قوم سومری فرهنگ ها تیره های ایرانی / جلد دوم / از آغار تا پایان عصر هخامنشی / شروین وکیلی حوزه میانرودان که فرهنگ سومری را بر میساخت و از دوازده هزار سال پیش نخستین نشانههای کشاورزی اولیه بیسفال در آن نمایان شد و در دوره اوروک (۳۱۰۰ ـ ۴۴۰۰ پ.م) گذار به مرحله شهرنشینی را تجربه کرد. در این هنگام پنج شهر باستانی (اریدو، الرسا، سیپار، بدتیبَرَه، و شوروپاک) هسته مرکزی سومر را تشکیل میداد و جمعیت کل سومر را در این زمان نیم میلیون نفر تخمین میزنند. منبع اصلی این تخمینها البته قدیمی است و به میانه قرن بیستم باز میگردد. اما بر مبنای همین پژوهشها که متاسفانه روزآمد نشدهاند، احتمال در حدود سال ۳۰۰۰ پ.م جمعیت هریک از شهرهای اصلی سومری حدود هفده هزار نفر بوده است. در میانه هزاره سوم پ.م حدود بیست شهر بزرگ (کیش، ماری، اور، اوروک، نیپور، لاگاش، گیرسو، اومَه، هامازی، آداب، اکد، آکشاک) و ده شهر کوچک دیگر (دیر، کوآرا، کیسورا، زَبالا، مَرَد، بورسیپا، دیلبَت، کوثا، اِشنونا، ناگار) بدان افزوده شد. اهالی همه این شهرها به زبان سومری سخن میگفتند، اما هویت خود را با شهرشان بازمیشناختهاند و نه با مفهومی عامتر مثل سومری. تبارنامه خانوادگی زبان سومری و خاستگاه جغرافیایی مردم سومر هم دقیق شناخته شده نیست و این چالشی علمی است که اغلب با برچسب «مسئله سومری» بدان اشاره میشود. بخشی از این مسئله سومری به ردهبندی زبان سومری در میان سایر زبانها باز میگردد و در این زمینه ابهام چشمگیری در کار است. این زبان نویسا بوده و خوانده شده و امروز ساختار واژگانی و دستور زبانش شناخته شده با این همه چنین مینماید که با هیچ یک از زبانهای دیگر خویشاوند نباشد و از این نظر موقعیتی همسان با زبان ایلامی دارد. نیکولز میگوید که زبان باسکی و سومری و ایلامی به خاطر انباشتی بودنشان خویشاوند هستند و خاستگاهی مشترک دارند. میخالوفسکی اما نشان داده که زبان ایلامی با آن که برخی از ویژگیهای انباشتی را از خود نشان میدهد، اما مثل باسکی و سومری انباشتی کامل نیست و به ویژه خاصیت انشقاق فعل لازم را ندارد. یعنی گاهی فعل لازم و متعدی آن همسان صرف میشود، و مثل زبان گرجی امروز برخی از صفات انباشتی را با صرف فعل متمایز فاعلی ـ مفعولی در کنار هم دارد. به همین خاطر هم او ایلامی را زبانی متمایز و ایلامیها را جمعیتی متفاوت از سومریها در نظر میگیرد. نخستین متون روایی به زبان سومری در حدود سال ۲۶۰۰ پ.م پدید آمده است. این دوره را عصر دودمانی آغازین سوم مینامند و مرکز فرهنگی سومر در آن هنگام شهر کیش (در نزدیکی بغداد امروز) بوده است. مراکز باستانی اصلی ای که متون این دوران را از آن یافتهاند، عبارتند از ابوصَالبیح و شوروپاک (فارَه امروزین). متون فاره به عبارتهایی کوتاه منحصر است که به افتخار ایزدبانوی حامی شهر ـ سود ـ نویسانده شده است. اما متنهای ابوصالبیح مفصلتر و متنوعتر هستند. در شهرهای دیگری مثل لاگاش (الحِباء امروزین) و آداب هم نمونههای دیگری از متون پراکنده از این دوران به دست آمده است. جالب آن که بخش مهمی از متون سومری آغازین که در میانه هزاره سوم پ.