ملوک شبانکاره نوشته شده در نوامبر 18, 2020به روز شده در سپتامبر 9, 2023توسط omidjavidaniدسته بندی ها:تاریخ, سلسله های ایرانی, گذشته ویکی پدیا اطلس تاریخی ایران تارنماهای وابسته: کتابهای وابسته: اخبار وابسته: گزیدهی کتاب: فارسنامه / ابن بلخی / گای لیسترانج / رینولد آلن نیکلسون احوال شبانکاره و کرد پارس به روزگار قدیم شبانکاره را در پارس ذکری نبودی که ایشان قومی بودند که پیشه اینان شبانی و هیزمشکنی و مزدوری بودی و به آخر روزگار دیلم در فتور چون فضلویه فراخاست ایشان را شوکتی پدید آمد و به روزگار زیادت می گشت تا همگان سپاهی و سلاحور و اقطاع خوار شدند و از جمله ایشان اسماعیلیان اصیلاند و نسب و حال شبانکارگان این است. گزیدهی کتاب: مجمع الانساب / محمد بن علی بن محمد شبانکاره ای / میرهاشم محدث ملکالعادل نظامالدین حسنبنابراهیم تغمدهالله بغفرانه بدان که مشهورتر و مستعدتر در ملوک شبانکاره این حسنبنابراهیم بوده و مردی به کار بوده و مدتی تخت فارس گرفته و حکومت رانده و بنیاد بوق زرین – که تا غایت هرکس که در فارس پادشاه بودی بر در او زدندی – او نهاده. پس در شهور سنه خمس و خمسین و اربعمائه که سلطانالبارسلان سلجوقی – که ذکر او رفته – به استخلاص ممالک عراق لشکر کشید و همدان بر تخت نشست و چون نظامالدین را عمر از هشتاد برگذشته بود و بنای کارها را ضبطی داده و شبانکارگان نیک مستولی، هم در آن روزگار به جوار حق رحلت کرد و در جوشناباد مدفون شد. الملک سیفالدینهزارسببنحسن چون نظامالدین نماند از وی فرزندان ماندند همه شایسته اما مستعد و ولیعهد سیفالدین هزارسب بود و پسر بزرگتر بود. و همان رسم و آیین پدر داشت. و شبانکارگان را نیکو داشتی و میلی عظیم به علم و طالب علمان داشت و علم فقه را نیکو دانستی و همه روزه به دراست و تعلم علوم شرع اقامت نمودی. و مردی خیر بود و مردانگی داشت. مدتی امارت شبانکاره راند و در محافظت قلاع اربع و استتمام قلعه دارالامان ید بیضا نمود و او نیز چون عمرش نصاب شصت یافت بگذشت. واللهاعلم. الملک نظامالدین حسنبنهزارسب حکومت شبانکاره با پسر هزارسب افتاد لقبش نظامالدین و نامش حسن و او امیری به غایت صاحب بخت فرخنده طالع بود و در روزگار او ولایت نیریز گشاده شد و پیش از این نیریز از حساب فارس بوده. و این حال چنان بود که به روزگار پیشین که دیالمه بر شیراز حاکم بودند حکام نیریز مردمان دیلم بودهاند و دیالم مردمان جبار ظالم بودند و اهل نیریز در دست ایشان در عذاب. و چون دولت دیالمه در تراجع افتاد شخصی از نیریز برخاست در سنهخمس و ستین و اربعمائه و نامه کرد به دارالخلافه و نام این مرد احمدبن زید بود. و در نامه یاد کرد که دیالمه بر این ولایت مستولی شدهاند و رونق اسلام برود اجازت فرمایند ایشان را قهر کنیم. خلیفه وقت فرمانی فرستاد مشتمل بر اجازت قهر و قمع دیالم و آن احمد را اقوام بسیار بودهاند همه را گرد کرد و با دیالم حرب کرده بعضی کشته و بعضی ازعاج کرده و حکومت نیریز گرفته و بعد از دو سه سال دیگر که حکومت ایشان مستحکم شد بقایای دیالم را به لطایف تدبیر باز دست آورده و به بهانه آنکه با شما موافقتی و دعوتی میکنم در خانه چوبین کرده و آتش زده و حکومت نیریز بر احمدزید و اولاد او ماند سالها. و ایشان را عمیدان گفتندی و