علویان






اگر چند دیلمان همواره متحدان قابل اعتمادی برای شاهان علوی نبودند، اما با ارزش‌ترین آنها بودند. دیلمان چندین بار با پناه دادن به علویان و کمک به آنها در پس گرفتن قلمرو از دست رفته‌شان، حکومتشان را نجات داده بودند. در این دوره قلمرو دیلمی از رود سفید رود می‌رسید. در امتداد شیب جنوبی البرز دیلمان حوضه شاهرود را که رشته‌ای از تپه ماهورها آن را از جلگه‌های قزوین جدا می‌کرد، متصرف شده بودند. هارون‌الرشید در طی دیدارش از ری در سال 189 ق/805 م مرزبان‌بن‌جستان، فرمانروای دیلم را پذیرفت و هدایایی به وی بخشید و به ولایتش بازگرداند. به هنگام ورود حسن‌بن‌زید به کلار و هسودان‌بن‌مرزبان‌جستانی به وی قول تبعیت داد، اما به زودی از حمایت وی دست کشید، و در سال 251ق/851م درگذشت. جانشین وی، خورشید نیز خصم علویان بود، اما حسن‌بن‌زید توانست نفوذ وی به دیلمان را خنثی کند، و دیری نگذشت که جستان‌بن‌وهسودان که به حسن و محمد علوی خدمات ارزنده‌ای کرد برجای وی نشست. در مدتی که طبرستان به تصرف اسماعیل سامانی درآمد که مذهب سنت را بدانجا باز گرداند و غرامت‌های سخاوتمندانه‌ای به قربانیان حکومت زیدیان بخشید، یک نفر علوی که وابسته به یاران دوداعی بود، به از پیش بردن دعوت زیدیه در میان دیلمان اشتغال داشت. حسن‌بن‌علی الطروش حسینی پس از شکست محمد‌بن‌زید به ری گریخت و پس از گذشت زمانی اندک دعوت جستان‌بن‌مرزبان را که به وی وعده حمایت در کین خواهی از خون داعی و پس گرفتن طبرستان داده بود اجابت کرد. آن دو در سال‌های 289 ق/902 م و 290 ق/903 م دو بار به طبرستان لشکر کشیدند، اما در هر دو بار کار از پیش نبردند. بعدها اطروش برای دیلمان شمال البرز و گیل‌ها به قبول اسلام جستان را ترک گفت، و به نوبت در گیلاکجان دره پلو رود در میان دیلمان و در هوسم (رود سر کنونی) در میان گیل‌ها رحل اقامت افکند. اطروش بیشتر دیلمان «دور از ساحل» و گیل‌های مشرق سفید رود را که وی را با لقب پادشاهی ناصرالحق به امامت خود برداشته بودند، به دین اسلام درآورد. آموزه فقهی و شعایر دینی زیدیه که وی به آنها تعلیم می‌کرد، تا اندازه‌ای با اصول عقاید قاسم‌بن‌ابراهیم که زیدیانی که در گذشته در رویان و دیلم بدین مذهب در آمده بودند از آن طرفداری می‌کردند فرق داشت. این اختلافات بعدها موجب تعارض تعصب آمیز میان ناصریه، پیروان مکتب اطروش و قاسمیه، طرفداران تعالیم قاسم گردید. این اختلاف پی‌‌آمدهای وسیع‌تری داشت، چون یکی از نوادگان قاسم، به نام یحیی‌الهادی‌الی‌الحق در سال 284 ق/897 م موفق به استقرار دولت زیدی در یمن گردید. او و جانشینانش از آموزه قاسم طرفداری می‌نمودند و آن را ترویج می‌کردند. از این رو قاسمیه حاشیه دریای خزر وسوسه شده بودند که در هدایت و رهبری چشم به امامان زیدی یمن بدوزند. در واقع شمار زیادی از سپاهیان طبری که احتمالاً بیشتر از مردم رویان بودند، به هادی کمک نظامی مؤثری نمودند.