م نوشته شدهاند، اصوال در قلمرو سومر تدوین نشده و در شهرهای آسورستان کشف شدهاند. در شهرهای ماری (تل حراری)، اِبلا (تل مردیخ) و نَبَدَه (تل بیدار)حجم چشمگیری متن سومری کشف شده و جالب آن که مردم این منطقه در آن زمان به زبان سومری سخن نمیگفتهاند و به احتمال زیاد سامینژاد بوده و به زبان اکدی گفتگو میکردهاند. ابلا احتمالا یکی از کهنترین مراکزی بوده که زبان اکدی در آن نوشته شده و سنت دبیران سومری که از کیش بر میخاستند، در آن به زبانی سامی تعمیم یافته است. جالب آن که در این دوران دیرین از خودِ کیش متن سومری چندانی به دست نیامده است. هم در تل بیدار و هم در ابلا متونی دیوانی به زبان سامی کشف شده که با خط میخی سومری نوشته شدهاند. اما در همین منطقه مثال سرود در ستایش انکی که متنی کامال سومری است نیز نوشته شده. به همین ترتیب این نکته جای توجه دارد که نام کاتبانی که در شوروپاک و ابوصالبیح در قلب سومر متون سومری را مینوشتهاند، اغلب سامی است. زبان سومری در سراسر هزاره سوم پ.م در میان مردم جنوب میانرودان رایج بوده و به ویژه در دوران سلسله سوم اور که مقتدرترین دولت سومری در جنوب میانرودان شکل میگیرد، حجم عظیمی از متون به این زبان بر لوح نوشته شده که نود هزارتای آن تا به امروز خوانده و منتشر شده است. این انبوه متون همگی در چند شهر جنوبی نوشته شدهاند که مهمترینشان گیرسو (پایتخت دولتشهر لاگاش) و اومه است و پس از آن نیپور و اور. جالب آن که این متون در زمانی پدید آمدهاند که زبان سومری به تدریج منسوخ میشد و کاربرد گفتاری خود را از دست میداد، هرچند طی هزاره دوم و اول پ.م همچنان در مقام زبانی آیینی و دیوانی به صورت نوشتاری کاربرد خود را حفظ کرد. ابهام مشابهی با درجات کمتر درباره خاستگاه جغرافیایی سومریها وجود دارد. آشورشناس بزرگ بِنو لندزبرگر (۱۹۶۸ ـ ۱۸۹۰م) در میانه قرن بیستم این فرض را مطرح کرده بود که سومریها در اصل مهاجرانی از شمال بودهاند و بر بومیان اولیه میانرودان غلبه کردهاند. از دید لندزبرگر جمعیت درونزاد میانرودان کشاورزان اولیهای بودهاند که در عصر عبید (۴۵۰۰ ـ ۵۵۰۰ پ.م) فعال بوده و احتمال ادامه فرهنگ سامره (۴۸۰۰ ـ ۵۵۰۰ پ.م) محسوب میشدهاند. او زبان فرضی این مردم را پیشافراتی نامیده و معتقد بود که با سومری تفاوت داشته و بعدتر توسط آن جایگزین شده است. بعدتر باستانشناسان با توجه به ناگهانی بودن ظهور دولتشهرها در ابتدای عصر سومری این فرض را تایید کردند و حدس زدند که گسستی که در پیچیدگی جوامع میبینیم از گسستی جمعیتی ناشی شده باشد و نتیجه ورود سومریهای مهاجر به منطقه بوده باشد. میخالوفسکی بعدتر با دلایلی زبانشناسانه این نگرش را مردود دانست. استدلال او چنین بود که اگر سومریها در منطقه مهاجر میبودند، میبایست زبان بومیان پیشین منطقه همچنان باقی بماند و لایههای کهنتر از عناصر زبانی را آشکار سازد. در حالی که زبان مردم میانرودان از ابتدای کار یکپارچه سومری بوده و تنوع یا لایههای قدیمیتری از زبانهای دیگر را در آن باز نمییابیم. او از اینجا نتیجه گرفته که سومریها جمعیت درونزاد و بومیان اصلی میانرودان بودهاند و در همان منطقه به تدریج تحول یافتهاند. پژوهشهای بعدی هم این نگرش را تایید کرد و مثال روبیو نشان داد که جاینامها و اسمهای خاص مربوط به مسگری و رمهداری و کشاورزی که به عصر عبید مربوط میشود، وامواژه با بازماندههایی از زبانی متفاوت نیستند و ردپایی از یک لایه کهنتر جمعیتی را نمایان نمیسازند. در سالهای گذشته دادههای برآمده از علم ژنتیک لایه