اصل عمیدان ایشان بودهاند. الملکالمرحومالمغفور قطبالدین مبارزبن نظامالدین حسن و چون نظامالدین حسن وفات کرد قطبالدین مبارز برادر خود را در قلعه دارالامان بنشاند و خود عازم جوشناباد شد و جای پدر بگرفت. و بدان که پادشاهی شبانکاره او به اعلی درجه رسانید و هرکاری که کرد در مبانی و تمهید قواعد امیری و ملکی شبانکاره او کرده اگرچه پسرش مظفرالدینمحمد مردی بیهمتا بوده اما بانی او بوده و حافظ مظفرالدین. در ایام او مبالغی کارها اتفاق افتاده و اگر تفصیل آن خواهی در نسخه اصل این کتاب مطالعه باید کرد چه در این موضع به طریق اجمال تقریر میرود. علیهذا اول کاری قطبالدین مبارز کرد آن بود که قلعه نیریز را مستخلص کرد و این حال چنان بود که کوتوال قلعه نیریز مردی بود شول، او را امیرحسین گفتندی و به حکم اتابک سعدبنزنگی کوتوال آن قلعه بود و عادت او آن بود که کسانی که سپاهیان و کوتوالان نیریز بودندی به روز پیش او رفتندی بیسلاح و هر روز چون بیامدندی ایشان را تفحص کردندی و زیر قبا و جامهی ایشان بدیدندی تا سلاحی با ایشان نیست پس ایشان را بگذاشتندی. الملک السعید الشهید مظفرالدینمحمدبن مبارز ملکمظفرالدینمحمد پسر بزرگتر قطبالدین بود و پدر او را ولیعهد کرده بود و چون قطبالدین در فرگ مینشست او را در دارالامان نشاند. و مظفرالدین مردی بود که به همه اوصاف پسندیده و خصال حمیده موصوف و مشهور بود هرگز خمر نچشیده و زنا نکرده و یک فرضیه از وی فوت نشده و وجه زکوه به وقت به مستحقان رسانیدی و احیاناً سپاه به غزای ملاحده فرستادی و همه وقت در آرزوی حج کردن بود و آنکه شهادت یابد. حج میسر نشد اما شهادت یافت. و صدقات بسیار دادی و علم فقه و تفسیر نیکو دانستی و ترحیب و تبجیل علما کردی و دائماً بارگاه او به مدرسه مانستی. تا چاشتگاه بحث و مناظره علمی بودی و بعد از آن بار عام دادی و چندان عمارات و خیرات که او کرده هیچ ملک از ملوک اطراف نکرده از بناها و مساجد و اربطه و خانقاهها و خانهها و بولها (؟) و بناهای عالی مشکل بر دست گرفتی و همه تمام شدی و همتی عالی داشت و در بطن قلعه دارالامان در کوهی که با طرف جنوب دارد قلعهای از سنگ خاره برآورده که هنوز آثار آن مانده هرکس که میبیند عجب میماند و آب از چشمه بندره بدان روانه گردانیده بود و مدت سیسال بدان کار کرده و خزانه او آنجا بودی. چون مغول دست یافتند آن را خراب کردند و در راه دارابجرد چهار صفه با چهار شبستان با پیش در و با مردر و با پیش طاقی از یک پارسنگ مفرد برآورده که هیچ جای وصلی و درزی نیست همچون پنیر فرو برده و در پهلوی آن دو آسیاب همه از سنگ یک پاره ساخته هر که بیند گوید به روزگار سلیمان ساختهاند و در هیچ ولایتی از ولایات شبانکاره نیست که او عمارتی هم بدین وجه غریب عالی نساخته و اوقاف بسیار فرموده و نظر او همه بر دین و خیرات بوده. پادشاهی ملکمحمد شصت سال بود سیسال به نیابت پدر و سی سال به استقلال. و او نیکو ملکی بود. او را در مسجد جامع دارالامان که خود بنا فرموده دفن کردند و امروز مقبره اولاد او همه همین مسجد است. و ملکمظفرالدین چون پدرش نماند تمامت مخدرات و عورات را از جوشناباد با دارالامان آورد و من بعد دارالملک شبانکاره الییومنا قلعه دارالامان بود. ملوک جدید شبانکاره ملک قطبالدین مبارزبنمحمدبن