ایلخانان






خشونت سیاسی
ناصر فکوهی

دسترسی

Block Title

مغول ها

بیشتر

یورش مغول‌ها به ایران به دنبال کشتار نمایندگان چنگیز خان به دست خوارزمشاهیان بود. چنگیز که در ۱۲۱۵ میلادی پکن را فتح کرده و خود را خان چین نامیده بود نمی‌توانست شاهد بسته شدن و عدم امنیت راه‌های تجاری غرب امپراطوری خود که زیر سلطه خوارزمشاهیان قرار داشت باشد و پس از برخورد نابخردانه آن‌ها با نمایندگانش، این امر را بهانه قرار داد و یورش ویرانگر خود را به ایران در سال ۱۲۲۰ میلادی آغاز نمود(۳۵). شهرهای بزرگ خراسان و ماوراءالنهر نه یک بار که هریک بارها اشغال و هر بار مورد غارت و کشتار قرار گرفتند. شدت خشونت به کار گرفته شده به حدی بود که اغلب مردم یورش مغولان را نوعی «جزای الهی» پنداشته و در خود توان مقابله با آن را نمی‌یافتند و به صورت شگفت آوری تسلیم شده و خود را به دست مرگ می‌سپردند. در نتیجه مغول‌ها به سادگی توانستند ایران را فتح و غارت و کشتار کنند و خشونتی را که با ترکان در کشور آغاز شده بود به اوج خود رسانند. حمله دوم مغول‌ها در سال ۱۲۵۶ میلادی با یورش هولاکوخان به ایران آغاز شد و او این بار تا فتح بغداد در ۱۲۵۸ میلادی و سقوط خلافت عباسی پیش رفت. در این میان نواحی شرقی ایران به کلی تخریب و میلیون‌ها نفر به قتل رسیدند. هر چند بعضی از نقاط کشور نظیر فارس و آسیای صغیر از تخریب مصون ماندند اما در عوض بسیاری از شهرها به ویژه نیشابور و مرو چندین بار غارت شده و اهالی آن‌ها با بی‌رحمانه‌ترین شکنجه‌ها به قتل رسیدند. اثرات حمله مغول در ایران، ویرانی کشور، فقر گسترده، فروپاشی بافت‌های اجتماعی، فروپاشی کامل نهادها و انحطاط فکری و سقوط عمومی سطح فکری کشور به دلیل از میان رفتن نخبگان و اندیشمندان بود.
در قرن بعد، یورش دیگری این بار از سوی تیمور پسر امیرترغای از قبایل مغول ماوراء النهر آغاز شد که حملات خود را در سال‌های اخر قرن ۱۴ میلادی (سال ۱۳۸۰ میلادی) به ایران آغاز کرد و بار دیگر ایران ناچار به تحمل کشتارهای گسترده‌ای در آذربایجان، خراسان، سیستان، فارس و مازندران شد، هر چند خشونت تیموریان به دلیل مسلمان بودنشان از مغول‌های چنگیز و هولاكو كمتر بود. تیمور شخصیتی عجیب و دوگانه داشت زیرا در عین خشونت کورکورانه، تمام غنائم و ثروت‌ها را به شهر سمرقند منتقل کرده، آن‌جا را به مرکزی بزرگ برای فرهنگ و تمدن تبدیل کرده بود(۳۶).

کمتر

Block Title

جغتاییان و ایلخانان

بیشتر

جانشینان مغول‌ها که به صورت سلسله‌هایی چون جغتاییان (۱۲۲۷ تا ۱۳۷۰ میلادی) و ایلخانیان (۱۲۵۶ تا ۱۳۵۳ میلادی) در ایران حکومت کردند و بقایای تیموریان (۱۳۷۰ تا ۱۵۰۶میلادی) هیچ‌یک نتوانستند دولت‌هایی در خور این نام به وجود بیاورند. و در واقع تاریخ ایران در این دوران تاریخ جنگ‌های قبیله‌ای میان این قدرت‌های محلی است که با غارت پایه‌های اجتماعی و نواحی پیرامونی ایران تکمیل می‌گردید. البته باید به این نکته توجه داشت که اسکان یافتن این قومیت‌ها و روی آوردن آن‌ها به اسلام سبب می‌شد که رفته رفته روحیه جنگجویانه سابق خود را از دست داده و خلق و خوی ایرانی بگیرند و آماده شوند تا در چارچوب تمدن ایرانی زمینه‌های نوزایی جدیدی را فراهم سازند. پایه‌های این نوزایی از خلال چندین طایفه ترکمان در شمال غربی ایران در اواخر قرن ۱۴ شروع به شکل گرفتن کرد تا به یک سلسله جدید ایرانی حیات دهد.