تازهای بر این بحثها افزودهاند. این پژوهشها نشان میدهند که مردم ساکن در جلگه مردابی جنوب عراق (بین نصیریه و عماره و بصره) که امروز به زبان عربی سخن میگویند، قدیمیترین بافت جمعیتی منطقه و احتمال بازماندگان سومریهای کهن هستند. این مردم لایههای بسیار قدیمی از ترکیب ژنتیکی بومی جنوب غرب ایران زمین را از خود نشان میدهد و احتمال به خاطر نظام اجتماعی پدرسالاری و برونهمسری است که تنوع ژنتیکی در مردانشان هم از زنانشان بسیار کمتر است. این فرضیه که مردم سومر از جایی دیگر – به طور خاص شمال آفریقا یا شمال هند ـ به این منطقه کوچیدهاند با توجه به این دادهها مردود میشود و از پیوندهای هاپلوگروهیشان با مردم سایر نقاط ایران زمین آشکار است که یک جمعیت پایدار و دیرینه اصلی در ایران زمین داشتهایم که اهالی منطقه جنوب میانرودان بخشی از آن محسوب میشدهاند. با این همه نشانههایی از شاخصهای ژنتیکی ویژه آریاییها هم در بقایای سومریهای باستانی یافت شده که پیچیدگی این نقشه را افزون میسازد. یکی از پژوهشگرانی که به چنین پیوندهایی قایل است، کلیوسوف است که از سویی قوم باستانی اومانماندا (ماد) را با حاملان هاپلوگروه R1b مربوط میداند و از سوی دیگر ایشان را خویشاوند جمعیت بنیانگذار سومری در نظر میگیرد. از دید او این جمعیت در حدود ۴۵۰۰ سال پیش از ایران غربی و قفقاز و آناتولی به سمت غرب پیشروی کردند و در اروپا استیلا یافتند. بنا به نظر کلیوسوف او خاستگاه این جمعیت در قفقاز قرار داشته (۶۰۰۰ سال پیش) و از آنجا به سومر و آناتولی )۵۵۰۰ سال پیش) کوچ کردند. کلیوسوف در آثار بعدی خود خاستگاه اصلی سومریها را جنوب سیبری و گوشه شمال شرقی ایران زمین میداند و میگوید هاپلوگروه R1b حدود شانزده هزار سال پیش در این منطقه تکامل یافته و بعد با جمعیتهای مهاجر به تدریج از ایران زمین عبور کرده و به قفقاز و میانرودان رسیده ، و مشتقR1b1a2 را در میان سومریها پدید آورده است. از دید او آشوریها هم نوادگان مستقیم سومریها و حاملان همین ترکیب ژنتیکی هستند. استدلال کلیوسوف تا حدودی زیادی بر این نکته استوار شده که باسکها (که تقریبا همهشان R1b1a2 را دارند) را به دلیل شباهتهای زبانی خویشاوند سومریها دانسته است. این در حالی است که نشانی از این هاپلوگروه در جسدهای سومری یافت نشده است و یکی از دوپایه استدلال او ـ که به ترکیب ژنتیکی باز میگردد ـ گواه محکمی ندارد. با جمع بستن کل این دادهها چنین مینماید که بومیان اولیه میانرودان که برسازندگان کهنترین دولتشهرهای جهان هستند، سومریهایی بودهاند که به احتمال زیاد جمعیت درونزاد و بومی این منطقه محسوب میشدهاند. قومیت سومری به این ترتیب از چندین جنبه با ابهام و سردرگمی روبروست. تردیدی نیست که مردم ساکن مناطق جنوبی میانرودان باستان در هزاره سوم پ.م زبانی مشترک داشته و در بافت دینی مشترکی میزیستهاند. اما این سومریها از میان شاخصهای تعریف قومیت به ظاهر تنها زبان و دین و جغرافیای مشترک را داشتهاند. هرگز یک دولت سومری متمرکز و فراگیر به شکلی پایدار در این منطقه پدید نیامد و در متون قلمرو سومر متونی شفاف و منظم تدوین نشد که میان «ما»ی سومری و «آنها»ی غیر سومری تمایزی روشن قایل شود و به مرزبندیای خودبنیاد و درونزاد از خودانگاره جمعی این مردم دلالت کند. کلمه مرسوم برای نامیدن سومر در