مبارز بدان که ملکمظفرالدین را دو پسر بود مهتر را غیاثالدینمحمد گفتندی و در زمان حیات پدر وفات یافت و او را چهار پسر ماند و دو دختر. پسرانش نظامالدینحسن و نصرهالدین طیبشاه و بهاءالدیناسماعیل و دختران یکی یاقوتخاتون و یک خمسهخاتون. مادرشان کنیزکی ترکیه نام او شکرخاتون. و پسر کهترش قطبالدین مبارز بود. و چون مظفرالدینمحمد شهید شد قطبالدین به حکم وراثت و ولایت عهد ملک شبانکاره شد و او مردی بود که ولایت شبانکاره ملک خود میدانست و مردمان و اهل آن ولایت را همه بندگان زرخریده خود میپنداشت چون استقلال هرچه تمامتر در خود میدید دست به شراب خوردن برد آنکه در زمان پدر او هیچ کس را زهره فسق و فجور نبود او به فسق مشغول گشت و نیز نسبت بیدیانتی و ناپارسایی بر وی کردند و شبانکارگان از وی برنجیدند و برادرزادگان را نیز مستخف گرفت و نظر اهانت و اذلال بدیشان کرد و ایشان پادشاهزادگان بودند احتمال این مذلت نتوانستند کرد. جمعی شبانکارگان بر ایشیان جمع آمدند و گفتند قطبالدین پای از جاده راستی بیرون نهاده و نه بر طریق پدر و جد زندگانی میکند و علیالخصوص که امروز این ولایت ایل و اسیر مغول شده مصلحت در آن است که او را خلعی شرعی کنیم. برادرزادگان گفتند مصلحت این ولایت به رأی و مراد شبانکارگان بسته است این قدر بس بود که آن شبانکارگان دیوآسا این رخصت یافتند و سه روزی دیگر صبر کردند و قطبالدین از فساد و ناپارسایی بازنمیایستاد. الملک نیکو سیرت نصرهالدینابراهیمبنمحمدبنمحمد چون ملکنظامالدین کشته شد برادرش نصرهالدینابراهیم در لشکر بود التاجو او را بخواند و بنواخت و تشریف داد و در باب او نامه نوشت به حضرت و جواب آمد با یرلیغ به حکومت شبانکاره. و چون سلجوقشاه کشته شد دو دختر او را بیرون آوردند یکی را به اردو بردند و یکی را به نصرهالدینابراهیم دادند به حکم یرلیغ و او را در عقد نکاح آورد و به ولایت شبانکاره آورد و او مادر ملکغیاثالدینمحمد بود و زنی به غایت محتشمه و بزرگ بود. و نصرهالدین زمام حکومت شبانکاره بر دست گرفت و پادشاهی فرخنده با جمال با کمال بود و شبانکارگان با وی متفق بودند و مدتی گرد همه ولایت برگشت و عمارات فرمود و مال قراری به اردو فرستاد. چون دو سال به کار مملکت قیام نمود هادم لذات خود را به وی نمود از بیم آن سر در جیب فنا کشید در سنهاربع وستین وستمائه.و گویند او را زهر دادند و صدق و کذب آن معلوم نیست. چه او پادشاهی نیکو اعتقاد بود و غالباً چیزی از وی صادر نشدی که مستوجب زهر دادن بودی. الملک الشهید جلالالدین طیبشاهبنمحمدبنمحمدبنمبارز چون نصرهالدینابراهیم وفات یافت شبانکارگان و امرا و حجاب اتفاق بر برادر او جلالالدین طیبشاه کردند و او را سیزده سال بود او را از حرم بیرون آوردند و به پادشاهی بر وی سلام کردند و امرا مربی او شدند. و چون یک دو سال به مراسم ملکداری قیام نمود پادشاهی آمد نیک به کار، و دقایق و قانون حکومت نیک دانستی و کار حکومت و پادشاهی شبانکاره در عهد او به اقصیالغایه رسید و او غمارات بسیار فرمود و امرا و حجاب را هرکس فراخور خود مرتبه و پایگاه پیدا گردانید و هر سال خزانه تمام به اردو روزانه گردانیدی و امرای حضرت هولاکو مربی و معین او شدند و یک دو نوبت خود عازم اردو شد و روی پادشاه بدید و در حق او