکره دعوت کرد. آنان به هارون پیغام دادند که این دعوت را به شرطی میپذیرند که هارون گروگانهایی را برای آنان بفرستند، هارون که از این پاسخ خشمگین شده بود، آنان را تهدید کرد که یا بیایند یا بجنگند. بنابراین، ونداد هرمزد نزد او رفت اما، شروین از این کار تن زد و پیری و رنجوری را بهانه کرد. سرانجام کار به جایی کشید که هارون، پسران آن دو (شهریار، پسر شروین و قارن پسر ونداد هرمزد) را به گروگان گرفت و آنان را به بغداد فرستاد. اما پس از یک سال آنان را بازگرداند و هارون نیز در همین سال درگذشت و مأمون به خلافت رسید. از سرگذشت شروین در زمان این خلیفه همین قدر میدانیم که او در همین دوره، یعنی پس از سال 198 درگذشته است. همزمان با مرگ شروین، شهریار، فرمانروای شهریارکوه شد. ونداد هرمزد نیز با او از در سازش درآمد. پس از درگذشت ونداد هرمزد، قارن جانشین او شد که در آغاز و شهریار با یکدیگر همساز بودند اما دیری نگذشت که شهریار، مقدار زیادی از زمینهای قارن را غصب کرد و اختلاف آنان از همینجا آغاز شد. پس از درگذشت قارن، پسرش، مازیار، جانشین او شد و از شهریار املاک غصب شده را طلب کرد ولی شهریار به این تقاضا وقعی ننهاد و همین کار موجب درگیری و جنگ میان آن دو گردید که بالاخره مازیار شکست خورد و باقیمانده املاکش نیز به شهریار رسید. پس از این رویداد، مازیار به پسر ونداسفان پناه برد. شهریار از او خواست تا مازیار را بند زند و به او تحویل دهد. مازیار که خود را در مخاطره میدید با ترفندی توانست بگریزد و رهسپار بغداد شود و در همانجا به دین اسلام درآمد. در همین گیر و دار شهریار از دنیا رفت و شاپور جای او را گرفت؛ اما از آنجا که بدخو و ستمگر بود، اهالی طبرستان به مأمون شکایت نوشتند و او محمدبنخالد، والی طبرستان را به جنگ شاپور فرستاد که بینتیجه بود؛ از این رو، مأمون به سال 208، مازیار را به طبرستان فرستاد و مردم نیز از او حمایت کردند. در جنگی که میان این دو در گرفت، پیروزی از آنِ مازیار شد و شاپور به اسارت درآمد. شاپور که نیک میدانست مازیار از خاندان او کینه دیرینه دارد، از موسیبنحفص که از معتمدان خلیفه و ملازم مازیار بود، خواست که او را آزاد کند. موسی به او گفت که در صورت مسلمان شدن، خواستهاش را عملی خواهد کرد. از قضا مازیار از این ماجرا آگاه شد و بیدرنگ فرمان کشتن شاپور را صادر کرد. از این پس تا چهار سال، یعنی تا 214، مازیار و موسی بر طبرستان و شهریارکوه فرمانروایی کردند. در واقع زوال خاندان باوندی و قارنوند از همین دوران آغاز شد؛ زیرا در نتیجه تفرقهای که بین این دو خاندان افتاد، عربها توانستند به تدریج بر کوهستانها نیز رخنه کنند. سرآغاز این نفاق این بود که نخست قارن، پسر شهریار، که میدانست وجود مازیار در طبرستان مخاطره آمیز است، نامههای شکایتآمیز به مأمون فرستاد. تا اینکه مأمون از مازیار خواست به بغداد رود، اما او از این کار تن زد. از این رو مأمون فرستادگانی به طبرستان فرستاد تا از زیر و بم کار مازیار مطلع شود. دیری نپایید که به مأمون خبر دادند که مازیار از اطاعت خلیفه سرپیچی میکند و به دین پیشین درآمده و عزم استقلال دارد. در همین گیر و دار، مأمون به جنگ رومیان رفت و مازیار از فرصت سود جست، ساری را تسخیر کرد و چون میدانست که دیر یا زود مورد حمله خلیفه قرار میگیرد، به ساختن قلعه و حصار پرداخت و مالیات زیادی از اهالی گرفت و مسلمانان طبرستان را بیشتر تحت فشار قرار داد. در سال 218، معتصم جانشین مأمون شد. سیاست معتصم درمورد طبرستان در وهله اول این بود که از عبدالله طاهر، والی خراسان، خواست تا او را از احوال مازیار، آگاه سازد. بنا به روایت طبری و ابناسفندیار در رویدادهای سال 224، مازیار با بابک اطلاع دقیقی نیست و نیز به بررسی بیشتر منابع دارد. درباره افشین هم ظاهراً مکاتبات آنان درباره سرنگونی طاهریان بوده است. افشین در سر خیال حکومت خراسان را داشت و مازیار را بر نافرمانی از عبدالله تشویق میکرد؛ شاید به همین سبب مازیار از فرستادن خراج برای خلیفه، توسط طاهریان خودداری میکرد و تا سال 224، خراج را به همدان میفرستاد تا عامل خلیفه خراج را به طاهریان دهد و آنان به بغداد ارسال کنند. اما