متون سومری «کی اِنگی« است که تقریبا «وطن» و «سرزمین زادگاه» معنی میدهد و به مردمی که در آن زندگی میکنند ارجاع نمیدهد. حتا کلمه رایج برای اشاره به زبان سومری (اِمِه گیر) هم بیشتر به مکان مربوط میشود و مردمی که به این زبان سخن میگویند را نشان نمیدهد. چون مثال ترکیبهایی مثل «اودو اِمه گی» داریم که یعنی «گوسفند سومری »و این به گوسفندان پرورده شده در قلمرو سومر ارجاع میدهد، و نه قطعا به گوسفندانی که سومری حرف بزنند. حتا پس از انقراض زبان گفتاری سومری و چیرگی سامیها بر منطقه، کلمه سومر (کی اِنگی) در میانرودان برای اشاره به قومیت به کار گرفته نمیشد. در متون بابلی کهن عبارت «دارای تخم سومری» یا «زاده سومر» بارها تکرار شده است، اما همواره به خاستگاه جغرافیایی فرد و زادگاهش (در جنوب میانرودان) دلالت میکند و به کلی درباره قومیت اش خنثا است. مثال آخرین شاه دودمان سوم اور ـ ایبی سین ـ درباره مردی به نام ایشبیاِرا که بنیانگذار خاندان سلطنتی دولتشهر ایسین است میگوید که او از تخم سومری نیست (به سومری: نومون کی اِنگی را نومِئا)، اما این به تبارنامه یا نژاد و قومیت این مرد مربوط نمیشود. چون نام او ـ بر خلاف نام ایبی سین! ـ سومری است و در یکی از کهنترین دولتشهرهای سومری هم دولت خود را بر پا میکند. در متن تصریح شده که او از تخم سومری نیست چون در جایی بیرون از این قلمرو یعنی شهر ماری در شمال میانرودان به دنیا آمده و یک «مردِ ماری» )لو ماری) است. بخشی از این ابهام در مرزبندی قومی به آنجا باز میگردد که از ابتدای کار آمیختگی چشمگیری میان سومریها و غیرسومریها نمایان است و جالب آن که طبقه نخبه و سازماندهندگان سیاسی و نظامی این منطقه اغلب به قومیتی دیگر تعلق داشته و سامی بودهاند. غنیترین گورستان یافت شده در لاگاش به ۲۶۰۰ پ.م باز میگردد و آرامگاه زنی به نام پواَبی است که فرمانروا و ملکه این دولتشهر بوده و از نامش روشن است که سامیتبار بوده است. اولین دولت پادشاهی متمرکز در سومر را هم شروکین اکدی تاسیس کرد که سومری نبود و تباری سامی داشت. حتا درباره دودمان سوم اور که احیا کننده فرهنگ سومری محسوب میشوند و بزرگترین دولت سومری را پدید آوردند و بدنه متون نوشتاری به زبان سومری را ثبت کردند هم چنین بحثهایی وجود دارد. یعنی زبان مادری شولگی که یکی از مهمترین شاهان این دودمان است احتمال سومری نبوده است. این بافت غیرعادی قومی زمینهای فراهم ساخته تا برخی از نویسندگان مانند جوزف هالِوی اصولا سومری را زبانی منسجم و متمایز ندانند و آن را نوعی سنت نوشتار کاهنانه بدانند. در مقابل دیدگاه تند و تیز هالوی، رویکرد کسانی را داریم که بر مبنای جاینامها و رواج اسمهای شخصی معتقدند زبان و هویت سومری تا دیرزمانی پس از فروپاشی آخرین دولت سومری در اوایل هزاره دوم پ.م همچنان باقی بوده و مثلا استفن لیبرمن میگوید زبان سومری تا دوره بابلی کهن و حدود سال ۱۶۰۰پ.