کمتر



مغولان دو بار به ایران هجوم آوردند. نخستین حمله، به رهبری چنگیزخان ملقب به تموچین، در سال 615 ه‍ . ق آغاز شد و با مرگ او در سال 624 ه‍ . ق رو به پایان گذاشت. حمله‌ی دوم، به رهبری نوه‌ی چنگیز، هلاکو (653 – 663 ه‍ . ق)، به تأسیس امپراتوری مغول ایلخانی در ایران انجامید. مغولان در فاصله‌ی این دو حمله و پس از آن نیز به سرزمین‌های ایرانی حمله کردند. اما دو تهاجم اصلی مغولان، به ویژه اولین تهاجم، بزرگ‌ترین فاجعه‌ در سراسر تاریخ ایران به شمار می‌روند و هدفی جز کشتن، نابود کردن و غارت نداشتند. فتح اعراب تأثیری عمیق و پایدار بر ایران گذاشت که عمدتاً نتیجه تأسیس حکومت اسلامی و مسلمان شدن ایرانیان بود، اما میزان نابودی ناشی از تسخیر ایران به دست اعراب بیش از آن نبود که از هر جنگ بزرگی در آن زمان انتظار می‌رفت؛ به طور مشخص، اعراب بر مردم غیرنظامی شمشیر نکشیدند و هیچ شهری کاملاً نابود نشد. تهاجم ترکان سلجوقی از این هم کم ماجراتر بود و بر مردم غیرنظامی تأثیر کمی گذاشت؛ سلجوقیان و ایرانیان فرهنگ دینی یکسانی داشتند.
مرگ غازان بدون این که پسری از خود به جا گذاشته باشد به جانشینی برادرش خدابنده، ملقب به اولجایتو (حک‍ . 703 – 716 ه‍ . ق)، انجامید که نامش بیش از هر چیز به سه دلیل در خاطرها مانده است؛ ایمان آوردن به مذاهب گوناگون؛ تصرف گیلان؛ و تکمیل پایتخت تازه، سلطانیه، نزدیک زنجان، که غازان‌خان آغاز کرده بود. اولجایتو نخست به دین بودا و پس از آن به مسیحیت گروید؛ سپس دوباره مسلمان شد و میان تسنن و تشیع در نوسان ماند. اولجایتو، که نام اسلامی سلطان محمد خدابنده را برگزید، نخستین بیگانه‌ای بود که گیلان را تسخیر کرد، زیرا کوهستان‌های بلند و جنگل‌های انبوه، آن منطقه را در بیشتر تاریخ ایران نفوذناپذیر ساخته بودند. اولجایتو پایتخت خود را در تبریز به سلطانیه منتقل کرد و در آن‌جا آرامگاه باشکوهی ساخت که هنوز پابرجاست و بزرگ‌ترین نمونه‌ی معماری سراسر دوره‌ی مغول به شمار می‌آید. او قصد داشت پیکر حضرت علی (ع) را از نجف به سلطانیه منتقل کند، اما بعداً گفت که حضرت علی (ع) شبی به خوابش آمده و از خواسته که از این کار صرف نظر کند. در عوض، خود اولجایتو در آن آرامگاه جای گرفت.


غازان خان علاوه بر زبان مغولی و فارسی اطلاع کمی از عربی و زبان‌های چینی و تبتی و لاتین داشت و به دانستن تاریخ و آداب و اخلاق سلاطین مخصوصاً پادشاهان معاصر خود سخت مایل بود و تاریخ آباء و  اجداد مغولی خود را بیش از هرکس دیگر می‌دانست و خواجه رشیدالدین فضل‌الله یک مقدار از اطلاعات نفیسی را که در جامع التواریخ ضبط کرده شخصاً از غازان شنیده است، وی مردی هنرمند بود و با بعضی از صنایع دستی و حرفه‌های مختلف مانند بنایی و نقاشی و آهنگری و اسلحه سازی آشنایی داشته و مقداری از عمر خود را هم به هرزه در طلب کیمیا و اشتغال به رمل و ستاره‌شناسی و تحصیل نباتات عجیب به عادت مغول صرف کرده است و خیال بنای رصدخانه‌ای در نزدیک تبریز نیز داشته و در شام غازان نمونه‌ای از آن را ساخته بوده است. غازان اهل ادب و حکمت و فضل را دوست می‌داشت و غالباً با ایشان می‌نشست ودر محضر آن جماعت سئوالاتی طرح می‌نمود. از ادیان و مذاهب و ملل و نحل اطلاعات کافی داشت و اکثر اوقات با فرق مذهبی مختلف مباحثه و مناظره می‌کرد. وی قواعد و یاساهایی برای رفاه حال مردم و رفع ظلم و تعدی و حسن اداره امور وضع نمود که در تاریخ شهرت دارد.
 اولجایتو یکی از ایلخانان خوب ایران است و در عهد او مردم در رفاه بوده‌اند و کمتر به دست او ظلم و سخت کشی جاری شده. مذهب شعیه در عصر او قوام گرفت و علم و ادب رونق یافت. وی پادشاهی آباد کننده بود و شهری مشهور به نام سلطانیه در مدت ده سال بنا کرد که از اعاظم بلاد اسلامی شرق گردید. این شهر باروئی مربع شکل داشت که طول آن سی هزار قدم می‌شد و ضخامت دیوارهای آن به اندازه‌ای بود که چهار سوار پهلوی یکدیگر می‌توانستد روی آن حرکت کنند و در وسط آن قلعه بزرگی بنا شد که از جهت عظمت مانند شهری بود و در آن گنبدی جهت مقبره خود بنا کرد که همان گنبد معروف شاه خدابنده است که بعد از وفات سلطان را در آنجا به خاک سپردند. وی پس از بنای شهر و گنبد در اطراف مقبره خود به بنای هفت مسجد امر داد و یکی از آنها را خود به خرج خویش از مرمر و چینی ساخت و ابنیه بسیار دیگر نیز از دارالشفا و داروخانه و دارالسیاره و خانقاه در سلطانیه برپا شد و قصری جهت اقامت خویش ساخت و مدرسه بزرگی از روی گردۀ مدرسه مستنصریه بغداد ایجاد نمود و از هر طرف مدرسین و علما و اهل بحث و درس را به آنجا خواند.



مطالب مرتبط