به تدریج مازیار از فرستادن خراج خودداری کرد و در ضمن، مالیات سنگینی که از اهالی میگرفت، باعث نارضایتی آنان شد چندان که بسیاری از آنان از حوزه قلمرو وی گریختند و بدین ترتیب در سال 224 لشگریان خلیفه و عبدالله طاهر به طبرستان حمله بردند و در نتیجه خیانت برادر مازیار، کوهیار، و برادرزاده وی به نام، قارن، مازیار به دام افتاد و به بغداد فرستاده و در آنجا کشته شد. شرح مفصل این واقعه در تاریخ طبری رفته است؛ مقاله جامعی درباره مازیار نیز در دائرهالمعارف اسلام به چاپ رسیده است. از سرگذشت قارن وندان پس از درگذشت مازیار اطلاعی نیست. اما مادلونگ بدون ذکر ماخذی، از بادوسپانبنگردزاد، اصفهبد لفور، نام برده و او را از قارن وندان دانسته است. البته مادلونگ متذکر شده است که این انتساب به دلیل حکمرانی بادوسپان بر لفور بوده است، که جزو قلمرو قارن وندان محسوب میشده است. پس از مازیار، خاندان باوندی توانستند تا حدودی کوهستانشان را حفظ کنند. هرچند که دیگر قدرت و استقلال پیشین را نداشتند. زیرا از این به بعد، طاهریان، علویان، نایبان خلیفه بغداد، خاندان زیاری و بویه بر طبرستان چیره شدند و حکمرانان باوندی ناگزیر به اطاعت از این خاندان شدند. با قدرت یافتن حسنبنزید، معروف به داعی کبیر (حک 250-270) و گرویدن اهالی طبرستان به او که از بیداد محمداوس، نایب سلیمانبنعبداللهطاهر به ستوه آمده بودند، امیران باوندی نخست تن به سازش ندادند و با حسن به ستیزه پرداختند. از این رو، حسن به کوهستان آنان حمله برد و اهالی آنجا به شدت دچار آسیب شدند و شاید به همین دلیل تا اواخر سده سوم، باوندیان نتوانستند با علویان سازگاری داشته باشند. به طور کلی، خاندان باوندی را به دلیل طولانی بودن مدت حکمرانیشان به سه دوره تقسیم میکنند. حکمرانان دوره نخست، که به ملکالجبال (پادشاه کوهستان) مشهور بودند، مرکزشان در شهریارکوه فریم یا پریم بود و شرح آنان تا حدودی رفت. باوندیان دوره دوم به اسپهبدیه معروف هستند. فرمانروایان باوند در این دوره نخست تحت انقیاد سلجوقیان بودند و از 466 با حکومت حسامالدوله آغاز شد و تا حدود سال 618 ادامه پیدا کرد. مقتدرترین حکمران باوندی این دوره نصرتالدوله رستم، مشهور به شاه غازی (درگذشت 560 قمری) بود که پس از قرنها توانست، حکومت مستقلی دست و پا کند. همزمان با کاهش قدرت سلجوقیان، اسماعیلیان و چندی بعد خوارزمشاهیان، نیرومند شدند. در زمان شاه غازی اسماعیلیان نتوانستند قد علم کنند، زیرا آنان در سال 537، پسر و ولیعهد شاه غازی به نام گِرد بازو را که به عنوان گروگان نزد سنجر بود، به قتل رساندند که موجب خشم شدید شاه غازی شد و به قلع و قمع اسماعیلیان پرداخت. با درگذشت شاه غازی در 560، باوندیان هرگز نتوانستند به استقلال برسند. با فروپاشی سلسله خوارزمشاهیان به مدت 18 سال از حکمرانان باوند نامی نبود تا در 635، حسامالدوله اردشیر، سومین و آخرین شاخه باوندیان را به نام کین خوازیّه بنیاد نهاد. اما به سبب یورش مغولان بر طبرستان، قلمرو باوندیان همانند نفوذشان محدودتر شد و زیر یوغ ایلخانان درآمدند. این وضع ادامه داشت تا اینکه در قرن هشتم، خاندان باوندی به رستمدار کوچ کردند و در قریهای به نام پیمت ساکن شدند. فخرالدوله حسن، در واقع آخرین حکمران باوندی است که در منابع ذکرش رفته است. در زمان او سَربداران در سبزوار قدرتشان فزونی گرفت و از خراسان تا طبرستان تحت فرمان امیر مسعود سربدار قرار گرفت. او توانست گرگان، استراباد و قومس را تسخیر کند و در سال 743 به آمل برود. اما او فرجام بدی داشت و در همانجا کشته شد. پس از این ماجرا، بیماری وبا در آمل شیوع پیدا کرد و بسیاری از افراد خاندان باوندی از بین رفتند، چندان که از اولاد فخرالدوله فقط دو پسرش جان سالم به در بردند. این حادثه آنچنان بر فخرالدوله اثر گذاشت که دست به کارهای ناپسندی زد، از جمله دستور قتل کیاجلال را که از بزرگان ساری بود صادر کرد و به همین سبب پسران کیاجلال کینه او را به دل گرفتند و سرانجام فخرالدوله در سال 750 به قتل رسید. بدین ترتیب آخرین شاخه حکمرانان باوندی از هم گسیخت و در منابع، نامی از فرزندان آنان به یادگار نمانده است. omidjavidani