ملوک شبانکاره







حکومت شبانکاره با پسر هزارسب افتاد لقبش نظام‌الدین و نامش حسن و او امیری به غایت صاحب بخت فرخنده طالع بود و در روزگار او ولایت نیریز گشاده شد و پیش از این نیریز از حساب فارس بوده. و این حال چنان بود که به روزگار پیشین که دیالمه بر شیراز حاکم بودند حکام نیریز مردمان دیلم بوده‌اند و دیالم مردمان جبار ظالم بودند و اهل نیریز در دست ایشان در عذاب. و چون دولت دیالمه در تراجع افتاد شخصی از نیریز برخاست در سنه‌خمس و ستین و اربع‌مائه و نامه کرد به دارالخلافه و نام این مرد احمدبن زید بود. و در نامه یاد کرد که دیالمه بر این ولایت مستولی شده‌اند و رونق اسلام برود اجازت فرمایند ایشان را قهر کنیم. خلیفه وقت فرمانی فرستاد مشتمل بر اجازت قهر و قمع دیالم و آن احمد را اقوام بسیار بوده‌اند همه را گرد کرد و با دیالم حرب کرده بعضی کشته و بعضی ازعاج کرده و حکومت نیریز گرفته و بعد از دو سه سال دیگر که حکومت ایشان مستحکم شد بقایای دیالم را به لطایف تدبیر باز دست آورده و به بهانه آنکه با شما موافقتی و دعوتی می‌کنم در خانه چوبین کرده و آتش زده و حکومت نیریز بر احمدزید و اولاد او ماند سالها. و ایشان را عمیدان گفتندی و اصل عمیدان ایشان بوده‌اند.
و مظفرالدین مردی بود که به همه اوصاف پسندیده و خصال حمیده موصوف و مشهور بود هرگز خمر نچشیده و زنا نکرده و یک فرضیه از وی فوت نشده و وجه زکوه به وقت به مستحقان رسانیدی و احیاناً سپاه به غزای ملاحده فرستادی و همه وقت در آرزوی حج کردن بود و آنکه شهادت یابد. حج میسر نشد اما شهادت یافت. و صدقات بسیار دادی و علم فقه و تفسیر نیکو دانستی و ترحیب و تبجیل علما کردی و دائماً بارگاه او به مدرسه مانستی. تا چاشتگاه بحث و مناظره علمی بودی و بعد از آن بار عام دادی و چندان عمارات و خیرات که او کرده هیچ ملک از ملوک اطراف نکرده از بناها و مساجد و اربطه و خانقاه‌ها و خانه‌ها و بول‌ها (؟) و بناهای عالی مشکل بر دست گرفتی و همه تمام شدی و همتی عالی داشت و در بطن قلعه دارالامان در کوهی که با طرف جنوب دارد قلعه‌ای از سنگ خاره برآورده که هنوز آثار آن مانده هرکس که می‌بیند عجب می‌ماند و آب از چشمه بندره بدان روانه گردانیده بود و مدت سی‌سال بدان کار کرده و خزانه او آنجا بودی. چون مغول دست یافتند آن را خراب کردند و در راه دارابجرد چهار صفه با چهار شبستان با پیش در و با مردر و با پیش طاقی از یک پارسنگ مفرد برآورده که هیچ جای وصلی و درزی نیست همچون پنیر فرو برده و در پهلوی آن دو آسیاب همه از سنگ یک پاره ساخته هر که بیند گوید به روزگار سلیمان ساخته‌اند و در هیچ ولایتی از ولایات شبانکاره نیست که او عمارتی هم بدین وجه غریب عالی نساخته و اوقاف بسیار فرموده و نظر او همه بر دین و خیرات بوده.