سیور غامیشی فرمود و طبل و علم و گاورگا و یرلیغ و پایزه داد و به عظمت باز شبانکاره آمد و مدتی در خصب نعمت و ضمان سلامت بود و غلامان ترک بسیار خرد و همه را تربیت کرد و شراب دوست داشتی و دائماً در بارگاه او عیش و عشرت بودی و زن برادرش نصرهالدینابراهیم یعنی دختر سلجوقشاه به زنی کرد و از وی پسری آورد غیاثالدینمحمد و دختر عم خود را به زنی کرد از وی پسری آورد. چون روزگار مملکتش به ده سال رسید از اردوی اباقا حکم نفاذ یافت تا لشکر شبانکاره عازم خراسان شوند از برای کار براق اغول و دفع لشکر جغتای. پس جلالالدین برادر خود را بهاءالدیناسماعیل با جمعی از امرا و سیصد سوار گزیده به خراسان کسید و ایشان برفتند و اثرها نمودند و پادشاه وقت ایشان را بپسندید پس چون اباقاخان باز مقر سریر خرامید جلالالدینطیبشاه عازم کریاس شد به عظمتی هر چه تمامتر و حمل خزانهای تمام به شرف پایبوس اباقا مشرف شد و تشریف پایزه یافت. الملکمظفرالدینبنطیبشاه چون جلالالدین به قتل آمد دو پسرش در اردو بودند. غیاثالدینمحمد و مظفرالدینمحمد که مهتر پسران بود. پس چون مظفرالدین پدر را کشته یافت در پای تخت احمد زانو زد که پدر مرا بیگناه کشتند و سیشییعشی عازم خراسان شد و به خدمت ارغونخان پیوست. احمدخان، مظفرالدین را حکومت شبانکاره داد و با پایزه و یرلیغ به ایگ آمد چون برسید جمعی از رنود و اوباش و سگداران بر وی جمع آمدند و او هنوز طفل بود و هرچه اکابر شبانکاره بودند همه با ملکبهاءالدین بودند در جانب خراسان در اردوی ارغونخان و مظفرالدین را بد آموزی کردند تا در مدت سه سال در شبانکاره آن کرد که قضا برنگیرد و قدر بر نتابد از هتک پرده مستوران، و غارت خاندانهای قدیم، و آدمی را در منجنیق نشاندن، و سگ در شلوار زنان نشاندن، و برادر را به دست برادر دادن تا به دندان میدرید، و پدر را به دست پسر دادن و گردن زدن، و الحاح بر مردم کردن و زن را طلاق دادن و هم در مجلس با یکی دیگر نکاح بستن و همان ساعت جماع کردن، و دختر مردم به سگبانان دادن، و مردم بر پای دیوار نشاندن و الحاح کردن تا بکند و دیوار بر سر او فرود آمدن، و امثال این. الملک بهاءالدین اسماعیلبنمحمدبنمحمد ملکبهاءالدیناسماعیل چون مظفرالدین را بتاخت لشکر مغول را به دارابجرد نزول داد و خود با اکابر شبانکاره به قلعه درآمد و در سال اول تدارک خراجاتی که از تعدی مظفرالدین بر شبانکاره آمده بود بکرد و یارغوی جماعت متمردان که بدآموزی مظفرالدین کرده بودند بداشت همه را بگرفت و بعضی بکشت و بعضی مثله کرد و بعضی را به قلاع خندقها موقوف و محبوس گردانید و باز آغاز عمارات نهاد و تلاقی خرابیهای مظفرالدینی بر دست گرفت و سالها را پای باز بست. و او ملکی بود که با مردم اوباش و نااهل خوش نبودی و مردم اصیل هنرمند را دوست داشتی و دائماً خلوت با این طایفه کردی و اراذل را راه ندادی. بدین سبب اکثر شبانکارگان او را دشمن داشتندی و دختر ارغون گورکان که امیر خراسان و عراق بود ذکر او رفت زن او بود و از وی دو پسر بودش: رکنالدینافراسیاب و تاجالدینجمشید که امروز در حیات است خدای او را برخورداری دهاد و از دخترعم پدر خودش او را دو پسر بود نصرهالدینابراهیم و سیفالدینمحمد. و چون از ملکی او سه سال گذشت ایلچیان بسیار به تحصیل مال بیامدند و اکثر مال