مرعشیان ویکی پدیا اطلس تاریخی ایران تارنماهای وابسته: کتابهای وابسته: اخبار وابسته: گزیدهی کتاب: قیام مرعشیان / یعقوب آژند مازندران از جمله مناطق حاصلخیزی محسوب میشود که از ایام باستان جایگاه و پایگاه اقوام و خاندانهای حاکمه مختلف بوده است. آل گشنسف در زمان اردشیر پاپکان در مازندران حکومت داشتند. بعد از آنها آل کیوس، آلزرمهر، سوخرائیان یا آلقارنوند، آل دابویه یا گاوبارگان به ترتیب بر این خطه حکم راندند. آل باوند از سال 45 هجری به بعد در مازندران به حکومت رسیدند. آل باوند به سه شعبه مهم تقسیم میشدند: (1) کیوسیه (از سال 45 هجری قمری تا 397 هجری قمری)؛ (2) اسپهبدیه (از سال 466 تا 606 هجری قمری)؛ (3) کینخواریه (از سال 635 الی 750 هجی قمری). این خاندان جزو حکام محلی بودند که تحت فرمان خلفا و یا سلاطین دیگر، در مازندران حکومت میکردند. آنها در واقع باجگزار حکومت مرکزی محسوب میشدند. لیکن در روزگار آلطاهر و آلسامان حکامی که رسماً از سوی حکومت مرکزی گسیل میشدند در کنار حکام محلی به رتق و فتق امور میپرداختند. در ایام آلبویه، غزنویان و سلجوقیان نیز، وضع به همین منوال بود. از سال 250 هجری قمری به بعد علویان در مازندران جایگزین شدند. حسنبن زید آمل را تسخیر کرد و در حدود یال 337 هجری قمری فرمانروایی آنها به پایان رسید. اینان بعدها به گیلان رفته و در آنجا حکومت خود را برقرار کردند. حکومت آلزیار در گرگان و طبرستان از سال 319 هجری شروع شد و در سال 471 هجری قمری خاتمه یافت. حسن صباح با مطیع ساختن قسمت کوهستانی، ضربت نهایی را بر قدرت و نفوذ آل زیار وارد آورد. در آستانه قیام مرعشیان وضع سیاسی مازندران به قرار زیر بود. خاندانهای حاکم محلی به دلیل عدم وجود یک حکومت مقتدر مرکزی، مازندران را جولانگاه قدرتنمایی خود کرده بودند که از میان آنها میتوان به خاندانهای آلباوند، آل افراسیاب و کیاهای جلالی اشاره کرد. در آن زمان از شعب آلباوند، کینخواریه بر اوضاع مسلط بودند. آخرین آنها تحت نام فخرالدوله حسنبن کیخسرو حکومت میکرد. زمانی که فخرالدوله حسن باوندی حکومت را در دست گرفت دو قدرت محلی دیگر نیز بر سر قدرت بودند. این سه قدرت محلی بر سر منافع شخصی با یکدیگر سر مخالفت داشتند. از این سه قدرت یکی دودمان کیاهای جلالی – از نوادگان کیا جمالاحمد اجل – بود. وی مردی بزرگ و کاردیده محسوب میگردید. در زمان او امیرمسعود سربدار به مازندران حمله کرد و کیا جمال برای جلوگیری از خونریزی تسلیم او شد. با تسلیم او خاندان جلالی به امیرمسعود پیوستند. لیکن کیا جمال با فخرالدولهحسن باوندی و جلالالدوله اسکندر رستمداری رابطه برقرار کرد و در خفا علیه امیرمسعود سربدار وارد عمل شد. اینها با کمک یکدیگر بالاخره توانستند امیرمسعود سربدار از سر راه خود بردارند و او را به قتل برسانند. کیاهای چلاوی و یا آلافراسیاب نیز از خاندانهایی بودند که از دشمنان کیاهای جلالی محسوب میشدند. دشمنیها و درگیریهای این دو خاندان، موجب تشویش و تفرقه و اضطراب در مازندران گردید. از رؤسا و خانان این خاندان میتوان از افراسیاب چلاوی و پسر او اسکندر شیخی نام برد که هردو در