و چون مظفرالدین‌محمد شهید شد قطب‌الدین به حکم وراثت و ولایت عهد ملک شبانکاره شد و او مردی بود که ولایت شبانکاره ملک خود می‌دانست و مردمان و اهل آن ولایت را همه بندگان زرخریده خود می‌پنداشت چون استقلال هرچه تمام‌تر در خود می‌دید دست به شراب خوردن برد آنکه در زمان پدر او هیچ کس را زهره فسق و فجور نبود او به فسق مشغول گشت و نیز نسبت بی‌دیانتی و ناپارسایی بر وی کردند و شبانکارگان از وی برنجیدند و برادرزادگان را نیز مستخف گرفت و نظر اهانت و اذلال بدیشان کرد و ایشان پادشاه‌زادگان بودند احتمال این مذلت نتوانستند کرد. جمعی شبانکارگان بر ایشیان جمع آمدند و گفتند قطب‌الدین پای از جاده راستی بیرون نهاده و نه بر طریق پدر و جد زندگانی می‌کند و علی‌الخصوص که امروز این ولایت ایل و اسیر مغول شده مصلحت در آن است که او را خلعی شرعی کنیم. برادرزادگان گفتند مصلحت این ولایت به رأی و مراد شبانکارگان بسته است این قدر بس بود که آن شبانکارگان دیوآسا این رخصت یافتند و سه روزی دیگر صبر کردند و قطب‌الدین از فساد و ناپارسایی بازنمی‌ایستاد.
چون نصره‌الدین‌ابراهیم وفات یافت شبانکارگان و امرا و حجاب اتفاق بر برادر او جلال‌الدین طیب‌شاه کردند و او را سیزده‌ سال بود او را از حرم بیرون آوردند و به پادشاهی بر وی سلام کردند و امرا مربی او شدند. و چون یک دو سال به مراسم ملکداری قیام نمود پادشاهی آمد نیک به کار، و دقایق و قانون حکومت نیک دانستی و کار حکومت و پادشاهی شبانکاره در عهد او به اقصی‌الغایه رسید و او غمارات بسیار فرمود و امرا و حجاب را هرکس فراخور خود مرتبه و پایگاه پیدا گردانید و هر سال خزانه تمام به اردو روزانه گردانیدی و امرای حضرت هولاکو مربی و معین او شدند و یک دو نوبت خود عازم اردو شد و روی پادشاه بدید و در حق او سیور غامیشی فرمود و طبل و علم و گاورگا و یرلیغ و پایزه داد و به عظمت باز شبانکاره آمد و مدتی در خصب نعمت و ضمان سلامت بود و غلامان ترک بسیار خرد و همه را تربیت کرد و شراب دوست داشتی و دائماً در بارگاه او عیش و عشرت بودی و زن برادرش نصره‌الدین‌ابراهیم یعنی دختر سلجوق‌شاه به زنی کرد و از وی پسری آورد غیاث‌الدین‌محمد و دختر عم خود را به زنی کرد از وی پسری آورد.
چون جلال‌الدین به قتل آمد دو پسرش در اردو بودند. غیاث‌الدین‌محمد و مظفرالدین‌محمد که مهتر پسران بود. پس چون مظفرالدین پدر را کشته یافت در پای تخت احمد زانو زد که پدر مرا بی‌گناه کشتند و سیشی‌یعشی عازم خراسان شد و به خدمت ارغون‌خان پیوست. احمدخان، مظفرالدین را حکومت شبانکاره داد و با پایزه و یرلیغ به ایگ آمد چون برسید جمعی از رنود و اوباش و سگ‌داران بر وی جمع آمدند و او هنوز طفل بود و هرچه اکابر شبانکاره بودند همه با ملک‌بهاءالدین بودند در جانب خراسان در اردوی ارغون‌خان و مظفرالدین را بد آموزی کردند تا در مدت سه سال در شبانکاره آن کرد که قضا برنگیرد و قدر بر نتابد از هتک پرده مستوران، و غارت خاندان‌های قدیم، و آدمی را در منجنیق نشاندن، و سگ در شلوار زنان نشاندن، و برادر را به دست برادر دادن تا به دندان می‌درید، و پدر را به دست پسر دادن و گردن زدن، و الحاح بر مردم کردن و زن را طلاق دادن و هم در مجلس با یکی دیگر نکاح بستن و همان ساعت جماع کردن، و دختر مردم به سگبانان دادن، و مردم بر پای دیوار نشاندن و الحاح کردن تا بکند و دیوار بر سر او فرود آمدن، و امثال این.