م همچنان زنده بوده و در مناطقی پراکنده با آن صحبت میکردهاند. هرچند در تمایزیافتگی سومریها از نظر زبانی و فرهنگی تردیدی وجود ندارد، اما در این که آنان را یک قوم به معنای دقیق مدرن امروزین بدانیم، باید قدری درنگ کرد. این نکته جای توجه دارد که در اسناد سومری هیچ اشاره عمومیای به «مردم سومری» وجود ندارد و نام «شو ـ مر» که کلمه امروزین سومر از آن مشتق شده جاینامی است که به مناطق جنوبی آبگیر دجله و فرات اشاره میکند. یعنی حتا قلمرو سرزمینی سومریها را هم کامل در بر نمیگیرد. سومریها در سراسر تاریخ طولانیشان هیچ دولت متمرکز و یکپارچهای پدید نیاوردند و از این رو موقعیتشان در بافت اقوام تا حدودی به یونانیها شباهت دارد که سه هزار سال پس از ایشان دقیقا چنین سطحی از پیچیدگی را تجربه میکردند. تنها پس از گذر چندین قرن و در دوران سلسلههای قدیم بابلی است که کم کم اشاره به «سومریها» در مقام گروهی از مردم نیز آغاز میشود، و این در زمانی است که بیشک مردمی با این هویت وجود نداشته و منقرض شده بودهاند. یعنی انگار که مفهوم قومیت سومری در مقام گروهی متشکل و منسجم از مردم که خودانگاره مشترکی داشته باشند، یک برساخته فرهنگی دیرآیند باشد که در میانه هزاره دوم پ.م شکل گرفته باشد. این زمان سه چهار قرن پس از انقراض دولتشهرهای سومری و زبان گفتاری سومری قرار میگیرد، و در هنگامی که این زبان هنوز به صورت نوشتاری کاربرد داشته اما آن نیز روی به افول و منسوخ شدن داشته است. در این دوران حتا استاندههای یکسانی هم بر زبان سومری نوشتاری حاکم نبوده است. در دوران زمامداری حمورابی و فرزندانش بر میانرودان در دو شهر همسایه نیپور و اور که مراکز قدیمی فرهنگ سومری محسوب میشدند کاتبان شیوه یکسانی برای نوشتن زبان سومری نداشتند و در حالی که نویسندگان نیپوری به سنت املای قدیمی زبان سومری وفادار مانده بودند، کاتبان اور از طیفی وسیع از کوتهنوشتها و ابداعهای نوشتاری استفاده میکردند و آزادانه در امالی کلاسیک خط سومری دست میبردند. همین پافشاری کاتبان نیپور در درستنویسی را در شرایطی که زبان سومری به شکل گفتاری منسوخ شده بود، دلیلی بر شکلگیری نوعی ایدئولوژی سیاسی سومرگرا دانستهاند که همچون واکنشی در برابر به قدرت رسیدن سامیهای آموری در بابل شکل گرفته بود. شواهد زیادی در دست داریم که نشان میدهد ابداع مفهوم سومری در عصر پادشاه کهن بابلی دلایلی سیاسی داشته است. این مفهوم گویا به ویژه در جریان شورش شهرهای جنوبی بر حاکمیت شمشوایلونا پسر حمورابی رونقی پیدا کرده است. سلسله بابل کهن که حمورابی بنیان نهاد و گرانیگاه سیاسیاش در شهر بابل قرار داشت، قدرتی سیاسی بود که سامیهای آموری پشتیباناش بودند و طی دو نسل توانست شهرهای جنوبی میانرودان را زیر مهمیز حاکمیت خود بگیرد. اینها مناطقی بود که هویت و زبان قدیمی سومری در آن بیشتر پایدار مانده بود و از این رو شورش بر آموریها در آن هنگام همچون مقاومت «سومریها» در برابر نوآمدگان سامی صورتبندی و تبلیغ میشد. در جریان شورش شهر اور بر شمشو ایلونا الواحی در خانه یکی از نخبگان شهر نگهداری میشد (و احتمال همان جا و همان موقع نویسانده شده بود) که به بزرگداشت ریمسین اول شاه لارسا میپرداخت، که به دست حمورابی از قدرت فرو افتاده بود. پسر او ریمسین دوم که رهبری شورش را بر عهده داشت احتمال عامل وحدتبخشی بود که شورشیان را زیر پرچم هویتی یکپارچه گرد میآورد که با رمزگانی کهن و ارجاع به سومریها مشخص میشد. بخشی از این الواح «سومریگرا» در خانه کاهنی (از رده اَبریقّو) به نام اِنام تیسود یافت شده که در اور میزیسته است. الواحی که ریمسین اول را در مقام شاه سومری مشروع میستایند، احتمال توسط همین شخص یا پدرش کو ـ نین گال نوشته شدهاند، که این