صفویه
خشونت سیاسی
ناصر فکوهی
دسترسی خشونت سیاسی
ناصر فکوهی
صفویه
بیشتربازسازی دولت مرکزی ایران با صفویان پس از بیش از ۴ قرن تشتت و هرج و مرج و خشونت کور و گسترده آغاز شد (۳۷). دولت صفوی را در واقع میتوان نطفه اولیهای از یک دولت مدرن به حساب آورد که هنوز قرنها با شکلگیری چنین دولتی فاصله داشت و البته چنانچه دوران پرتنش قرون ۱۸ و ۱۹ در ایران به گونهای که شاهدش بودهایم نمیگذشت، شاید چنین دولتی زودتر از دوران مشروطه شکل نخستین دولت ملی را به خود میگرفت. صفویان که از اعقاب شیخ صفی الدین اردبیلی (۱۳۳۴ میلادی) به شمار میآیند، ترکزبان بودند اما درباره تبار ترک یا کرد آنها هنوز بحث و گفتگو وجود دارد. این قوم از اواخر قرن ۱۴ میلادی روی به مذهب شیعه آوردند و مبارزهای سخت را با دو طایفه ترکمان آق قویونلو و قرا قویونلو در آذربایجان آغاز کردند که سرانجام در آن به پیروزی رسیدند و شاه اسماعیل توانست سلسله صفوی را تأسیس کنند.
دو اقدام مهمی که صفویان در ابتدای شکل گیری دولت خود انجام دادند و از همین رو توانستند آن را به دولتی متمرکز، قدرتمند و نسبتا پایدار تبدیل کنند:
نخست آن بود که مذهب شیعه را به مذهب رسمی ایران تبدیل کردند. این امر سبب شد که یک ایدنولوژی قدرتمند انسجام دهنده به وجود بیاید که جای آن لااقل از دوره ساسانی در ایران خالی بود و تنها آل بویه توانسته بودند تا اندازهای به آن نزدیک شوند. با رسمی شدن مذهب شیعه، نه فقط محور ایدئولوژیکی در داخل کشور برای شکل دادن به انسجام سیاسی به وجود آمد، بلکه به دلیل تقابل تشیع و تسنن که مذهب رسمی عثمانیان و ترکان و ترکمنان در مرزهای ایران بود، نوعی تفاوتگذاری سیاسی یا به وجود آمدن «هویت ملی» نیز ممکن گردید.
در کنار این اقدام، صفویان توانستند مفهوم خلافت را باز هم با تأکید بر فلسفه سیاسی تشیع زیر سؤال ببرند. به این مفهوم که خود را در آن واحد متولی دین و سیاست در کشور شمرده و با منسوب ساختن خویش به حضرت علی (ع)، توانستند انطباق کاملی میان دو حوزه به وجود بیاورند که با این کار در حقیقت، هرگونه وابستگی یا تمایل به ایجاد پیوند با فرمانبرداری نسبت به خلافتی خارج از حوزه ایرانی، از میان رفته و عنصر ایرانی بودن توانست برای نخستین بار بریک عنصر دینی ایرانی تکیه زند.
با این دو اقدام صفویان قدم نخست را در راه عقلانی کردن مفهوم دولت برداشتند. تبلور دو اقدام فوق در جدایی تدریجی مفهوم قومیت از مفهوم ملیت بود که خارج از آن شکل میگرفت. تا پیش از این همواره میدیدیم که نوعی تمایل قدرتمند در اقوام ایرانی وجود داشت که دولت مرکزی را در رابطه با قومیت خود تعریف کنند و مرکزیت چنین دولتهایی معمولاً با مرکزیت آن قوم یکی بود. صفویان برای نخستین بار این پیوند را از میان برداشتند، زمانی که مفهوم ملت در نزد آنها شکل گرفت، دیگر نیازی به نگه داشتن این مفهوم در یک چارچوب تنگ سیاسی وجود نداشت. به این دلیل است که صفویان پس از برخورد با یورشهای گسترده عثمانیان در اوایل قرن ۱۶ تردیدی برای انتقال پایتخت از تبریز به قزوین و سپس از قزوین به اصفهان به خود راه ندادند. این نخستین بار بود که میدیدیم قوم ترک زبانی در مرکز قوم پارس ساکن میشد و آن را به پایتخت و مرکز سیاسی خود بدل میکرد. این نکته نیز گویای مفهوم عقلانیتر شدن قدرت دولتی بود. عقلانی کردن دولت به مفهوم عقلانی کردن خشونت نیز بود. صفویان نخستین بار پس از ساسانیان یک دستگاه بوروکراتیک گسترده دولتی ایجاد کردند و با استفاده از کمک انگلیسیها ارتش جدید را سازمان دادند. همین ارتش جدید بود که توانست به کمک انگلستان، پرتغالیها را از جزیره هرمز در جنوب بیرون براند. سرانجام باید به شکل گرفتن روابط دیپلماتیک و تجارت که به صورت یک نهاد مدرن وارد ایران شد نیز اشاره کنیم. در نهایت آنچه سبب شد صفویان پس از شاه عباس اول (۱۵۸۸ تا ۱۶۲۹ میلادی) رو به ضعف و انحلال بروند، خشونت درون هیأت حاکم یعنی توطئههای بیشمار درباری و کشتارهای گسترده درون خانواده سلطنتی بود. از این گذشته، ضعف این سلسله به دلیل روشی بود که آنها برای خنثی کردن رقبای خود به کار میگرفتند و آن دور کردن آنها از مراکز قدرت سیاسی بود که این خود سبب ناتوانی و ناکارایی پادشاهان جدید میشد. علاوه بر کشتارهای درون خانوادگی عصر صفوی شاهد رفتارهای بسیار خشونتآمیز، اعدامهای همراه با فجیعترین شکنجهها (تکه تکه کردن آدمها، جوشاندن بدن آنها در روغن داغ، میل کشیدن بر چشمها، سپردن محکومان به دست آدم خواران خام خوار در حضور پادشاه،…) این اعمال خشونتآمیز علیه کلیه مخالفان به خصوص مخالفان شیعه دوازده امامی و به نام دین انجام میگرفت.
از سوی دیگر عنصر مذهب هر چند توانست محور ایدئولوژیک مناسبی برای انسجام سیاسی ایجاد کند، اما به دلیل وجود یک نوع مکانیسم ـ شاید نظیر همان چیزی که در دوره ساسانی مشاهده کرده بودیم ـ صوریگرایی و قشریگری دینی در حوزههای تصمیمگیری سهمی دائماً رو به افزایش پیدا کردند تا به جایی که در اواخر دوره صفوی، سلطنت در دست کسی چون شاه سلطان حسین (۱۶۹۴ تا ۱۷۲۲ میلادی) قرار گرفت که تمامی سیاستگذاری خود را موکول به دریافت نظر فال بینان، رمالها و استخاره کنندگان رسمی در بارش میکرد و از آنجا که دین از قدرت انسجام دهندگی خود خارج شده و نوع صوری آن توانایی هماهنگی و انطباق با نهادهای دولتی عقلانی شده را نداشت، خود بدل به عاملی در افزایش و پراکنش هر چه بیشتر آشفتگی و انحطاط صفویان شد، به گونهای که شاه سلطان حسین نتوانست در برابر فشار دوگانه افغانها به سرکردگی محمود در شرق و یورش عثمانیها در غرب مقاومت کند و از میان برداشته شد. باضعف قدرت مرکزی بار دیگر دورانی از تشتت و عدم تمرکز سیاسی آغاز شد که نتیجه آن خشونت و تنشهای گسترده و بیشکل اجتماعی بود.