اطروش در سال 304 ق/917 م درگذشت. دیلمان و گیل‌های ناصری تا قرن‌ها بعد به زیارت بارگاه وی در آمل می‌رفتند، و به نوادگان وی مهر می‌ورزیدند و به آنها لقب افتخار آمیز الناصر داده بودند. طرفداران زیدی اطروش برخلاف دیلمان و گیل‌ها با جانشینی پسران وی موافق نبودند و آنها را هرزه و نامناسب برای فرمانروایی می‌دانستند. در حیات اطروش رقابت میان پسرانش و حسن به ستیزه‌هایی انجامید که طی آن اطروش خود مدت کوتاهی توسط حسن از حکومت برکنار گردید. از این گذشته اطروش موافق بود که حسن را به جانشینی برگزیند. چون اطروش درگذشت، پسرش ابوالحسین احمد، حسن را از گیلان فراخواند و حکومت را به وی سپرد. اما ابوالقاسم جعفر، برادر احمد وی را از این کار سرزنش کرد و به قصد باز گرفتن تاج و تخت پدر با قوه قهریه از آمل بیرون آمد. حسن که نام پادشاهی داعی الی‌الحق اختیار کرده بود، شروین باوندی و شهریار قارنوندی را به پرداخت خراج بیشتر مجبور کرد و بر گرگان دست یافت. مردم طبرستان، خصوصاً از آن جهت که وی سربازان دیلمی را زیر نظارت مستقیم خود داشت دوستش می‌داشتند. در سال 306 ق/919 م ابوالحسین احمد داعی را فروگذاشت و در گرگان به برادرش جعفر پیوست. جعفر داعی را شکست داد و حکومت آمل را در دست گرفت. در نتیجه دو برادر گرگان را متصرف شدند. داعی که به محمدبن‌شهریار قارنوندی پناهنده شده بود هم به دست وی گرفتار گردید، و محمد وی را نزد علی‌بن‌وهسودان جستانی فرستاد که در این هنگام از سوی عباسیان ولایت ری داشت. علی داعی را به الموت فرستاد، و در آنجا برادرش خسرو فیروز وی را در بند داشت. اما چون محمدبن‌مسافر سلاری علی را به قتل رساند خسرو فیروز داعی را از بند رها کرد. داعی پس از هفت ماه پس از فرار با سپاهی که در گیلان بر خود فراز آورده بود به طبرستان بازگشت و احمد را نزدیک استرآباد بشکست. سپس با وی مصالحه کرده، اما جعفر به ری و از آنجا به گیلان گریخت. احمد غالباً از سوی داعی والی گرگان بود. در سال 309 ق/921 م لیلی‌بن «نعمان» سردار داعی (نام واقعی پدر وی شهدوست بود) که پس از تیرداذ شاه گیل‌ها شده بود، دامغان، نیشابور و مرو را گشود، اما از سپاه سامانی شکست یافت و کشته شد. چون سپاه شکست خورده به گرگان بازگشت، گروهی از رؤسای گیلی و دیلمی به کشتن داعی دسیسه کردند. داعی از توطه خبر یافت و به شتاب به گرگان آمد و پنج تن از آنها از جمله هروسندان‌بن‌تیرداذ را که گیل‌ها پس از مرگ داعی به پادشاهی خود برداشته بودند، خائنانه به قتل آورد. این واقعه موجب نارضایی سپاه گیلی و دیلمی گردید، و سرانجام به قتل داعی بر دست مردآویج‌بن زیار، خواهرزاده هروسندان انجامید.