فرد اخیر هم کاهنی از گروه ابریقو بوده است. یعنی چنین مینماید که هویت جمعی سومری پس از انقراض این مردم و در دوران حاکمیت فرهنگی و هویتی سامیها بر میانرودان همچون دستاویزی سیاسی برای مقاومت در برابر دودمانهایی نوآمده از نو ابداع شده باشد. از این رو وقتی از سومریها سخن میگوییم، به قومی اشاره میکنیم که زبان و دین مشترکی داشتند، اما در قالب دولتشهرهایی متمایز و مستقل و در حال نبرد با هم پیکربندی میشدند و هریک خدای بزرگ شهر خود را میپرستیدند و هویت خود را در تقابل با دولتشهر همسایههای تعریف میکردند که مردم آن هم به زبان سومری سخن میگفتند و خدایان مشابهی داشتند. این همان وضعیتی است که در یونان باستان هم میبینیم و سایر جوامعی که در مرتبه پیچیدگی دولتشهری باشند هم آن را نشان میدهند. ایران در عهد باستان در تاریخ اقوام و پادشاهی پیش از اسلام / محمد جواد مشکور سومریها ـ در حدود چهار هزار سال قبل از میلاد، طوایفی کوهستانی از کوهستانهای شمالی به سرزمین شنعار یا سومر در بین النهرین، روی آوردند. و در آنجا مسکن گزیدند. نژاد آنان معلوم نیست، و حدود کشور ایشان را نمیتوان درست معین کرد. همینقدر معلوم است که اوروراخ و نیپپور از شهرهای نامی سومر بوده است. سومریها بدواً در رأس خلیج فارس و طرفین شط العرب زندگی میکردند. در این اختلاف است که آیا سکنه اولیه بابل سومریها بودند یا سامیها. امروز این عقیده اکثریت دارد که سومریها ساکن بابل بودند. نام سرزمین سومر در تورات شنعار آمده است، و خود ایشان کشور خود را شومر میخوانند. از آثار مفرغی که در سومر به دست آمده، چنین استنباط گردید، که ورود آنان در سواحل فرات ناگهانی بوده، و آنان تمدن خود را از جنوب شرقی بحر خزر با خود آورده بودند، ولی بسیاری را عقیده بر این است که سومریان از طرف دریا به این سرزمین مهاجرت کردند. دلیل آنان روایت برس Berose مورخ بابلی است که چندی پس از اسکندر کتابی نوشت درباره بابل، و در آن نوشته است که سکنه قدیم بابل مانند چارپایان بدون قانون و شریعت میزیستهاند: این افسانه را محققان دلیل آن میگیرند که قومی که دارای تمدن عالیتری بوده و ظاهراً همان سومریان بودند، از راه دریا به این سرزمین آمده و بومیان را به تمدن خود آشنا ساختند. سومریها قومی تیره موی بودهاند، و سرزمین اصلی آنان کوهستانی بود، و خدایانشان را در حالی که روی کوهها ایستادهاند، نمایش میدادند. و نیز از طرز معماری آنان که بر مساکن خود تیر و الوار قرار دادهاند برمیآید که سرزمین مزبور دارای جنگل و بیشه بوده است. پاتهسیهای سومر Patessi ـ رؤسای شهرهای سومر پاتسی نام داشتند. اینان امیر و پادشاهان محلی بودند، و جنبه روحانی را به جنبه کشورداری توأم نمودند. بنا به معتقدات سومریها که با عیلام جنگیدند انناتوم Ennatum اول نام داشت که پاتسی شهر لاگاش بود. و در حدود سه هزار سال قبل از میلاد شهر معروف Umma (اوما) را ضمیمه مستعمرات خود کردند، و به قول خود به عیلامیها شکست سختی داد زیرا مردم کوهستان عیلام پیوسته به سومر حمله میبردند، و پاتسیهای مزبور حملات آنان را دفع کردهاند. نامهای درباره این واقعه از کاهن ربه النوع نینمار Ninmmar که به یکی از دوستان خود نوشته به دست آمده که مربوط به 3000 سال قبل از میلاد است، و از این رو از اسناد بسیار قابل توجه میباشد. یک سلسله قدیمی ـ در حدود 2000 قبل از میلاد پس از سقوط سلسله سوم اور وقایع نگاران شرح احوال سلسلههای اولیه را جمعآوری کرده و مدون ساختند. در این فهرستها ده پادشاه نشان داده شده که به قول آن وقایع نگاران قبل از طوفان نوح سلطنت کردهاند. کشف آثاری نیز بعضی از اقوال این وقایع نگاران را تأیید میکند. ارتش سومر ـ اطلاعات ما از ارتش سومر مبنی بر یک درفش و یک قطعه خاتمکاری از صدف و سنگ لاجورد، و نیز یک قسمت از افزار جنگ میباشد، که در شهر اور در گور شاهی کشف شده. این درفش در سه صف مرتب گردیده. در صف پایین عرابههایی هستند که هر کدام را با چهار الاغ میکشند در هر عرابه یک راننده و یک سرباز جا دارد و اسلحه او عبارت است از نیزههای سبک (زوبین) برای پرتاب کردن که آنها در ترکشی که در جلوی عرابه وصل است جا دارد، و نیز تازیانههایی برای حمله در صف میانه پیاده نظام است که با نظم پیش میرود، و دارای کلاه خودهای مخروطی مسی و قبای نظامی با نیزههای دراز برای حمله در صف بالای شاه قرار دارد، که با تیشه و تازیانه مخصوص سنگین مسلح است. در آثار مکشوفه، تیر و کمان و پیکان نیز یافته شده است. مذهب سومر ـ معبد سومر زیگورات Zigurat نام داشت و عبارت بود از مکعبهای عظیمی که از خشت ساخته و بر روی هم انباشته بودند، و هرچه بالا میرفت کوچکتر میشد تا میرسید به عبادتگاه قدسی، که از همه کوچکتر و در سر بنا قرار داشت. این معابد دوام زیادی نداشت و با معبدهای سنگی و آهکی مصر قدیم طرف مقایسه نبود. و سومریها چون خدایان و امثل انسان محتاج میدانستند، معابد را برای ایشان پر از غذا و ذخایر و جواهر میکردند. و با وجود آن سه رب النوع بزرگ را نیز میپرستیدند: آنو ـ خدای آسمان، اآ EA خدای دره ژرف و بل BEL خدای زمین. بعدها سومریها برای خدایان خود به تقلید انسان زوجه و زن قائل شدند آنتو زوجه آنو بود. سومریها گذشته از خدایان، به گروهی از ارواح شریره و عفریت و جن معقتد بودند، و برای آنکه از شر آنها در امان باشند برای ایشان قربانی میکردند. اگر هیکل خدای شهری را به شهر دیگر میبردند، عقیده داشتند که خدای آن شهر را به اسارت بردهاند. خدایان در نظر سومریها دارای صفاتی بودند، مانند: صفات انسانی از غضب و شهوت و عشق و تنفر و غیره. پاتسیهای شهر علاوه بر ریاست شهر جنبه روحانی و اداره امور مذهب را نیز داشتند. زندگی پس از مرگ را سومریها عالمی پر از درد و محن میدانستند. و از این رو برای سلامتی مردگان خود دعا میکردند، بزرگترین خدای سومری ربه النوع فراوانی بود که به مردم روزی میداد. این خداوندگار سومریها، معمولاً، به شکل زنی که پستانش را به دست گرفته و شیر خود را نثار بنماید، مجسم میشد. این ربه النوع در ایران نیز مورد پرستش بود. و مجسمه آن در کاشان و دامغان و گرگان و نهاوند دیده شده است. ربه النوع فراوانی بعدها در آسیای صغیر و یونان به نام ونوس خوانده شد. در شهرهای مختلف بینالنهرین او را، نینا و ایشتار میخواندند. اناتوم Ennatum پادشاه لاگاش، ربهالنوع ماه را به نام گوسالهای پرزور میخواند. رب النوع تموز به شکل ماری بود که در زمین پادشاهی میکرد، و مردوک گاو نری بود که در مردابهای تاریک به سر میبرد. خورشید را بابر و ماه را نانر میخواندند و آنها را میپرستیدند. آفرینش ـ ابتدا آبسو و تیامات، آب ملایم و آب شور با هم مخلوط بودند و خدایان