مزدکی



بنابراین دین مزدک همان آیین درست دین است، که بوندس انتشار داد. اگر این شخص مانوی، یعنی بوندس، پس از شروع به دعوت جدید در روم به ایران رهسپار شد، تا عقاید خود را تبلیغ کند، می‌توان حدس قریب به یقین زد که اصل او ایرانی بوده است. کلمه بوندس شباهتی به اعلام ایرانی ندارد، ولی می‌توان آن را لقب این شخص دانست. نه تنها کتب اسلامی، که مأخوذ از خودای نامگ هستند، بلکه الفهرست هم که منبع دیگر داشته، مؤسس فرقه مزدیکه را شخصی دانسته است مقدم بر مزدک، و در خودای نامگ اسم او را زردشت قید کرده‌اند و از اینجا نام فرقه زردشتگان پیدا شده است که در کتاب منسوب به استیلیتس، معاصر مزدک، نیز همین برای فرقه مزبور ذکر گردیده است. بنابراین به طور تحقیق می‌توان گفت که «بوندس» و زردشت اسم یک شخص بوده است. و زردشت نام اصلی آورنده این دین است و این شخص با پیامبر مزدیسنان هم نام بوده است. پس نتیجه این می‌شود که فرقه مورد بحث ما یکی از شعب مانویه بوده، که قریب دو قرن قبل از مزدک، در کشور روم، تأسیس یافته و مؤسس آن یک نفر ایرانی زردشت نام پسر خورگان از مردم پسا بوده است. بنابراین مؤلفان بیزانسی و سریانی، که در شرح کفر و زندقه عهد کواد قلم فرسایی کرده‌اند، کاملا حق دارند که اتباع مزدک را مانوی خوانده‌اند.
مطابق این مقدمات، درست دین، که شریعت بوندس- زردشت و مزدک باشد، در واقع اصلاحی در کیش مانی محسوب می‌شده است. و مثل کیش مانی، این آیین هم آغاز کلام را بحث در باب روابط دو اصل نخستین، یعنی نور و ظلمت، قرار می‌داد. تفاوت آن با عقاید مانی در این بود که می‌گفت، حرکات ظلمت ارادی و از روی علم قبلی نبوده، بلکه کورکورانه و برحسب تصادف و اتفاق جنبشی داشته است. برخلاف اصل نور، که حرکاتش ارادی است. بنابراین اختلاط و آمیزش تیرگی و روشنایی که عالم محسوس مادی از آن پیدا شده، برخلاف تعالیم مانی، نتیجه نقشه و طرح مقدمی نبوده و برحسب تصادف وجود یافته است. پس در آیین مزدک برتری نور خیلی بیش از کیش مانی مؤکد بوده و این موافق روایت ملالاس است، که گوید اعتقاد بوندس بر این بود که خدای خیر (نور) بر خدای شر (ظلمت) چیره شده و از این رو باید غالب را ستود. اما این استیلا تام نیست، چه عالم مادی، که مخلوطی از دو اصل قدیم است، باقی است و مقصد نهائی تکامل این عالم، نجات ذرات نور است که در ذرات ظلمت آمیخته است. این قسمت از عقاید مزدکیان تابع قول مانی است.
اما در باب علم معاد و احوال قیامت در نظر مزدکیان، شهرستانی تفصیلی قائل نشده است. مثلاً گوید بنا بر رأی مزدکیه خلاص نور از ظلمت بر حسب اتفاق و بدون قصد و اختیار صورت خواهد گرفت، چنانکه امتزاج آنها نخست بر حسب اتفاق و بدون اختیار واقع شده است و این بسیار موجز و مختصر است. در هر حال راه نجات این است که انسان طریق زهد و ترک بپوید. در منابع موجود بیشتر مطالب راجع به همین جنبه زهد و ترک مزدیکه است. نزد این طایفه چنانکه نزد مانویه، اصل آن است که انسان علاقه خود را از مادیات کم کند و از آنچه این علاقه را مستحکم‌تر می‌سازد اجتناب ورزد، از این رو خوردن گوشت حیوانات نزد مزدیکه ممنوع بود و درباره غذا، همواره تابع قواعد معینی بودند و ریاضت‌هایی می‌کشیدند. منع خوردن گوشت حیوانی سبب دیگر هم داشت، برای خوردن حیوان، کشتن حیوان لازم بود و ریختن خون نتیجه‌اش منع ارواح از حصول نجات می‌شد. شهرستانی روایت می‌کند که مزدک «امر به قتل نفوس می‌داد تا آنان را از اختلاط با ظلمت نجاد ببخشد». ممکن است مراد از این قتل، کشتن خواهش‌ها و شهوت‌ها باشد، که سد راه نجات‌اند. مزدک مردمان را از مخالفت و کین و قتال باز می‌داشت.
به عقیده او چون علت اصلی کینه و ناسازگاری، نابرابری مردمان است، پس باید ناچار عدم مساوات را از میان برداشت، تا کینه و نفاق نیز از جهان رخت بربندد. در جامعه مانوی «برگزیدگان» بایستی در تجرد بمانند و بیش از غذای یک روز و جامه یک سال چیزی نداشته باشند. از آنجا که نزد مزدیکه نیز همین میل به زهد و ترک موجود بوده، حدس زد که طبقه عالیه مزدیکان هم قواعدی شبیه برگزیدگان مانوی داشته‌اند، ولی پیشوایان مزدیکه دریافتند که مردمان عادی نمی‌توانند از میل و رغبت به لذات و تمتعات مادی از قبیل داشتن ثروت و تملک زنان و یا دست یافتن به زن مخصوص، که مورد علاقه است، رهایی یابند، مگر اینکه بتوانند این امیال خود را به آزادی و بلامانع اقناع کنند. پس این قبیل افکار را مبنای عقاید و نظریات اجتماعی خود قرار دادند و گفتند که: «خداوند کلیه وسایل معیشت را در روی زمین در دسترس مردمان قرار داده است، تا افراد بشر آن را به تساوی بین خود قسمت کنند، به قسمی که کسی بیش از دیگر همنوعان خود چیزی نداشته باشد. نابرابری و عدم مساوات در دنیا به جبر و قهر از آن به وجود آمده است که هرکس می‌خواسته، تمایلات و رغبت‌های خود را از کیسه برادر خود اقناع کند، اما در حقیقت هیچ کس حق داشتن خواسته و مال و زن بیش از سایر همنوعان خود ندارد. پس باید از توانگران گرفت و به تهی دستان داد، تا بدین وسیله مساوات دوباره در این جهان برقرار شود. زن و خواسته باید مانند آب و آتش و مراتع در دسترس همگان بالاشتراک قرار گیرد. این عمل خیری است که خداوند فرموده و نزد او اجر و پاداش عظیم دارد و گذشته از تمام این‌ها، دستگیری مردمان از یک دیگر عملی است قابل توصیه و باعث خشنودی خداوند.»
دولتیان طریقه‌ای را، که بارها تجربه شده بود، پیش گرفتند. انجمنی از روحانیان دعوت کردند و اندرزگر مزدیکان را با سایر رؤسای فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب کردند، تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند. کواد شخصاً مجلس را اداره می‌کرد، اما خسرو که به ولایت عهد معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته‌بندی مزدکیان و کاووس می‌دید، تمام همت و همۀ جهد خود را مصروف داشت، تا کار طوری به پایان رسد، که ضربتی هولناک و قطعی به فرقه مزدکی وارد آید. پس چند تن از مجادلان و مباحثان کار افتاده و آزموده را از میان موبدان پیش آورد. نام آنان از این قرار است: پسر ماهداد، ویه شاپور، دادهرمزد، آدُرفرنبغ، آدربَد، آدرمهر، بَخت آفرید. موبدان موبد، گلونازس Glonazes و بازانس Bazanes اسقف مسیحیان ایران، که در این پیش آمد با زردشتیان همداستان شده بودند، در انجمن حضور داشتند. بازانس مورد توجه خاص کواد بود، زیرا از طبابت سر رشته داشت. طبعاً مدافعان کیش مزدکی مجاب و مغلوب شدند و در این اثنا افواج مسلحی که پاسبان میدان مخصوص مزدکیان بودند، تیغ در کف بر سر آن طایفه ریختند. اندرزگر (که ظاهراً خود مزدک بود) به هلاکت رسید. عده حقیقی مزدکیان، که در این دام مقتول شدند، معلوم نیست. اعدادی که مورخان ایرانی و عرب آورده‌اند، مبنای صحیح ندارد، ولی ظاهراً همه رؤسای در این مکان عرضه هلاک شدند. چنان که بعد از این واقعه، که حکم کشتار عموم مزدکیان صادر شد، افراد این فرقه چون رئیس مطاع نداشتند، پراکنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگی نیافتند. همه مضمحل شدند. دارایی آنها ضبط و کتب دینی آنها سوخته شد. چنین استنباط می‌شود، که میان قتل عام و افنای مزدکیان با تجدید سلطنت منذر در حیره رابطه و تلازمی موجود بوده است، که ما نمی‌توانیم به تحقیق آن را بیابیم.