در سال 311 ق/923 م احمد بار دیگر با برادرش جعفر بر ضد داعی توافق کرد، و چون داعی به نواحی کوهستانی گریخت، دو برادر به آمل درآمدند و احمد تا دو ماه بعد که درگذشت، حکومت شهر را در دست داشت. پس از مرگ احمد، جعفر بر جایش نشست و داعی را که قصد وی کرده بود دفع کرد و داعی سرانجام به گیلان عقب نشست. چون جعفر در سال 312 ق/925 م درگذشت رهبران دیلمی آمل، ابوعلی‌محمد، یکی از پسران احمد را به امارت برداشتند. کشمکش‌های داخلی در میان علویان موجب تقویت نیروی رؤسای دیلمی و گیلی شده بود، چنانکه رفته رفته توانستند در ستیزی که میان علویان بر سر قدرت در گرفته بود آنها را آلت دست خود کنند. چندی نگذشت که از میان این منازعه دو رهبر دیلمی، به نام‌های ماکان‌بن‌کاکی و اسفاربن‌شیرویه به عنوان رقبای اصلی سربرآوردند. ماکان و پسر عمش حسن‌بن‌فیروزان به نفع اسماعیل، پسر کهتر جعفر که برادر بطنی حسن بود دسیسه کردند. آنها ابوعلی را توقیف کردند و اسماعیل را بر تخت نشاندند. اما ابوعلی توانست برادر ماکان را که گمان می‌رفت سر کشتن او را دارد از پای درآورد و اسفار را با خود همدست کند. ماکان شکست یافت و به کوهستان گریخت، و ابوعلی به پادشاهی بازگشت. وی پس از چند ماه فرمانروایی در واقعه‌ای کشته شد، و برادرش ابوجعفر محمد بر جایش نشست. چون فرمانروایی ابوجعفر محمد با شورش اسفار رو به ضعف نهاده بود، ماکان در سال 314 ق/ 926 م از کوهستان فرود آمد و او را از آمل بیرون راند. داعی که در گذشته به پیشنهادهای ماکان وقعی ننهاده بود، در این هنگام از گیلان بدو پیوست و یکبار دیگر حکومت طبرستان را در دست گرفت، و ابوجعفر به کوهستان پناهنده شد. در سال 316 ق/926 م داعی و ماکان به سفر جنگی جاه‌طلبانه‌ای دست زدند و ری و ولایت جبال را تا قم فتح کردند. اسفار که تحت سیادت سامانیان در گرگان حکومت می‌راند، غیبت آن دو را غنیمت شمرده به طبرستان تاختن آورد. داعی بدون ماکان بازگشت و در کنار دروازه آمل با اسفار روبرو گردید. چون سپاه داعی پشت به هزیمت دادند، مرداویج که حتی زودتر از اسفار به خدمت سامانیان درآمده بود، زخم مهلکی بر وی زد، و بدین ترتیب از خالش قتل هروسندان انتقام کشید. پس از آن اسفار ماکان را در ری بشکست و ماکان به دیلم گریخت.
در سال 318 ق/930 م ماکان یکبار دیگر طبرستان، گرگان و نیشابور را فتح کرد. پسر عمش حسن‌بن‎فیروزان که ماکان طبرستان را بدو سپرده بود سر به شورش برآورد، و بار دیگر اسماعیل، برادر بطنی خود را به امامت برداشت. اما مادر جعفر، دختر عم اسماعیل به تدبیری اسماعیل را به زهر بکشت. در طی شورشی که بر ضد نصربن‌احمد در بخارا در گرفت، ابوجعفر از بند رهایی یافت. این بار وی از حمایت مرداویج‌بن‌زیار که بر اسفار بیرون آمده و بر ری دست یافته بود برخوردار گردید. در سال 319 ق/931 م مرداویج وی را با سپاهی به طبرستان فرستاد تا آن ولایت را از دست ماکان بیرون کند، اما ابوجعفر از ماکان شکست یافت. بعدها وشمگیر، برادر و جانشین مرداویج وی را از جانب خود حکومت آمل داد. پس از فتح ری به دست رکن‌الدوله بویهی (331 ق/943 م) ابوجعفر به ری آمد و تا پایان حیاتش بی هیچ قدرت سیاسی در آنجا به سر برد. علویان دیگر نتوانستند حکومت طبرستان را پس گیرند. اما نوادگان اطروش نفوذ خود را همچنان در آمل حفظ کردند و ثروت عظیمی به هم زدند. منابع بارها از نوادگان اطروش به عنوان حکام شهر در ایام فرمانروایی آل‌بویه و آل زیار یاد می‌کنند.         




مطالب مرتبط