از این دو عنصر خلق گردیدند، و آنان در اول قدرتی نداشتند. بعد از نسل آنان خدایان نیرومندی به وجود آمد که آنو و ائا از همه مقتدر بودند، و سرانجام در بین خدایان جنگ افتاد، و تیامات تصمیم گرفت همه آنها را نابود کند. از طرف خدایان دیگر مردوک به فرماندهی انتخاب شد، و جنگ آغاز گشت، و مردوک تیامات را با شمشیر دو نیم کرد، و از یک نیمه آسمان و از نیمه دیگر زمین را خلق کرد. پس از آن مردوک بشر را خلق کرد و شهر بابل را برپا نمود. داستان طوفان نوح ـ خدایان از بشر ناراضی شدند، و محرمانه تصمیم گرفتند، که بشر را نابود کنند. ولی ائا EA این راز را به بوته خاری گفت. و بوته خار آن را به زیوسودو Ziusuddo که به قول بابلیها اوتناپیشتین Utnapishtin بود تکرار کرد. و به او نصیحت داد که زورقی بسازد. اوتناپیشتین خود و خانوادهاش را در آن زورق جای داد، و سپس طوفانی شدید روی داد. خدایان به وحشت افتادند. ربهالنوع ایشتار اعتراض کرد و گفت: من مردم را خلق کردهام که شما آنان را مانند بچههای ماهی در آب بریزند. پس از آنکه همه زمین را آب فرا گرفت، طوفان رفتهرفته ساکت شد، و زورق به کوه بلندی رسید، و اوتاپیشتین از کشتی پیاده شد، و برای خدایان قربانی کرد. حادثه طوفان تا چند سال پیش جزو افسانهها محسوب میشد ولی بنا به کشفیات لئونارد وولی Leonard Wooly در شهر اور، این داستان صورت حقیقت به خود گرفته است. بدین طریق در محلی که سیل و طغیان آب طبقات مختلفه خاک را شسته، و زمین را به طبقه خاک مربوط به 3200 قبل از میلاد رسانیده بود، گودلی به عمق 48 پا و عرض 75 پا کندند. در اینجا هشت ساختمان در یک لایه زمینی پشت سرهم پیدا شد که کف اتاقهای آنها از گل سفت کوبیده شده بوده است. در این ساختمانها چندین رقم آجر به کار رفته که از آن جمله آجر سمنتی بوده است. یک طبقه از ریگ خالص به قطر 11 پا در اثر طوفان در عمق 40 پا کشف گردید و پایینتر از آن یک طبقه بیقاعده و نامنظم پیدا شد، که نشان میداد مردم پیش از طوفان، از مدتی متمادی در آنجا مسکن داشتند. این مردم در خانههایی از آجر که درهای چوبین داشت زندگانی میکردند، و مردگان خود را به پشت خوابانیده پاهای آنها را به هم وصل میکردند. مردمی که بعد از طوفان در این سرزمین مسکن گرفتند، از نژاد مردم قبل بوده و همان اشیاء و ظروف سفالین را استعمال میکردند. اما در تمدن پستتر از آنان بودهاند. پس انقلابی در تمدن آنان روی داد، و مردمی از نژادی غیر از نژادی که طوفان را میشناختند، به جای آنها نشستهاند. و احتمال میرود این واردان جدید سومریها باشند. مقاله و پایان نامه قوم آرامی قوم آموری قوم اروراتویی قوم اکدی قوم ایلامی قوم اومان ماندا قوم حاتی قوم بلخی قوم سندی قوم سکای خاوری قوم سومری قوم عبرانی قوم فلسطینی قوم کیمری قوم کاسی قوم کنعانی قوم لولوبی قوم گوتی قوم مادی قوم لوویایی قوم میتانی قوم مانا قوم هیتی قوم هوری تیره آشوری تیره ارمنی تیره اسکودره ای تیره ایلامی تیره ایونی تیره بابلی تیره بلخی تیره پارتی تیره تتگوشی تیره خوارزمی تیره رخجی تیره زرنگی تیره سغدی تیره سکای آنسوی دریا تیره سکای تیزخود تیره سکای هوم خوار تیره عربی تیره فنیقی تیره کاپادوکی تیره کاریایی تیره کوشی تیره گنداری تیره لودیایی تیره لوکیایی تیره لیبیایی تیره مادی تیره مصری تیره مکه ای تیره هراتی تیره هندی