مسائل سیاسی این دوره، نقش اساسی داشتند. پس معلوم میشود که در این دوره سه قدرت بالقوه در مازندران وجود داشتهاند که علیه یکدیگر مبارزه میکردند. لیکن مبارزه اینها گاه نوساناتی پیدا میکرد و گاه اینان را به یکدیگر نزدیک میساخت. قدرت آلباوند بر اوضاع تسلط داشت و خاندان کیاهای جلالی و کیاهای چلاوی در پی این بودند که قدرت را از آن خود سازند. آنها برای این منظور، گاهگاهی خود را به خاندان آلباوند نزدیک میکردند تا از اوضاع به نفع خود بهرهبرداری کنند. چنانکه کیا جلال پسر کیا جمالاحمد اجل از ارکان دولت فخرالدولهحسن بشمار میرفت و در واقع وزارت او را عهدهداربود. از سوی دیگر کیا افراسیاب چلاوی نیز از امرای بزرگ فخرالدولهحسن محسوب میشد که حکومت لارجان را از طرف وی داشت. خواهر کیا افراسیاب در حباله نکاح ملکفخرالدوله حسن بود. از طرف دیگر دو قدرت کیاهای جلالی و کیاهای چلاوی دشمنی دیرینهای با یکدیگر داشتند که ناشی از منافع محلی آنها بود. ملکفخرالدولهحسن با علم به خصومت این دو خاندان، با هردو خاندان همکاری داشت و از اختلافات آنها به نفع خود استفاده میکرد. در همین ایام فخرالدولهحسن بنا به عللی کیا جلال، وزیر و مدبر دولت خود را به قتل رسانید. مرعشی علت قتل وی را سعایت غمازان و دسیسهگران نام برده است. بعید نیست که در این قتل کیاهای چلاوی دست داشته باشند. با قتل کیا جلال، تمام اطرافیان خاندان کیا جلالیه از پیرامون فخرالدولهحسن پراکنده شدند. ملک فخرالدولهحسن برای پر کردن جای آنها روی بسوی کیاهای چلاوی آورد تا از وجود آنها در مسائل سیاسی استفاده کند. فخرالدولهحسن تمام امور و اختیار ولایت خود را به دست کیاهای چلاوی سپرد و همین مسأله بر دشمنی و خصومت دو خاندان کیاهای جلالی و چلاوی افزود و مازندران را چندی به ورطه اغتشاش کشاند، از طرف دیگر کیا افراسیاب چلاوی برای کسب قدرت، نقشه از میان برداشتن فخرالدولهحسن را کشید و در فرصت مناسب بدان دست یازید. او دنبال یافتن بهانه بود تا کار خود را به انجام برساند. مرعشی مینویسد که او چندی مرید سید قوام شد و ملکفخرالدوله را به مریدی سید قوام فرا خواند، ولی او نپذیرفت. گفتنی است که کیا افراسیاب با ابزار ارادت خود به سید قوام، قصد داشته از قدرت مذهبی وی علیه فخرالدولهحسن استفاده کند. وقایع بعدی این مسأله را روشن میسازد. در این ایام کیا افراسیاب همه کاره دولت فخرالدولهحسن شده بود. او برای از بین بردن وی نقشهای دیگر کشید. خواهرش که در حباله نکاح ملک مزبور بود، از شوهر سابقش دارای دختری بود ربیبه نام. کیا افراسیاب با صوابدید خواهرش، ملک فخرالدولهحسن را به روابط نامشروع با دختر مزبور متهم کرد و در این زمینه فتوایی هم از علماء و فقهای آمل برای قتل ملک مزبور فراهم ساخت. وی فتوای مذکور را به نشان سید قوامالدین نیز، موشح گردانید. از سوی دیگر دوستی مجدد فخرالدولهحسن با کیاهای جلالی فرصت خوبی در اختیار کیا افراسیاب قرار میداد چون میتوانست قتل او را به گردن کیا جلالیها بیندازد. وی بالاخره توانست فخرالدولهحسن آخرین حکمران آلباوند را در 27 ماه محرم 750 ه . ق. به دست فرزندانش علی و محمد به قتل