شبانکاره خرج شده بود. ایلچیان او را به اردو بردند و در مصادره کشیدند. از غصه بسیار که از کشاکش دیوانی بخورد به مرضی گرفتار شد و باز شبانکاره آمد آن مرض به تخبیط دماغ سرایط کرد و در همان حال میبود و مادرش در حیات بود تفقد او میکرد تا در شهور سنه اثنیعشر و سبعمائه به جوار حق پیوست. الملکالشهیدناصرالدینمحمودبنمبارز چون قطبالدینمبارزبنمظفرالدینمحمد را در نیریز به یاسا رسانیدند او را سه پسر ماند یکی رکنالدین حسن – و او مهتر بود و به جوانی درگذشت پسری ماند از وی مبارز نام – و دو پسر دیگرش یکی ناصرالدینمحمود و یکی سیفالدینهزارسب. پس این دو پسر را طاقت استیلا و تغلب بنواعمام نبود چه پسران غیاثالدین بر مملکت مستولی بودند و پدر ایشان به قتل آمده ناگاه فرار بر قرار اختیار کردند و از شبانکاره رحلت کردند و روی به اردو نهادند مدتهای مدید ملازمت امرا و ارکان حضرت نمودند هر روز در بلدی و هر دم در وطنی حالیا چهره دولتی روی نمینمود و حکومت شبانکاره تا وقتی که به ملکبهاءالدین رسید و ملکبهاءالدین را در مطالبت کشیدند و معزول شد و هنوز بخت با این دو پسر یار نبود. اما دو ملکزاده مستعد عاقل بودند. ناصرالدین مردی کاردان کاردیده بود دست کفایت از آستین شهامت بیرون کرد و بنیاد کارها بر قوانین عقل و قواعد عدل نهاد و رسمهایی که نه معقول بود و شبانکارگی بود اکثر برداشت و ضبط امور بر نسق شهریا را ننهاد و تمغا در این ولایت نبود. تمغایی سبک بنیاد کرد و امرا و حجاب را هرکس به مرتبه خود بداشت و کفایتی ظاهر گردانید که هم سال اول مال قراری ولایت از کرباس رنگ کرده و چماق و آلات آهنی و غیره بگزارد و شبانکاره مصر جامع ساخت و رعایا در فر دولت او مرفه و خوشدل روزگار گذرانیدندی و لشکری هرکسی با نصیب تمام و نیز کاری کرد. و از ناصرالدینمحمود یک پسر سه ماهه مانده بود او را معزالدین مسعود گویند. و بدین منوال ملکی چنان عادل بر سر جهل و غضب شبانکارگان شد تا عاقلان بدانند که هر بدی در عالم پیدا شده از نادانی و استبداد بوده. و قتل ناصرالدین در شعبان سنهاثنی و تسعین وستمائه بود. الملکغیاثالدینمحمدبنطیبشاهبنمحمد چون بایدوخان با غازان مصاف داد و غازانخان مظفر آمد و پادشاهی بگرفت به حکم آنکه جلالالدینطیبشاه در وقتی که در اردو بود دو پسر خود را اینجو پسران ارغون کرده بود غیاثالدین و نظامالدین، بدان وسیلت غازانخان تربیت غیاثالدین فرمود و گفت اینجوی من است حکومت بر وی مقرر داشت و با یرلیغ و پایزه به شبانکاره آمد و او ملکی با وقار آهسته خوشخوی بود و حیایی عظیم داشت سخن کم گفتی الا در مستی. و برادرش نظامالدین نایب کلی بود و مردی با کفایت با سیاست بود تمامی امور مملکت بر وی میرفت و غیاثالدین جز شکار و شراب ندانستی. علیهذا امیرسونج چون غیاثالدین درگذشت ولایت را با نظامالدین بست و پسر غیاثالدین را و پسر بهاءالدین را یعنی نصرهالدینابراهیم و جلالالدین طیبشاه به اردو طلب کرد. و بعد از این احوال نظامالدین گفته شود. و موت غیاثالدین در رمضان سنهتسع و سبعمائه بود. ملک نظامالدینحسنبنطیبشاه بعد از وفات غیاثالدین، نظامالدینحسن به حکم سونج یک سال تصرف نمود مال را بگزارد و در آخر سال متوجه حضرت شد و به حکومت باز آمد. و نصرهالدین در اردو بماند تا دو سال پس در