ملک‌بهاءالدین‌اسماعیل چون مظفرالدین را بتاخت لشکر مغول را به دارابجرد نزول داد و خود با اکابر شبانکاره به قلعه درآمد و در سال اول تدارک خراجاتی که از تعدی مظفرالدین بر شبانکاره آمده بود بکرد و یارغوی جماعت متمردان که بدآموزی مظفرالدین کرده بودند بداشت همه را بگرفت و بعضی بکشت و بعضی مثله کرد و بعضی را به قلاع خندق‌ها موقوف و محبوس گردانید و باز آغاز عمارات نهاد و تلاقی خرابی‌های مظفرالدینی بر دست گرفت و سال‌ها را پای باز بست. و او ملکی بود که با مردم اوباش و نااهل خوش نبودی و مردم اصیل هنرمند را دوست داشتی و دائماً خلوت با این طایفه کردی و اراذل را راه ندادی. بدین سبب اکثر شبانکارگان او را دشمن داشتندی و دختر ارغون گورکان که امیر خراسان و عراق بود ذکر او رفت زن او بود و از وی دو پسر بودش: رکن‌الدین‌افراسیاب و تاج‌الدین‌جمشید که امروز در حیات است خدای او را برخورداری دهاد و از دخترعم پدر خودش او را دو پسر بود نصره‌الدین‌ابراهیم و سیف‌الدین‌محمد.
و در آن زمان که ملک‌نصره‌الدین به ایگ باز امد حکومت شبانکاره از حکم علی‌پاشا، ملک‌تاج‌الدین‌جمشیدبن‌ملک‌بهاءالدین داشت برادر کوچکتر نصره‌الدین و چون دمشق ‌خواجه نمانده بود هم در آن نزدیکی ملک‌تاج‌الدین‌ معزول شده باز متوجه حضرت شد و علی‌پاشا او را مربی گشت و حکومت داد و در آن نزدیکی شبانکاره داخل بلوکات امیر مرحوم شرف‌الحق‌والدین‌محمودشاه‌ شد. ملک‌تاج‌الدین‌ مدتی ملازم اردو شد هرچند ملکی بر وی عرضه کردند قبول نکرد بعد از پنج سال احکامی که موجب مصالح کار او و نواب او بود حاصل کرده روی باز ولایت نهاد. مدتی به مرمت احول و تلاقی اخراجاتی که تا غایت افتاده بود مشغول شد و به حمد حق آن امر صلاح یافت و خزاین معمور گشت و چون ولایت شبانکاره امروز داخل بلوکات انوشروان عهد امیرغیاث‌الدنیاوالدین کیخسروخلدالله‌ دولته و زیدت معدلته است ملکی و متصرفی و شحنگی و جمله مناصب بر ملک‌تاج‌الدین ملک‌اعظم‌اعدل شهریار جوان‌بخت رکن‌الدنیا‌والدین‎حسن‌بن‌سیف‌الدین‌ هزارسب عزنصرهما مفوض و ارزانی فرموده و دست ایشان در امور مملکت قوی داشته که در سایه بخت جوان این خسرو نامدار این ملکان دوگانه که بقیه ملوک ایران زمین‌اند از عمر و دولت ممتع باشد. بعون‌الله‌تعالی تاریخ تحریر این حال در ربیع‌الاول سنه‌ثمان‌ و ثلثین و سبع‌مائه. 





مطالب مرتبط