برساند. مازندران پس از آن، مدت ده سال مرکز آشوب و نهب و تاراج گردید. فرزندان ملک فخرالدوله نیز که چهار نفر بودند، همگی به دامن دشمن سابقشان جلالالدوله اسکندر رستمداری پناه بردند. ملک رستمدرا از فرزندان فخرالدولهحسن پذیرایی کرد. او لشکری آراست و به جنگ کیا افراسیاب آمد و در قریه میرناده نزول کرد. در این ایام سید قوام و کیا جلالیها نیز همراه کیا چلاویها بودند و لذا توانستند با همدستی یکدیگر راه را بر جلالالدوله اسکندر بگیرند. در جنگ بین آنها محمد کیا فرزند افراسیاب و قاتل فخرالدولهحسن کشته شد. نتیجه جنگ به نفع کیا چلاویها و شکست رستمداریها بود. لیکن جلالالدوله اسکندر در دشمنی با کیا چلاویها پای فشاری کرد. با از میان رفتن آخرین حکمران آلباوند و قدرتگیری کیا افراسیاب چلاوی، چندین مخالف بر سر راه او قرار گرفتند: ( 1 ) کیا جلال متمیر، حاکم قلعه فیروز کوه، که از سرداران فخرالدولهحسن بشمار میرفت. ( 2 ) کیا اسکندر سیاوش، حاکم ولایت سواد کوه، که ز سوی ملک فخرالدولهحسن داروغگی آنجا را داشت و پس از قتل امیر قتلغشاه به دست خود او، به حکومت آنجا منصوب شده بود. ( 3 ) پولادقبا،حاکم قلعه اسکن و ولایت دماوند، از حکام ترکنژاد که از سوی امیرولی استرآبادی حکومت آنجا را داشت. ( 4 ) کیا حسن کیا که از ولایت لارجان در ضمان او بود. وی داماد افراسیاب چلاوی بود که خواهر وی را در حباله نکاح خود داشت. بهانه مخالفت هر چهار نفر، قتل فخرالدولهحسن بود. در واقع این چهار نفر که در چهار گوشه حکومتی افراسیاب چلاوی قرار داشتند نماینده مخالفت مردم محل با افراسیاب محسوب میشدند و افراسیاب هم این مسأله را به خوبی دریافته بود. کیا افراسیاب چندین بار عازم تسخیر قلعه فیروز کوه شد ولی نتوانست کاری از پیش ببرد. فقط یکبار کیا جلال متمیر را شکست داد و او را به حصار کشید. کیا حسن ضماندار هم که ولایت لارجان را در ضمان خود داشت و درآمد سالانه را به خزانه فخرالدوله واریز میکرد؛ به خاطر قتل ملک مزبور و منافع شخصی، راه دشمنی با کیا افراسیاب پیمود و سر از اطاعت وی پیچید. از سوی دیگر مرد مازندران که به هر حال با حکومت هفتصدوپنجاه ساله آلباوند انس گرفته بودند از افراسیاب که قاتل ملک مزبور بود دل خوشی نداشتند. البته این مسأله قشری از جامعه مازندران را دربر میگرفت نه همه اقشار اجتماعی آن را. بدتر از همه هرج و مرج و قتل و غارتی بود که مازندران را فراگرفته بود. کیا افراسیاب برای جلب و جذب مردم دست به دامن سید قوام شد که از نظر مذهبی نفوذ زیادی در منطقه داشت. از سوی دیگر فسق و فجور و فساد کیا افراسیاب از حد گذشته بود. او برای تطهیر خود ناچاراً و ضرورتاً و به حسب ظاهر مرید سید قوامالدین گردید. سرزمین گیلان و دیلمستان سنت دیرینهای از قیامهای شیعی را پشت سر داشت. مردم این سرزمین از همان زمان صدر اسلام : نه به زور، بلکه با طیب خاطر به اسلام گرویدند و بیش از همه به مذهب تشیع گرایش پیدا کردند و از همان ایام، این منطقه مأمن شیعیان شد. خاندان شیعی آلبویه که خلافت عباسیان را تحت سلطه خود درآوردند نیز از این سرزمین برخاستند. بعد از آلبویه و حتی مقارن با آنها