آخر سال دوم دیگرباره نظامالدین متوجه گشت. چون نصرهالدین دو سال کوچ داده بود امیرسونج ایشان را صلحی داد و ولایت را به ایشان مفوض داشت هریکی نیمهای و صاحب فاضلخواجه فخرالدینمحمدخداشاهی را بر سر ایشان زمام ساخت. چون باز ولایت آمد بر عزم تلافی کار خود میان بست و بنیاد کارها فرمود خود منفض (؟) زندگانی او را سخت بگرفت و مجال نیم ساعت نداد و به جوار حق پیوست در یازدهم ذیالقعده سنهخمس و عشرین و سبعمائه. و گویند حساد از بیم آنکه تدارک نکند او را زهر دادند والعهدهعلیالقائل. ملکنصرهالدینابراهیمبن بهاءالدین اسماعیل چون سونجعشی نماند و دمشق خواجهنایبخان گشت نصرهالدینابراهیم در اردو مقیم بود بر دمشقخواجه عرضه داشت که ولایت شبانکاره ولایتی پر توفیق است باید که از آن تو باشد دمشقخواجه شبانکاره را بستد و از دست امرای ایغور بیرون برد و نامزد ملکنصره الدین کرد ملکنصرت مبشران فرستاد بدین احوال پس چون دمشقخواجه هنوز از مال دنیاوی پر نبود پسر خواجهفخرالدینالشترخانی متصدی حکومت شد و پنجاه هزار دینار زر تقبل کرد و نقد بداد سال اول حکومت به وی دادند و به ولایت آمد نام او احمد و یک سال حکومت راند ملکنصرت در خیل دمشق بماند. چون ملکعزالدینعبدالعزیز راه نیابت دمشق یافت معین نصرهالدین گشت و ولایت به وی ارزانی داشتند و هر حکمی که متضمن مصالح او بود حاصل کرده با یرلیغ و پایزه و چماق و شمشیر به عظمتی که فلک خیره ماندی به شبانکاره آمد و حکم داشت. و چون نظامالدین نماند و دمشخواجه نیز درگذشت ناگاه برخاست و به ولایت باز آمد گویی ضمیر او از زوال عمرش آگاهی داد. چون قریب چهل و هفت هشت روز بود که باز وطن خود آمده و به مرمت احوال ماضی که خلل پذیر شده بود مشغول شد او را علتی روی نمود که سرسام گویند و بدان مرض درگذشت. رحمهاللهعلیه. وفات او در شهر سنهتسع و عشرین و سبعمائه بود. ملکمعظمتاجالدنیا والدینجمشیدبناسماعیل عزنصره و در آن زمان که ملکنصرهالدین به ایگ باز امد حکومت شبانکاره از حکم علیپاشا، ملکتاجالدینجمشیدبنملکبهاءالدین داشت برادر کوچکتر نصرهالدین و چون دمشق خواجه نمانده بود هم در آن نزدیکی ملکتاجالدین معزول شده باز متوجه حضرت شد و علیپاشا او را مربی گشت و حکومت داد و در آن نزدیکی شبانکاره داخل بلوکات امیر مرحوم شرفالحقوالدینمحمودشاه شد. ملکتاجالدین مدتی ملازم اردو شد هرچند ملکی بر وی عرضه کردند قبول نکرد بعد از پنج سال احکامی که موجب مصالح کار او و نواب او بود حاصل کرده روی باز ولایت نهاد. مدتی به مرمت احول و تلاقی اخراجاتی که تا غایت افتاده بود مشغول شد و به حمد حق آن امر صلاح یافت و خزاین معمور گشت و چون ولایت شبانکاره امروز داخل بلوکات انوشروان عهد امیرغیاثالدنیاوالدین کیخسروخلدالله دولته و زیدت معدلته است ملکی و متصرفی و شحنگی و جمله مناصب بر ملکتاجالدین ملکاعظماعدل شهریار جوانبخت رکنالدنیاوالدینحسنبنسیفالدین هزارسب عزنصرهما مفوض و ارزانی فرموده و دست ایشان در امور مملکت قوی داشته که در سایه بخت جوان این خسرو نامدار این ملکان دوگانه که بقیه ملوک ایران زمیناند از عمر و دولت ممتع باشد. بعوناللهتعالی تاریخ تحریر این حال در ربیعالاول سنهثمان و ثلثین و سبعمائه. گزیدهی مقاله: پایان نامههای وابسته: مقالههای وابسته: omidjavidani