علویان دیگری نظیر زیدیان و اسماعیلیان در این سرزمین پیروانی یافتند و بزرگترین قلاع اسماعیلیان در کوههای حاشیه این منطقه به وجود آمدند و بسیاری از افراد این سامان را به سوی خود کشیدند. حمله مغول به ایران باعث شد که گیلان پس از داشتن مدت مدیدی حکومتی مستقل از حکومت ایلخانان، بالاخره تحت سلطه آنها درآید، لیکن این سرزمین همچنان تحت سلطه حکام محلی خود باقی ماند. اسماعیلیان پس از فروپاشی قلعه الموت، اجباراً پراکنده شدند، عدهای از آنها به گیلان و دیلمستان کوچیدند و به گسترش و تبلیغ تعالیم خود در بین مردم پرداختند. نفوذ تشیع (همراه با قوالب مختلف آن) در سرزمین گیلان و دیلمستان آن مایه بود که وقتی حکومت ایلخانان از بین رفت و ملوکالطوایف و سلسلههای محلی در سرزمینهای شرق اسلامی پا گرفت، گیلان به سهولت پذیرای عقاید و اندیشههای شیعی خصوصاً اثنی عشری شد. در همین روزگار بود که قیام مرعشیان با عواملی چند در گیلان بازتابید و سرتاسر این سرزمین را در بر گرفت و راه را برای سلطه صفویان هموار ساخت. ب – سلطه آل کیا بر گیلان و دیلمستان سرزمین گیلان در این ایام به دو بخش تقسیم میشد : بخش سمت را ست رود سفید رود را بیهپیش و بخش سمت چپ این رود را بیهپس مینامیدند. مرکز بیهپیش لاهیجان و مرکز بیهپس رشت بود. بازتاب قیام مرعشیان در گیلان شباهت زیادی به پیوستگی مرعشیان با سربداران خراسان داشت. در واقع میتوان گفت قیام آل کیای گیلان با یک واسطه، تحت تأثیر سربداران خراسان ایجاد شد. به دیگر سخن همچنان که سید قوام، مرید سید عزالدین سوغندی (شاگرد شیخ حسن جوری) بود و تحت تعلیم او قرار داشت، سید علی کیا از سادات ملاط گیلان نیز مرید سید قوام بود و از محضر او کسب فیض میکرد و حتی با کمک معنوی و مادی سید قوام به گیلان رفت و این سرزمین را تحت سلطه خود درآورد. جدسادات کیای گیلان، سید امیر کیا از سادات حسینی بود که ر سال 773 ه . ق. از ملاط و گیلان خروج کرد و در شکور و کلارستاق به تبلیغ تشیع اثنی عشری پرداخت و در ناحیه کلاردشت فوت کرد. سید امیر کیا فرزندان متعددی داشت که بزرگترین آنها سید علی کیا بود. در این زمان قیام سادات مرعشی در مازندران باعث شد که سید علی کیا همراه دیگر فرزندان امیر کیا به محضر سید قوام بشتابد و در سال 773 ه . ق. در آمل به خدمت او برسد. سید قوام به گرمی از او استقبال کرد تا آنجا که در امور دین و دنیا به مشورت با وی پرداخت. سید علی کیا برای بسط و توسعه نهضت مرعشیان در گیلان از افراد برجسته و مناسب به شمار میرفت. چون خود او نظیر سید قوام از نسل ائمه بود و در سرزمین گیلان مقبولیت و مرجعیت زیادی داشت. سید علی کیا یک سال و شش ماه در خدمت سید قوام گذراند و حتی در یکی از جنگها (فتح قلعه فیروز کوه) در معیت سادات مرعشی به جنگ پرداخت. سید علی با تصمیم قبلی و با کمک مرعشیان به جانب تنکابن نزد حاکمی به نام سید رکابزن کیا که از سادات حسینی بود رفت و در ولایت رانکوه مقیم شد. در سال 776 ه .ق. بار دیگر به خدمت سید قوام رسید. از همین ایام به بعد او با کمک نظامی مرعشیان و نیز سادات گیلان و مریدان خود، نهضتی مشابه نهضت سادات مرعشی در گیلان برپا کرد. چنین مینماید که سفر نخستین وی به گیلان برای ارزیابی موقعیت سیاسی و نظامی منطقه بوده باشد. سید علی کیا با لشکری که مرکب از مریدان او و قوای کمکی سید کمالالدین و سید رضیالدین پسران سید قوام بود به سوی تنکابن حرکت کرد. جنگ بین سادات کیا و سادات تنکابن در محل نمک آبرود رخ داد که در نهایت به پیروزی آل کیا انجامید. از این جنگ به بعد، تاریخ آل کیا حکایت جنگ و گریزهایی است که آنها برای سلطه بر گیلان با ملوکالطوایف و خانان متعدد این سرزمین انجام دادهاند. ولی آنچه که در این میان حائز اهمیت است، پیوستگی قیام آل کیای گیلان با قیام سربداران است. آنها توانستند سرتاسر سرزمین گیلان را تحت تصرف خود درآورند و تشیع اثنی عشری را در این خط قوام و دوام بخشند و لاهیجان را مرکز حکومت خود قرار دهند. یک نکته در تاریخ آل کیا از اهمیت خاصی برخوردار است که بعضی از منابع بر این نکته اشاره کردهاند. این مسأله آمدن شاه اسماعیل به درگاه آنها در ایام طفولیت و تعلیم و تربیت وی در نزد این خاندان است. برای روشن شدن هرچه بیشتر این مسأله عبارات صاحب تاریخخانی را میآوریم تا رابطه اینها با خاندان صفوی روشن شود: سلطان شاه اسماعیل و دیگر برادران، دواعی حرکت و رحلت سکون را جمع دیدند و فرار به اضطرار اختیار کردند و از راه طوالش و حدود گسکر به آوازه دینداری و بزرگی و رحمدلی و مردمی حضرت میرزاعلی مستظهر بوده، سایه حکومت ایشان را نشیمن قرار منزلگه استراحت دانستند و توجه به جانب میرزاعلی نمودند و به دلایل من صحعالعزیمه ساعدعالتوفیق، مرحمت میرزاعلی سایهگستر گشت و مباشر رعایت و حمایت ایشان شد… و مقدم شریفش را به غایت تعظیم و اجلال تلقی فرمود…. و بعد از چند وقت لوح صافی ایشان را به نقوش تعلیم علم و آداب فرض و سنت که شیمه ذاتی آن دودمان بود زینت داد و به وظایف سنت حسنه، حقوق پدری مرعی داشت، و مدت هشت سال که حد توقف ایشانست، مخصوص انواع رعایت ساخت….. شاه اسماعیل پس از اینکه هشت سال در خدمت آل کیا به سر برد و تعلیم و تربیت یافت، از آنها رخصت گرفت و به طرف اردبیل رهسپار شد و حرکتهای سیاسی – نظامی خود را به کمک پیروان خود آغاز کرد و سلسله صفویان را بنیان گذاشت و مذهب تشیع اثنی عشری را به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام کرد. پس با توجه به رابطه مرعشیان با سربداران و رابطه آل کیا با مرعشیان و نیز ارتباط رهبر صفویان با آل کیا میتوان نمودار زیر را ترسیم کرد و رابطه این قیام را نشان داد: میتوان گفت که قیام مرعشیان محصول برخورد با قیام سربداران بود که از آمل آغاز شد و این دو منطقه را زیر چتر خود گرفت. چون شیخ خلیفه – مقتدای مذهبی سربداران – مرد پاکیزه روزگاری از اهالی آمل بود که پس از سیر و سلوک راهی سبزوار شد و نطفه قیام سربداران را در آنجا به بار نشاند و بعدها قیام مرعشیان به عنوان شعبهای از قیام سربداران در مازندران ایجاد شد. ایدوئولوژی قیام مرعشیان تشیع اثنی عشری بود که سید قوام با الهامگیری از تعالیم مذهبی – سیاسی رهبران مذهبی سربداران توانست از آن به عنوان مکتبی برای قیام خود استفاده کند. در واقع درونمایه قیام مرعشیان تشیع اثنی عشری بود که در درون خود اصول اساسی داشت. یکی از اصول سیاسی آن مبارزه با ظلم و ستم بود. ظلم و ستم در این دوره بیشتر ظلم و ستم اجتماعی و اقتصادی و گاهی سیاسی بود که بر رعایا اعمال میشد. هیچ نوع امنیتی در جامعه وجود نداشت و جامعه جولانگاه خانان و حکام بود و اینان برای رسیدن به خواستههای نامشروع خود دست به انواع و اقسام ستمها در حق رعایا میزدند. سید قوام با استفاده از بعد ستمستیزی تشیع توانست بر این حکام ظالم و ستمگر منطقه پیروز شود. از ویژگیهای دیگر این قیام بسط عدل و عدالت در سطح جامعه بود. سید قوام نیز در جامعه مازندران بر همین اساس و در پی تحقق این اصول دست به قیام زد. مساوات طلبی و برابریجویی از جمله چیزهایی است که سید قوام و پیروان او در پی انجام و اجرای آن بودند. آنها در این زمینه توانستند به موفقیتهایی نیز نایل شوند. اشاراتی در این زمینه وجود دارد. سید قوام قبل از اینکه به قدرت یکپارچه دست یابد با یکی از حکام مازندران دست بیعت داد تا بدین وسیله بتواند به خواستههای خود برسد. لیکن ویژگیها و تضادهای درونی پیران او و پیروان حکام مزبور (افراسیاب چلاوی) باعث انشقاق در بین نیروهای آنها شد و دو جناح به وجود آورد که در نهایت به پیروزی جناح شیخیان انجامید. فتوت و راستی و صداقت و راست کرداری از جمله خصوصیات پیروان سید قوام و کلاً دولت او بود. آنها به هرکجا که پا میگذاشتند با عطوفت و صداقت خاصی رفتار میکردند و همین مسأله باعث گرایش اکثر مردم بدانها میشد. آنها از تجمل و دنیاپرستی گریزان بودند (لااقل در اوایل دولت خود) و کسب قدرت را برای خدمت میخواستند. اکثر پیروان سید قوام را افراد پیشهور و روستایی و کلاً رعایا تشکیل میدادند که انگیزه آنها قبل از همه مذهب و رسیدن به خواستههای مادی خود از راه مذهب بود. خوراک و پوشاک آنها ساده بود و هیأت ظاهریشان، آنان را از سایر مردم متمایز ساخت. علل فروپاشی مرعشیان را بایستی در جنگهای متعدد آنها و نیز ظهور امیر تیمور در شرق دانست که به هیچ یک از قیامها و سلسلههای محلی رحم نکرد. او در واقع برای سرکوبی همین قیامها آمده بود که در نهایت هم به هدف خود نایل آمد. بعضی از نویسندگان علت زوال قیام مرعشیان را دنیاگرایی رهبران بعدی آن دانستهاند. این نویسندگان معتقدند که رهبران بعدی مرعشیان به سوی تجمل پرستی کشیده شدند و دست به مالاندوزی زدند و همین مسأله باعث دور شدن آنها از توده مردم شد و لیکن در این خصوص دلیل قاطعی وجود ندارد تا بتوان بر اساس آن قضاوت کرد. متأسفانه درباره اصلاحات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مرعشیان جز چند اشاره کوتاه، چیزی در منابع نیامده است. آنها در خلال حکومت کوتاه مدت خود دست به آبادنی زدند و شهر ساری و جاهای دیگر را آبادان ساختند و بناهایی پینهادند. تنها میتوان گفت که آنها براساس ایدئولوژی خود، با مردم بر اساس مساوات و برابری و عطوفت و برادری رفتار میکردند؛ اما ظهور تیمور به آنها اجازه نداد تا شالوده حکومت خود براساس ایدئولوژی خود پینهند. گزیدهی مقاله: پایان نامههای وابسته: مقالههای وابسته: